دارالجنون خرم آباد
موضوعات
فيدها
محبوب
موسسه فرهنگي ندبه مسجد امام علي پشته
نوكران مهدي (عج)
هييت قمربني هاشم(ع)
وبلاگ شخصي رضا بياباني
نوكران مهدي
دارالجنون قمر بني هاشم
فرهنگ اسلامي

ما نسبت به حال و گذشته عقده‌اي نداريم

طرز تفكري كه ممكن است به شكل ناخودآگاه به سراغ ما بيايد اين است كه متون و محتوا و شكل دين ثابت است تا جايي كه حركت آن هم جزئي از ثوابت شده است. همين مسأله باعث گرديده است كه بعضي از مردم تصور كنند كه دين دارد در جا مي‌زند ولي خودش به ديگران اشاره مي‌كند كه حركت كنند. درست مثل پليس راهنمايي و رانندگي كه همگان را به حركت كردن دستور مي‌دهد ولي خود سر جايش متوقف مانده است. لذا بسياري از كساني كه چنين طرز تفكري را دارند، در برابر هر چيز تازه‌اي موضع مي‌گيرند و ديگران را از انديشه ورزي پيرامون درست بودن يا اشتباه آن باز مي‌دارند. به نحوي كه با جديد بودن و تازگي داشتن مشكل دارند و جايي براي انديشه و گفتگو باقي نمي‌گذارند. اين مسأله روي وضعيت فرهنگي بسياري از مسلمانان هم تأثير گذاشته است. آنان از بازخواني تازه‌ها و رو به رو شدن با آنها روي گردان هستند. زيرا به نظر آنان هر چيز تازه‌اي كفر و الحاد و گمراهي به حساب مي‌آيد. آنان اقدام به واكاوي اين مسأله نمي‌كنند كه اين مفاهيم را در آن تحقيق كنند و بدانند كه آيا اين تصورشان حقيقت دارد يا صرفاً يك اتهام مي‌باشد؟

ارتباط ما با اسلام، باعث نمي‌شود كه نسبت به گذشته عقده داشته باشيم. به نحوي كه در آن غرق شويم و در غارها و پستوهاي تو در توي آن و حتي در ميدان‌هاي گسترده آن باقي بمانيم. اين ارتباط سبب نمي‌شود كه نسبت به تجدد و نوگرايي هم عقده داشته باشيم. درست مثل تعامل بعضي‌ها با مسأله مد كه از زن و مرد مي‌خواهد حتي اگر با ذوق هم منافات داشته باشد مد لباس خود را عوض كنند. ما نمي‌خواهيم كه عقده تجدد داشته باشيم كه در برابر عقده قديم قرار بگيرد. بلكه خواست ما اين است كه مسأله را به شكل ميداني و بنا به ماهيت آن مورد بررسي قرار دهيم.

اسلام انديشه‌اي است كه از عنصري مقدس كه همان خداوند متعال است آغازيدن گرفته است و قداست پيامبر نيز از اينجا نشأت مي‌گيرد كه خاستگاهش وحي الهي است ولي همين فرد مقدس از انسان خواسته است كه بينديشد. زيرا خداوند سبحان انسان را حيوان يا چيزي تابع ذهنيت معيّن نيافريده است كه از ولادت تا مرگ در اندازه خاصي باقي بماند و بزرگ و كوچك نشود. بلكه او انسان را متفكر آفريده است و با همين تفكر او را از ساير موجودات متمايز كرده است. چرا كه انسان حيوان ناطق است. اگر چه حيوانيت در تمام وجود او جريان دارد ولي عقل او همان چيزي است كه يك زندگي انساني را نظم مي‌دهد. لذا خداوند به انسان فرموده است كه بايد انديشه كني. «وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (آل عمران/191). امام جعفر صادق (ع) نيز مي‌فرمايد: «يك ساعت تفكر از يك سال عبادت بهتر است.» (1) تفكر معنايش اين است كه خودت را پيدا كني. زيرا بسياري از مردم ناخودآگاه بازتابي از تفكرات ديگران هستند.

 

بايد پذيراي مسؤوليت انديشه ورزي خود باشيم

پس اسلام از ذات انساني مي‌خواهد كه مسؤول باشد و خودش را با فكر كردن بسازد. پس پذيرفته نيست كه انسان فكر خود را از ديگران بگيرد بلكه شايسته اين است كه خودش داراي فكر و انديشه باشد. هر چند كه ممكن است انديشه او با انديشه ديگران هم خواني‌هايي هم داشته باشد. اسلام از همگرايي با ديگران جلوگيري نمي‌كند بلكه به اين كار تشويق هم مي‌كند تا اينكه وجود عقلي او با وجود عقلي ديگري بياميزد و در ساختن يك فكر يكديگر را كامل كنند. اما در عرصه فكر و عمل، مسؤوليت انسان كاملاً فردي است. حتي وقتي كه او در داخل جامعه زندگي مي‌كند. خداوند متعال مي‌فرمايد: «وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْدًا»(مريم/95) و نيز مي‌فرمايد: «يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا وَتُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَهُمْ لا يُظْلَمُونَ» (نحل/١١١) پس نفس با فكرش، عواطفش، احساساتش، موضع گيري‌هايش و تمام آنچه در پيرامون دارد به مجادله مي‌پردازد. چرا كه از انسان مي‌خواهد فكر كند و خودش مسؤوليت انديشه خود را پذيرا باشد و براي انسان تأكيد كرده است كه فكر همان چيزي است كه به واقعيت معنا و حركت مي‌دهد و فقط عامل اقتصادي و مالي و اجتماعي مؤثر نمي‌باشد. پس اين انسان است كه زندگي را تغيير مي‌دهد و تو نيز با انديشه‌اي كه براي زندگي برمي‌گزيني زندگي را تغيير مي‌دهي. خداوند مي‌فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد/١١) پس به همان اندازه‌اي كه نفس خود را تغيير دهي واقعيت را هم تغيير داده‌اي و به همان اندازه‌اي كه فكر خودت را تغيير دهي تاريخ را هم تغيير داده‌اي.

از همين جاست كه مي‌توانيم بگوئيم در قدم اول فكر وجود دارد و زندگي هم در خط فكر حركت مي‌كند. پس وظيفه ما اين است كه فكر كنيم حتي اگر بعداً روشن شود كه فكر ما نارس بوده است و حتي اگر بعداً متوجه شويم كه بعضي افكار ما اشتباه بوده‌اند و حتي اگر با عقب ماندگي پيشينيان خود را كه پيش از ما فكر كردند رو به رو شويم. چرا كه آنان فاقد لوازم و ابزارهاي كافي براي فكر كردن بودند.

 

نص و معناهاي احتمالي

در اصل، كتاب و سنّت همان خط و افقها و ژرفاهاي مقدس هستند. ولي زبان كتاب و سنت عربي است و كلام عربي براي خود قواعد و اصولي دارد كه مردم از طريق آنها كلام عربي را فهمند. پس واژگان نص ثابت هستند ولي معناي نص تحرك و پويايي دارد. علت تحركش هم اين است كه زبان عربي در تمام قواعد مجاز و كنايه و استعاره خود پويايي دارد و اين سبب مي‌گردد كه انسان احتمالهاي بسياري را از نص درك كند. پس نص در درون خود سرشار از بالندگي است. درست مثل محتواي كلام عربي كه مملو از بالندگي مي‌باشد. ما از كتاب و سنّت به خاطر وجود حساسيت به قداست در آن‌ها حرف نمي‌زنيم. زيرا ما مردمي هستيم كه حساسيت‌هايمان، ما را سنگين و ويران كرده است. چراكه در واقع هم، از نوشته‌هاي ادباي عرب و شاعران معلقات، فهم‌هاي بسياري صورت گرفته است. آيا خوانندگان ناقد با خواندن آثار امرئ القيس و يا متنبي يا معري يا همه ميراث ادبي عرب، به فهم واحدي دست يافته‌اند؟

پس كلمه از همان زماني كه در وجدان انسان آغازيدن گرفت تاريخش نيز آغاز شد و شروع به پويش كرد تا تمام الهام‌هاي انديشه‌هاي كساني را كه آن را به كار بستند – حتي اگر وضع كننده‌اي وجود داشته باشد – حمل كند. چرا كه وضع كننده فقط معناي كلمه را محدود نمي‌كند. او فقط كلمه را بكار مي­يرد، ولي وقتي كه كلمه مورد استفاده انسان قرار گرفت، از احساسات و عواطف و چشم اندازها و شيوه تصوري معنايي او هم بار مي‌گيرد.

همين مسأله باعث مي‌گردد كه كلمه حامل، تمام تاريخ چه كاربردهاي آن در چارچوب زبان عربي گردد. از اين رو ما نبايد بر فهم كلمات و واژگان خود به قاموس مراجعه كنيم بلكه بايد تمام عقبه فرهنگي را كه بر اين كلمه گذشته است توجه داشته باشيم. در آن صورت خواهيم ديد اين واژه حامل بسياري از انديشه‌هاي متفكراني مي‌باشد ولي بدان حرف زده‌اند و وارث بسياري الهام گيري‌هاي شعرا مي‌باشد كه آن را در قالب شعر بكار گرفته‌اند. ما مي‌دانيم يكي از ويژگي‌هاي زبان عربي نرمش و انعطاف آن است. در زبان عرب واژگان مترادف بسياري وجود دارد. مثل بشر و انسان. ولي چرا واژه بشر جز در مقابل فرشته (ملك) مورد استفاده قرار نمي‌گيرد و انس جز در مقابل جن بكار نمي‌رود و اگر آنها را جابجا مورد استفاده قرار دهيم با وجود معناي واحد، اشتباه مي‌باشد؟! پس هر كلمه‌اي براي خود شرايط و پيامهايي دارد كه در قالب آن‌ها حركت مي‌كند.

آري! نص كتاب و سنت ثابت است ولي معناي آن متحرك مي‌باشد. همين امر به ما اجازه مي‌دهد كه در فهم كتاب و سنت دست به اجتهاد بزنيم. ما از اجتهاد سليقه‌اي كه بعضي از مردم بدان مبادرت مي‌كنند حرف نمي‌زنيم. زيرا واقعيت همان چيزي است كه فتوا را ارائه مي‌دهد. بنابراين هر چيزي با جزئيات مادي تفسير بردار مي‌شود حتي غيب. زيرا عقده غرب زدگي بر آنها سيطره دارد. از اين رو اينان وقتي واژه ذره را در قرآن مي‌خوانند، بحث‌هاي اتمي را پيش مي‌كشند و براي هر كلمه‌اي كه مي‌تواند مسأله‌اي علمي را القا كند، قرآن را تابع كشفيات جديد مي‌كنند. حال آن كه ما مي‌دانيم كشفيات جديد تبلور تمام حقايق نيستند. بلكه تبلور نظرياتي هستند كه هر از چند گاهي ممكن است تغيير كنند. از اين رو اينان در بسياري موارد دچار تزلزل مي‌شوند. علت اين هم عدم درك آنان است.

 

نبايد از مشكلات خود دلگير شويم

ما وقتي موضوع فرهنگ اسلامي را مطرح مي‌كنيم منظور ما تمام ميراث شامل كتاب و سنت به عنوان دو نص مقدس و اجتهادات مجتهدان و عملكرد انسان مسلمان در همه عرصه‌هاي زندگي است.

همين طور بدين وسيله به روشهاي انديشه و عادتها و سنت‌ها و هنرها نيز توجه داريم. چرا كه همه اينها نشان دهنده فرهنگ اسلامي است كه حامل عملكرد انديشمندان مسلمان هستند. كساني كه اصول را از كتاب خدا و سنت پيامبر گرفتند و به گستره فعاليت خويش روي آوردند و بر اين اساس كوشيدند كه با بهره گيري از بالندگي محتوا، بر تمام جزئيات زندگي و همه جهت‌گيري‌هاي موجود در آن اشراف پيدا كنند.

در چنين فضايي مي‌توانيم از فرهنگ اسلامي در دنياي متغير حرف بزنيم و به ميراث ديني به جامانده خود كه بعضي از آن را قبول داريم و بعضي ديگر آن را قبول نداريم بپردازيم. زيرا وقتي هدف به پويش واداشتن فرهنگ اسلامي در دنياي متغير است، لازم است كه به عنوان عامل فرهنگي كارآمدي از جمله عناوين فرهنگي جهاني مطرح گردد. حرف ما اين نيست كه فرهنگ اسلامي داراي حقيقت است، ولي مي‌خواهيم از تجربيات كساني حرف بزنيم كه كوشيدند تا به حقيقت برسند. پس بايد فرهنگ اسلامي سنتي و باز و پويا را بگيريم، سپس فرهنگ‌هاي ديگر را نيز فرارو آوريم و سپس به كار مقايسه و تصفيه بياغازيم. در اين صورت مي‌توانيم به بعضي از اشتباهات و احياناً موارد درست خود و آنها پي ببريم. چرا كه امكان دارد درست يا اشتباه بين ما و آنها بهم آميخته و مخلوط شده باشد. در اين صورت مي‌توانيم گفتگو را آغاز كنيم. نبايد از اشتباهات خود دلگير شويم، آن هم در وقتي كه برايمان روشن شد در فهم بعضي از ميراث يا انديشه‌هاي ديگران دچار اشتباه شده‌ايم. سپس لازم است كه تمام باورهاي خود را موضوع فرهنگي مطرح كنيم و چيزهايي را كه حقيقت مي‌دانيم ارائه كنيم و آنها را با اين دنياي متغير مقايسه كنيم تا امكان تغييرپذيري آن و راههاي ورود به عرصه درگيري براي ايجاد تغييرات جديد را مورد بررسي قرار دهيم.

 

گفتمان اسلامي و مفهوم غلبه

شايد ارزش فرهنگ اسلامي كه كتاب و سنت آن را تعيين كرده و انديشمندان مسلمانان در طول تاريخ آن را به جريان انداخته‌اند اين باشد كه فرهنگ اسلامي، فرهنگ گفتماني است. در ابتدا خداوند با ابليس و فرشتگان گفتگو كرد و با آدم و حوا به گفتگو پرداخت. هابيل نيز با برادرش گفتگو كرد. پس در اين گفتگو‌ها جهت‌گيري‌هاي خاصي وجود ندارد. پس وقتي خداوند با ابليس گفتگو مي‌كند، معنايش اين است كه هيچ گونه خط قرمزي براي گفتگو وجود ندارد. اما توجه به يكسري عناوين اساسي و شرايط در اين زمينه لازم است. خداوند متعال مي‌فرمايد: «وَلا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ» (عنكبوت/٤٦). زيرا فرد ظالم ديگر فرد گفتگو كننده نيست. چرا كه او با استفاده از موقعيت ظالمانه خويش مي‌خواهد فكر خود را بر تو تحميل كند. از اين رو فرد ظالم يا مستكبر اساساً در درون خود فاقد مفهوم گفتگوست. چرا كه او با ظلم و استكبار خويش اول شرط گفتگو را ندارد.

روش قرآني ما را به گفتگو با همه مردم فرا مي‌خواند. زيرا گفتگو نشان دهنده يك سفر مشترك براي جستجوي حقيقت است. در اينجا لازم است تأكيد كنم كه هيچ روشي نتوانسته است كه به روش اسلامي نزديك شود چه به اينكه بتواند از آن پيشي بگيرد. چرا كه در هر گفتماني ذات و انديشه و نسبتي از خطا و درستي وجود دارد. اين «من» است كه تبلور انديشه‌اي مي‌باشد و با ديگري به گفتگو مي‌پردازد ولي بر اين اساس كه او در حاشيه قرار داشته باشد و در كنار «من» قرار نداشته باشد.

اما اسلام گفتگو، «من» وجود ندارد و در فرآيند جستجوي حقيقت، با ديگري كاملاً حالت تساوي وجود دارد. خداوند متعال مي‌فرمايد: «وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» (سبأ/٢٤) و اين حرف پيامبر امين و راستگويي است در محتواي وحي الهي كاملاً صداقت داشت و با وحي و رسالت، با تمام ايمان زندگي كرد. ولي همين انسان برجسته و راستگو وقتي با ديگري به گفتگو مي‌پردازد به او مي‌گويد: ممكن است من بر گمراهي يا بر هدايت باشم. تو هم چنين حالتي را داري. آن حضرت از واژه گمراهي استفاده مي‌كند و كلمه اشتباه را به كار نمي‌گيرد و از واژه هدايت استفاده مي‌كند و كلمه درستي را بكار نمي‌بندد. زيرا مي‌خواهد قضيه را با قدرت مطرح نمايد. اين روش هيچگونه مانندي ندارد. زيرا رسالت گفتگويي كه اسلام بدان فرا مي‌خواند اين گونه نيست كه يك طرف در آن به غلبه دست يابد، بلكه با ديگري همكاري مي‌كند يا حقيقت برملا شود و اين همان روحي است كه وقتي مسلمانان طبق مفهوم غلبه حتي غلبه حق بر باطل حركت كردند آن را از دست دادند.

 

زمان روش ما را مصادره نمي‌كند

رعايت ديدگاههاي اسلامي در قبال گفتگو، ايجاب مي‌كند كه صبر كني و بدون استفاده از خشونت و الحاد پنداري و تكذيب و گمراه انگاري، به فكر ديگري حمله بري. پس سعي كني كه با روح خود به روح او و با باور خود به باور او حمله بري. معناي فرهنگ اسلامي همين است. فرهنگ اسلامي فرهنگ گفتماني است و قرآني نيز كتاب گفتگوست و تمام رسالت‌هاي الهي، حركتي گفتماني هستند و گفتمان اساس تمام درگيري‌ها را تشكيل مي‌دهد. از اين رو وقتي پيامبر (ص) كار دعوت خود را آغاز كرد با كافران و مشركان و مسلمانان به گفتگو نشست. زيرا گفتگو يعني اين كه يك انسان به انسان ديگر احترام بگذارد و انديشه‌ها و گفته‌هايش را به ديد احترام بنگرد، هر چند كه ذاتاً اين انديشه‌ها و حرفها قابل ارج نهادن نباشند.

از اين رو تصور ما اين است كه هيچ زماني نمي‌تواند فرهنگ گفتمان اسلامي ما را مصادره كند و هيچ متغيري نمي‌تواند فرهنگ اسلامي را از ميدان به در نمايد. زيرا اين فرهنگ براي جستجوي حقيقت ديگري را به مشاركت فرا مي‌خواند و اين فرهنگ فراتر از زمان است. پس با اين وجود كدام روش مي‌تواند آن را شكست دهد؟

در اين موضوع نمي‌خواهيم وارد جزئيات فرهنگ اسلامي شويم بلكه فقط از روش رويارويي با ديگران حرف مي‌زنيم. خصوصاً اگر ديگري انديشه‌هاي خشني داشته باشد. روش اسلامي ما مي‌گويد كه نبايد واكنشي و مستقيم با انديشه‌هاي او برخورد كنيم بلكه بايد طبق روش گفتماني اسلام با آن تعامل به خرج دهيم. درست همان گونه كه وقتي اقوام پيامبر (ص) به او تهمت جنون زدند، پيامبر (ص) آن گونه كه به او آموخته بود بدانها پاسخ داد: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلا نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ» (سبأ/٤٦)

پس پيامبر (ص) به گفتگو پيرامون حرفي كه آنان مطرح كرده بودند وارد نشد. با ذهنيت واكنشي هم كاري را صورت نداد. بلكه به ايشان فرمود بيائيد و فكر كنيد. زيرا انسان وقتي مردمي پيرامون او را مي‌گيرند ممكن است شخصيت و فكر خود را از دست بدهد. به نحوي كه فكرش در فكر جمعي ذوب گردد. بعضي جامعه شناسان اين فكر گروهي را «خرد جمعي» نام نهاده‌اند. در اين صورت انسان بدون اينكه شناختي از انديشه جمعي داشته باشد، براي آن دست مي‌زند و هورا مي‌كشد و به خاطر گريستن ديگران مي‌گريد. لذا به ايشان فرمود: نمي‌خواهم با شما از خطا بودن اين انديشه حرف بزنم بلكه مي‌خواهم هر يك از شما به فكر خودش باز گردد. پس طي يك گفتمان آرام پراكنده شويد. چرا كه وقتي از اين تعصب جمعي فاصله بگيريد هر يك از شما مي‌تواند صاحب اختيار فكر خودش شود: «ثم تتفكّروا» اگر خودتان فكر كنيد در خواهيد يافت كه «مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلا نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ».

 

جايگاه ما در زمانه

گاهي ممكن است انسان از انديشه نا آشنا فاصله بگيرد و با حقيقت همراه نشود. از اين رو بايد از اين شيوه وارد زمانه خود شويم. بايد زمانه خود را بفهميم و ذهنيت و ذوق و چشم اندازهاي و آرمانهاي زمانه را درك كنيم. زيرا ذهنيت يك زبان است و اگر نتواني ذهنيت ديگري را بفهمي چگونه مي‌تواني او را مورد خطاب قرار دهي و او تو را مورد خطاب قرار دهد. از اين رو بايد تمام موارد منفي و زمانه را در نظر داشته باشيم و جايگاه خود را در زمانه پيدا كنيم و در عرصه‌اي كه در آن فرهنگ ما با فرهنگ‌هاي ديگري رو به رو مي‌شود، عمل كنيم و تجربه نمائيم.

مشكل ما اين است كه هر كدام از ما فقط با خودش گفتگو مي‌كند و خط فكري گفتگو را با داشته‌هاي خود ترسيم مي‌كن و سعي نمي‌كند كه خط فكري ديگري را درك كند.در حديث آمده است: «ما جمع پيامبران دستور يافته‌ايم كه با مردم به اندازه عقول ايشان حرف بزنيم.» (2) و اين بدان معناست كه انسان بايد عمق و گسترده خرد ديگران را درك كند و سپس از كلمه‌اي استفاده كند اين عقل و اين قلب و اين روح را بشكافد. در ضمن اين فهم، اين كلمه بايد به ميان خيابانها بيايد و حرفها را به جايگاههاي فرهنگي بالا ببرد.

 

حقائق فرهنگي مردني نيستند

در دنياي متغير ما، هنوز هم فرهنگ اسلامي از فرصت‌هاي بسياري برخوردار است كه با فرهنگ‌هاي ديگر رو به رو شود. مشكل ما و بعضي كساني كه از فرهنگ زمانه سخن مي‌گويند اين است كه آنان معتقدند زمانه عقل دارد و با فرهنگ معيني فكر مي‌كند، حال كه زمان فقط زمان است و هر فرهنگي از طريق خط فرهنگي پويا در عقل فلان و فلاني حركت مي‌كند و ممكن است فرهنگي بر فرهنگ ديگر غلبه كند، البته نه به آن دليل كه فرهنگ مغلوب ويژگي متمدنانه و بقا آفرين خود را از دست داده است بلكه به اين دليل كه قدرت استكباري به فرهنگ خاصي وابسته است و خود را تحميل مي‌كند.

در اين زمينه خوب است سؤال شود:؟ آيا فرهنگ غربي با انتخابي آزادانه و برخورد گفتماني وارد سرزمين‌هاي اسلامي ما شده است يا اينكه غرب با قدرت خود آن را بر ما تحميل كرده است و بدون گزينش ما غرب فرهنگ خود را بر ما تحميل كرده است؟ ممكن است تمدن غربي در رابطه با ابزارهاي آموزشي و روشهاي تعليم و تربيت و مديريت و ساير عرصه‌هايي كه فرهنگ اسلامي آن را پر نكرده است، چيزهايي خوبي هم داشته باشد، ولي ما آن را با گزينش خود نپذيرفته‌ايم بلكه با قدرت و زور بر ما تحميل كرده‌اند. اگر فكر كنيم كه گذشته و تمام انديشه‌هاي آن با گذشت زمان مرده‌اند و درست همان غرق شدن در انديشه‌هاي مطرح شده و دست يازيدن به آنهاست، دچار اشتباه شده‌ايم. چرا كه ما مي‌دانيم بعضي از انديشه‌ها با زمان متولد مي‌شوند و ويژگي‌هاي زمانه را مي‌گيرند اما بعضي ديگر زمانه را در بر مي‌گيرند ولي خصوصيات آن را به خود نمي‌گيرند. بنابراين حقائق فرهنگي اگر چه در گذشته متولد شده‌اند ولي بايد توجه داشت كه آنها حقائق زندگي هستند و محدود به گذشته و حال و آينده نمي‌باشند. بعضي از انديشه‌ها و عقايد عناصر خود را از شرايط عيني خاصي مي‌گيرند. اينها با رفتن گذشته مي‌ميرند و ممكن است بخشي از آنها باقي بماند. قرآن مي‌فرمايد: «لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأولِي الألْبَابَِ» (يوسف/ ١١١) خداوند از ما مي‌خواهد كه گذشته را درك كنيم و بدون اينكه مسؤوليتي در قبال گذشته داشته باشيم، از آن استفاده كنيم. زيرا مسؤوليت ما اين است كه حال و آينده را بسازيم. خداوند مي‌فرمايد: «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ» (بقره/١٣٤). اما ما در قبال ارزشهاي اسلامي مسؤوليت داريم. زيرا اين ارزشها نشان دهنده پويش اخلاقي و معنوي اسلام هستند كه رفتار انساني را هدايت مي‌كنند.

 

حق بين عدالت و آزادي

تمام ارزشهاي اسلامي اگر جمع شوند نشان دهنده يك ارزش هستند و آن عدالت است. از اين رو خداوند متعال عدالت را اساس تمام رسالت‌ها قرار داده است. خداوند مي‌فرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حديد/٢٥). پس برپا داشتن قسط ارزشي است كه خاستگاه تمام رسالت‌هاي الهي مي‌باشد. وقتي به عدالت رو مي‌آوريم مي‌بينيم كه عدالت از يك  انديشه بسيار ساده ريشه مي‌گيرد و آن اين است كه به هر صاحب حقي حقش را بدهي. از اين رو مي‌توان فهميد كه عدالت ورزيدن با نفس و ظلم كردن به نفس وجود دارد. پس از جمله حقوق نفس خودت اين است كه تمام آن چيزهايي را كه به حالش سودمند است جلب كني و تمام آن چيزهايي را كه بدان ضرر مي‌زند از آن دور گرداني.

خداوند از كساني براي ما سخن مي‌گويد كه به خودشان ستم كرده‌اند. خداوند مي‌فرمايد: «وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» (نحل/١١٨) و نيز مي‌فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ» (نساء/٩٧) آن كساني كه با كفر و گمراهي و پيروي از قدرتمندان و زورمندان، به اين دليل كه مستضعفان روي زمين هستند به خودشان ستم كردند. ولي خداوند مي‌فرمايد تا زماني كه مجال هجرت به سرزمين ديگري را داري تا در آن قدرتمند شوي و سپس برگردي و از درون براي خودت قدرت بسازي، استضعاف نمي‌تواند دليل و توجيه مناسبي براي پيروي و انحراف باشد.

همين طور ظلم و عدالت در رابطه با پروردگار هم وجود دارد. اين ظلم و عدالت از باب قدرت نيست. زيرا هيچ كسي در برابر خداوند قدرتي ندارد. بلكه ظلم ورزيدن و عدالت داشتن در رابطه با حق خداوند بر انسان مطرح است. حق خداوند بر تو اين است كه او را يگانه بداني و به او شرك نورزي. پس اگر اين كار را نكردي به خداوند ظلم كرده‌اي. امام علي (ع) در معرفي شخصيت ظالم مي‌فرمايد: «ظالم سه ويژگي دارد. با نافرماني به بالا دست خود ستم مي‌كند و با سيطره به زير دست خود ستم مي‌كند و گروه ستمگران را حمايت و پشتيباني مي‌كند.» از اين رو ممكن است انسان به پروردگار خود ستم كند و نيز ممكن است مردم به يكديگر ظلم كنند. مناسب اين است كه به عدالت دست يازيم.

خداوند مي‌فرمايد: «وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» (مائده/8) عدالت در زندگي نيز همين حالت را دارد. زندگي بر تو حق دارد و بايد از آن حفاظت بعمل آوري. زيرا خواست خداوند از انسان اين است كه در محيطي پاكيزه زندگي كند. ظلم و عدالت براي زندگي وجود دارد. پس راستي و صداقت عدالت است و دروغگويي ظلم و ستم. زيرا با صداقت عدالت با حقيقت‌ قرين خواهد شد و دروغگويي ظلم به حقيقت است.همين طور پاكدامني هم عدالت است. زيرا خداوند براي حركت فردي انسان حدود و مرزهايي را وضع كرده است، چه در عملكرد دست و زبان و چه مسأله آزادي، چه آن را تنگ در نظر بگيريم و چه گسترده، پس آزادي همان عدالت است و بردگي همان ظلم و ستم. زيرا خداوند انسانها را آزاده آفريده است. از اين رو از جمله حقوق انسان بر انسان ديگر اين است كه به آزادي او احترام بگذارد.

 

عدالت ترسيم كننده حدود آزادي است

با توجه به اين انديشه‌ها مي‌گوئيم كه اسلام ممكن است با جهت گيري‌هاي ديگر تفاوت داشته باشد. چرا كه از انسان نمي‌خواهد فقط از خود در برابر ستم ديگري يا از ديگري در برابر ستم خودش حمايت كند. بلكه طبق دعاي امام زين العابدين (ع): «پروردگارا! همان گونه كه نمي‌پسندي مورد ستم واقع شوم، مرا از اينكه ستم كند نيز بازدار.» (3) خداوند از انسان مي‌خواهد كه از خودش در برابر خودش حمايت به عمل آورد. درست است كه انسان داراي اراده است ولي خداوند به او اين آزادي را نداده است كه طبق خواست هواهاي نفساني خود دست به اقدام بزند. زيرا نفس او نيز از آن خداوند است و او نمي‌تواند آن گونه كه اراده خداوند نيست با ملك خداوند رفتار كند. بنابراين انسان آزاد نيست كه دست به خودكشي بزند. زيرا اين كار نشان دهنده ضرر زدن به نفس است. پس آزادي نبايد طبق سليقه افراد بكار گرفته شود.

حدود آزادي انسان آن است كه زندگي فرد و زندگي ديگران را حفظ كند و عدالت و حق، نحوه پويش آزادي را تعيين مي‌كند و از بين اين حقوق آن گونه كه در حديث آمده است حق بدن و عقل بر انسان است. ديگري آن نيست كه چشم ما بدان مي‌افتد بلكه بايد در درون خويش نيز او را درك كنيم. زيرا زندگي غيرقابل تقسيم است پس همان گونه كه جايز نيست زندگي ديگري را از بين ببريم جايز نيست كه زندگي خودمان را هم از بين ببريم.

مي‌توانيم چنين باور كنيم كه تمام ارزشهاي اسلامي در ارزشي به نام عدالت جمع شده‌اند و عدالت آن چنان داراي گسترده وسيعي است كه مي‌تواند در دنياي متغير يا در دنياي ثابت جريان پيدا كند. تفاوت اسلام با جريانهاي ديگر در اين است كه اسلام در مفهوم حق، تغييرات واقعيت را هم قرار داده است. زيرا حق عدالت است. از اين رو براي تعيين حق و عدالت و ظلم به گفتگو با دنياي متغير بپردازيم و بر اساس اين روشن، پيرامون ارزشها و بسياري از جزئيات ديگر وارد گفتگو شويم.

از سوي ديگر، ما معتقديم كه ارزشهاي موجود در اسلام چيزهاي ذهني بيرون از انسان نيستند. ارزشهاي ما ارزشهاي دنياي آخرت نيستند هر چند كه رويكردي اخروي هم دارند. خداوند متعال مي‌فرمايد: «وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا» (قصص/٧٧). بلكه ارزشهايي هستند كه اسلام آنها را براي مصلحت انسان آورده است. بنابراين ارزشهاي اسلامي از نظر عنوان، ثابت هستند ولي در واقعيت پويايي مي­يابند. چرا كه صداقت ارزشي مثبت است و دروغگويي ارزش منفي است. ولي زماني كه صداقت خطري را براي زندگي و يا جان و يا ديگري در پي دارد، مثل اينكه با بازجويي ظالم روبرو باشي و او تو را به خداوند قسم دهد كه راست بگويي و اسرار ميهن را براي او افشا كني، در اين صورت صداقت از يك ارزش مثبت به ارزش منفي تبديل مي‌شود. زيرا خداوند از انسان مي‌خواهد كه راستگوئيت براي حمايت از حقيقت باشد. پس اگر اين حقيقت سياسي يا اقتصادي حقيقت مهم ديگري را بكشد كه همان حمايت از امت اسلامي و ميهن و مردم است. در اين صورت مصلحت حقيقت از همه مهمتر است به نحوي كه اين حقيقت يا آن حقيقت ديگر از بين مي‌برد.

در دين اسلام، اگر دو نفر يا دو گروه در چيز معيني دچار اختلاف شدند و اصلاح بين آنها متوقف به دروغگويي بود، براي مصلحت مردم دروغ گفتن مانعي ندارد. حتي در يكي از احاديث اهل بيت (ع) آمده است: «حرف سه گونه است: درستي و دروغ و اصلاح بين مردم.» (4) گويا دروغ گفتن براي اصلاح بين مردم از عنوان دروغگويي خارج شده است.

همين طور عفو و گذشت يك ارزش مثبت است ولي اگر همين عفو باعث شود كه انسان مورد عفو قرار گرفته ضرر ببيند به ارزشي منفي تبديل مي‌شود. در حديثي از امام علي بن الحسين زين العابدين (ع) آمده است: «و اما حق اين است از كسي كه به تو اهانت كرده است درگذري. اما اگر ديدي كه گذشت به او آسيب مي‌زند، از اين كار صرف نظر كن.» پس مسأله اين است كه بايد از او در برابر انجام خلافي در آينده حمايت به عمل آوري. از اين رو گفته‌ايم كه يك ارزش تا زماني مثبت است كه در راستاي مصلحت انسان باشد و اگر مصلحت انسان برخلاف ارزش باشد، بايد اين ارزش را متوقف كنيم.

از اين رو در روزهايي جدالهاي سياسي در رسانه‌ها با بعضي از دشمنان اسلام جريان داشت و آنان به اسم ارزش انساني از بعضي نابساماني‌هاي سخن مي‌راندند گفتم: ارزشهاي­ما ما را مقيد نمي‌كنند ولي ما را از نظر اخلاقي محدود مي‌كنند. آن هم هنگامي كه در چارچوب مصالح زندگي و مستضعفان با ديگران همراه مي‌شويم. اما اگر ديگري بخواهد ما را در ارزشهاي خودمان محدود كند، به نحوي كه آزادي و ميهن و امت ما را محدود نمايد، آزادي و امت و ميهن ما به ارزش مي‌گويد: وقتي خطراتي را براي مسائل مهمتر در پي داري، بايد دورتر حركت كني.

 

چگونه آغاز كنيم؟

خلاصه كلام اين كه دنيا در حال تغيير است و عرصه‌هاي آن چه در مسائل علمي و چه شيوه‌هاي تربيتي و فناوري يا مسائل تشكيلاتي يا ابزارهاي معلوماتي و اطلاع رساني و نظاير آن هيچ مشكلي با اسلام ندارد.

اما مشكلات موجود با ديدگاههاي فكري پيرامون هستي و زندگي و انسان و جامعه مرتبط است. اين مسأله ممكن است درگيري‌هايي را پديد آورد. لذا بايد بدانيم كه چگونه وارد عرصه درگيري شويم و چگونه آن را بشكافيم و چگونه نگذاريم ديگران ما را از ورود به عرصه، باز ندارد تا اينكه بتوانيم همپاي همه انسانها حركت كنيم و فعّالان غرب و شرق را مورد خطاب قرار دهيم و به انسان‌هاي معمولي را هم خطاب كنيم تا بفهميم كه چگونه زندگي كنيم. ضرورتي وجود ندارد كه گفتگوي اسلام و غرب، گفتگوي با نخبگان باشد. بلكه در همه زمين بايد حركت كرد. بكوشيد با هر انسان پاك نهادي كه عقده تمدني عليه اسلام ندارد گفتگو كنيد. انساني كه ذهنيت استكباري عليه انسان ديگر ندارد. بايد با او گفتگو كرد. در اين صورت مي‌توانيد نخبگان را با اين انسانهاي پاك نهاد و ساده دل كه باورمند و معنويت گرا هستند محاصره كنيد. اين انسانها همان انسانهاي مورد نظر پيامبران و اصلاح گران و انقلابهاست. پس در اين دنياي متغير بايد با چنين انسان‌هايي همراه شويد تا با انديشه ورزي و ارائه خوب و عملكرد مناسب آنها را تغيير دهيم. اما سؤال اين است كه از كجا آغاز كنيم؟

 

پي نوشت‌ها:

1-   بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، ج 68، باب 80، ص 428، روايت 22.

2-   الكافي، كليني، ج 1، ص 23، روايت 15.

3-   المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغۀ، ص 404، كلمات قصار 350.

4-   بحارالانوار، محمد باقر مجلسي، ج 69، باب 114، ص 149، روايت 19.


برچسب ها :
درباره وبلاگ
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 146770
تعداد نوشته ها : 56
تعداد نظرات : 4
پخش زنده حرم وصیت شهدا
زیارت عاشورا
روزشمار فاطمیه
پیج رنک گوگل حدیث موضوعی مهدویت امام زمان (عج)
روزشمار غدیر انقلاب اسلامی سوره قرآن تاریخ روز
روزشمار محرم عاشورا ساعت فلش مذهبی دانشنامه عاشورا جنگ دفاع مقدس آیه قرآن تصادفی
وضعیت یاهو مذهبی
ا
تن /></a></center> </div> </div> </div> <!-- WeblogState --> </div> <div class="Box3 Behavior"> <div class="HeadBox3">پخش زنده</div> <embed src="https://www.tebyan.net/js/weblog/weblog10971/player/vplayer.swf" width="190" height="149" allowscriptaccess="always" allowfullscreen="true" flashvars="height=149&width=190&file=rtmp://5.79.66.80/live/&id=ih&autostart=false"> </div> </div> </div> <div class="FooterBlog"></div> </div> </body> </html> <div id="divAdv" class="publicityBox" onclick="this.style.display='none'"> <div class="HeaderPB"> <span class="ClosePB">X</span> </div> <div class="ContentPB"> <div id="ShowScriptBanner1_divScript" style="display:inline;width:120px;height:240px;"> <div id=