پژوهشگر: هوشنگ شاكري
اين مقاله به بررسي پيدايش و نمو نهضت جنگل و ريشه هاي اين نهضت مي پردازد.
حركتها و فعل و انفعالات اجتماعي علاوه بر صورت ظاهري، از يك زيرساخت نهفته نيز برخوردارند كه برخلاف جلوه بيروني، قابل سنجش و يا پيشبيني دقيق نميباشد و جالب آنكه بخش اعظم فرايندهاي اجتماعي و سياسي نيز در پيوند با اين جنبه پنهاني است كه اتفاق ميافتد؛ بدين معنا كه ميتوان يك حركت اجتماعي را طبق برنامهريزي ازپيشتعيينشده شكل داد اما تداوم اين جريان ديگر در اختيار كامل شكلدهندگان آن نخواهد بود بلكه از ديالكتيك خاص خود برخوردار است.
حال اگر به سدهها و يا حتي دهههاي گذشته برگرديم، بسامد خطا در پيشبينيهاي افراد از وقايع اجتماعي و سياسي را بيشتر ملاحظه خواهيم كرد. نظر به اين امر، مسلما با بسياري از كساني كه در كوران حوادث گذشته بنا به نيات خيرخواهانه عُلَم مبارزه برافراشتند تا اصلاحات و دگرگونيهاي مدنظر خود را در نقطه مقابل جباران و نيز اجانب پيش ببرند اما در نهايت با شكست مواجه ميشدند، همدردي خواهيم كرد. از جمله اين مبارزان راه حق كه در طول تاريخ ايران امثال آنها كم نيستند، ميتوان از اميركبير، مدرس، ميرزاكوچكخان جنگلي و . . . نام برد كه همگي نيز جان خود را بر سر راه آرمانهايشان فدا كردند. آنان بهظاهر شكست خوردند اما درواقع هيچگاه شكست نخوردند؛ چراكه براساس همين قانون مخفي جريانات اجتماعي كه هيچوقت به ظواهر متكي نيستند بلكه هر حركت اجتماعي در تمام دوران پس از خود تاثيرگذار است و آنچه امروز عليالظاهر شكست تلقي ميشود، بسا كه سالها و گاه دههها پس از آن به بار نشيند ـ چيزي كه امروزه به عيان ميبينيم ـ بايد گفت ميرزاكوچكخانها هيچگاه نمردند و نخواهند مرد و آبي كه از آبشخور انديشه آنان در جوي فكر و فرهنگ اين مرز و بوم جاري شد، همچنان شكوفهها و نهال هاي جديدي را آبياري خواهد كرد.
گيلان در دوره قاجار
مردم گيلان نيز همچون ساكنان ساير نقاط و مناطق ايران در دوره قاجار، به لحاظ اجتماعي و اقتصادي در وضعيتي بسيار سخت و دشوار ميزيستند. ساختار فاسد و ناكارآمد حكومتهاي قاجار و عمال و دستنشاندگان محلي آنان در سراسر كشور وضعيتي رقتبار به وجود آورده بود كه خطه گيلان و اهالي آن نيز از اين قاعده مستثني نبودند. مردم اين ناحيه در تمام سالهاي فرمانروايي سلاطين قاجار، بهويژه در سالهاي پاياني قرن دوازدهم هجري شمسي، در فقر و فلاكتي عظيم به سر ميبردند كه در برخي كتب و گزارشات آن دوره مفصل بدان اشاره شده است. در نگاه اول شايد مايه تعجب و شگفتي باشد كه سرزميني همچون گيلان كه وفور نعمت و زيادي مواهب خدادادي آن شهره خاص و عام است، گرفتار فقر و نداري شده باشد اما جالب است بدانيم كه علت اصلي چنين وضعيتي در دوره قاجار درواقع همين ثروتهاي طبيعي اين منطقه بود. موقعيت خاص جغرافيايي و تواناييهاي طبيعي سرزمين گيلان سبب شده بود شاهان و رجال دربار قاجار همواره درصدد تملك و تصاحب بخشهاي باارزش و حاصلخيز اين منطقه از كشور برآيند و بههميندليل بهتدريج بسياري از سرزمينهاي آباد گيلان به دست شاهان و درباريان افتاد. اما از آنجا كه اين گروه خود از گيلان به دور بودند، جهت كنترل و بهرهبرداري مطلوب از اين متصرفات و استثمار هرچهبيشتر مردم، از حاكمان محلي بهره ميگرفتند. بدينمعنا كه آنان مناطق تحت تملك خود را با عنوان املاك سلطنتي به حاكمان و اربابان محلي اجاره ميدادند. اين اربابان نيز بهنوبهخود جهت كسب منافع و نيز جلب رضايت دربار و ارسال حقالاجاره، فشار مضاعف و طاقت فرسايي را بر توده فقير و محروم گيلان، بهخصوص بر كشاورزان وارد ميكردند. «وجود املاك سلطنتي وسيع گيلان خود از جاذبههاي حكومت و فرمانروايي اين منطقه در دوره قاجاريه به شمار ميرود؛ چراكه اين املاك به حكام گيلان اجاره داده ميشد و آنان نيز بهنوبهخود آنها را به افراد ديگري اجاره ميدادند حكام و مالكين بزرگ علاوه بر درآمدي كه از زمينهاي مورد تصرف خود به دست ميآوردند، ماليات زيادي [را نيز] از كسبه و مشاغل، حمامها، دكانها، كاروانسراها، . . . محصولات كشاورزي و حتي طيور و درختان ميوه اخذ ميكردند؛ بهعبارتديگر تا قبل از انقلاب مشروطيت در سال 1285. ش و به دنبال آن، تدوين قانون اساسي كه مالكيت فردي را محترم شناخت، هيچ حقي بر مالكيت زمين كه متكي بر ضمانت اجرايي باشد وجود نداشت. حتي اراضي موقوفه نيز در بسياري موارد از اينگونه تعرض مصون نمانده است.» بههميندليل در اين دوره طبقه زميندار بزرگي بهتدريج شكل گرفت كه همين گروه در جريان نهضت مشروطه به سركوب طرفداران نهضت مشروطه در گيلان پرداخت. علاوهبراين، مالكان، عمال و ماموران دولت نيز فشار و تعديهاي بيشماري در حق مردم اعمال ميكردند؛ به عبارتي، ميتوان گفت يك اتحاد نانوشته ـ اما كاملا ملموس ـ ميان حكام محلي و ماموران دولتي ازيكسو و مالكان و خوانين بومي ازديگرسو شكل گرفته بود. با اين توصيف، بهراحتي ميتوان حدس زد كه وضعيت مردم گيلان در اين اوضاع و احوال چگونه بوده است. «. . . اگر بخواهيم كيفيت زندگي دهقانان ]گيلان[ را در رابطه با زمين و ارباب خلاصه كنيم، ميتوان گفت هيچ حقي براي زارع نسبت به ارباب زمين وجود نداشت. و هيچ حقي نبود كه ارباب نسبت به زارع و زمين نداشته باشد. بهطوريكه در پارهاي از موارد شرمآورترين هديهها يعني عفت دختر دهقانزاده را از آن خود ميدانستند و باگذشتترين آنان دخالت در زندگي آينده دختران اين روستاها را در انتخاب همسر براي خود يك حق طبيعي ميشمردند.» علاوه بر اين، كشاورزان بيدفاع به لحاظ تملك بر حاصل دسترنج خود نيز استقلال نداشتند؛ بدينمعنا كه پس از آن همه رنج و زحمتي كه براي بهرهوري محصول متحمل ميشدند، در نهايت بايد آن را به هزار بهانه يا دو دستي تقديم ارباب ميكردند و يا حتي پيش از برداشت، آن را در گرو ميگذاشتند؛ در كتاب اصلاحات ارضي در گيلان، نوشته حميد مهراني، اين وضعيت بهخوبي توصيف شده است: «در كار زراعت برنج بايستي پاي در آب و سر بر آفتاب سپرد و اين هر دو تا پايان خوشهبندي و هنگام درو ادامه مييابد. اما دريغ كه هميشه ابرهاي بارانزا ياري نميكنند تا شاليزارهاي تشنه، كام تركنند. در چنين وضع و حالي است كه دهقان رنجديده و خرمن سوخته با طلبكاران و مباشران ارباب روبهرو ميشود و عقلش ره به جايي نميبرد كه حاصل ندرويده را چگونه با آنان تقسيم كند! ناگزير سند ميدهد كه بهره مالكانه از حاصل ندرويده را در سالهاي پرباران بپردازد. اما افسوس كه سالهاي پرباران نيز نميتوانند سالهاي سوخت را جبران نمايند و هر سال سندي بر سند ديگر افزوده ميشود تا دهقان بهناچار از زمين جدا گردد و ارباب زمين را با بهره بيشتر به دهقان ديگري سپارد و باز روز از نو روزي از نو! آري، در چنين وضع و حالي فرش اغلب خانهها چيزي جز حصير نيست و غذاي اصلي خانوادهها غالبا برنج است و برنج بيهيچ خورشتي، دهقانان تهيدست شبها را گرسنه سر بر بالين ميگذارند و . . . دهقانان گيلاني با آنهمه نعمتهايي كه طبيعت در اختيارش قرارداده چنين روزگار فلاكت باري داشتند.» اين چنين بود كه بهتدريج يك طبقهزميندار بزرگ در گيلان به وجود آمد كه خود را نهتنها صاحب و مالك زمينها و محصولات زراعي بلكه عملا مالك جان و ناموس مردم ميدانست. اين عده كه در دستگاه حكومت محلي نيز صاحب مقامات بودند، خود را بالاتر و والاتر از مردم عادي و به خصوص كشاورز تهيدست گيلان ميپنداشتند و لذا كشتار و تجاوز را بسيار طبيعي قلمداد ميكردند و بهشدت از هرگونه فكر و انديشهاي كه خواهان برابري، عدالت و دينمداري باشد ميهراسيدند و به طرق گوناگون آن را در نطفه خفه ميكردند.
علاوه بر همه اين موارد، وابستگي دربار قاجار به حكومتهاي خارجي ـ بهويژه به دول بريتانيا و روسيه ـ و متعاقبا واگذاري امتيازات فراوان اقتصادي و تجاري به آنها در شهرها و بنادر شمالي و جنوبي كشور نيز مزيد بر علت شده و تضييقات و فشارهاي سختي را بر مردم و از جمله بر بازرگانان ايراني اين مناطق تحميل ميكرد. در آن زمان، شمال كشور عليالخصوص گيلان و آذربايجان به منطقه نفوذ روسيه تبديل شده بود و ورود كالاهاي روسي و جولان تجار اين كشور با تمسك به قراردادهاي يكطرفه و همچنين نپرداختن گمركات از سوي آنان سبب شده بود تجار، بازرگانان و توليدكنندگان گيلاني عملا توان رقابت را از دست داده و بيشازپيش بر مشكلات و فقرشان افزوده شود. اين عوامل دستبهدست هم داده و نارضايتيهاي بسياري را در ميان روستانشينان، طبقه محروم و نيز متوسط شهري ايجاد كرده بود.
گيلان و مشروطه
اين اوضاع و احوال باعث شد مردم گيلان نيز ـ عليرغم آنكه حكام محلي از هرگونه تلاش آنان براي دگرگوني اوضاع جلوگيري و آن را سركوب ميكردند ـ همزمان با وقايع پايتخت و شروع زمزمه ايجاد تغييرات اساسي در حكومت قاجار و توجه به حقوق ملت، بهگونهاي تاثيرگذار به نهضت مشروطه پيوستند كه جانفشانيهاي آنان در تاريخ نيز ثبت است. مردم محروم و ستمديده گيلان نيز دوشادوش ساير هموطنان خود در مبارزه عليه استبداد محمدعليشاه و نيز در فتح تهران نقش بارزي ايفا كردند و تصور همگي آنان بر اين بود كه با پيروزي نهضت مشروطه و بهوجودآمدن نهادهاي حافظ حقوق مردم همچون مجلس شوراي ملي، قوانيني كه به نفع مردم باشد وضع و بهزودي اجرا خواهد شد و بدينصورت روابط ظالمانه و غارتگرانه پيشين به پايان خواهد رسيد.
در همين زمينه كميته سري ستار و انجمنهاي عدالت، اخوت و برق، نقش اساسي را بهويژه در شهرهاي رشت و انزلي برعهده داشتند. علاوه بر مجاهدان و روشنفكران گيلاني تعدادي از انقلابيون قفقازي نيز در صفوف مجاهدان گيلاني به چشم ميخوردند. از اين ميان، رابطه مبارزان و آزاديخواهان گيلاني با اعضاء و برنامههاي حزب سوسيالدموكرات ايران و باكو كه حيدرخان عمواغلي از اعضاء برجسته آن به شمار ميرفت قابل توجه است؛ چراكه اين تعامل تا سالها ادامه يافت. گرچه حضور و تاثير انقلابيون قفقازي و گرجي را در فعاليتهاي مشروطهخواهي مردم گيلان نميتوان منكر شد، اما اين گروه بيشتر در سازماندهي نيروها و تهيه و ارسال اسلحه و تجهيزات فعاليت ميكرد و تاثيرات سياسي و ايدئولوژيك چنداني بر مردم گيلان نداشتند و همانگونه كه تاريخ نشان داد، اين مهاجران بهتدريج پس از فتح تهران از عرصه سياسي كشور محو شدند. ازهمينجا ميتوان به اين نكته بسيار مهم در حركت مشروطهخواهي مردم گيلان پيبرد كه آنان در حركت خود از اتحاد و همشكلي و هماهنگي كاملي، چه در تركيب نيروها و چه در اهداف، برخوردار نبودند و حتي در ميان روحانيون گيلاني طرفدار مشروطه نيز دودستگي و افتراق به چشم ميخورد. برخي از مشروطهخواهان طرفدار مشروطه به همان شكل وارداتي آن بودند، اما گروه ديگر مشروطه مشروعه را مدنظر داشتند. بافت مشروطهخواهان نيز طيف گستردهاي از افراد بومي گرفته تا مهاجران قفقازي را دربرميگرفت. بدترازهمه اينكه بيشتر گيلانيها و حتي ساير مشروطهخواهان پروپاقرص (بختياريها و آذربايجانيها) كه موفق به فتح تهران نيز شدند، درك درستي از مشروطه و ساختار آن نداشتند.«تصور دهقانان از مشروطيت با فهم و تصور مالكين بزرگ از مشروطيت كاملا متفاوت بود. يك نمونه آن تلگرافي بود كه در صفر 1325. ق از طرف مالكين گيلان به مجلس مخابره شد و مشعر بر اين بود كه رعاياي رشت از معناي مشروطيت، آزادبودن و ندادن ماليات را استنباط كردهاند. بدينجهت سركش شده، ماليات نميدهند و تمامي رعيتخانه مختل است . . . در نتيجه گفتوگوهاي پارلماني كه تصميم گرفته ميشود، به انجمن ايالتي رشت تلگراف شود و معني مشروطيت را به مردمي كه درست نفهميدهاند، بفهماند.» به نظر ميرسد آنچه بيشازهمه مردم را به مبارزه و مشروطهخواهي واداشته بود، نارضايتي از عملكرد دربار قاجار و حكام محلي بود.
عامل بسيار مهم ديگر در اقبال مردم به مشروطه، نارضايتي آنان از حضور قواي قزاق روس در گيلان بود. نماينده و كنسول روس در گيلان با توجه به همين حضور قزاقهاي مسلح بود كه آزادانه و گستاخانه در تمام شؤون زندگي مردم دخالت ميكرد و محمدعليشاه و دربار او نيز كه در اين دوره شديدا به دولت تزاري روسيه متمايل و وابسته شده بودند و آن دولت را يگانه حامي خود در برابر امواج مشروطهخواهي ميپنداشتند، نهتنها از اقدامات كنسول و قزاقهاي روس در گيلان ممانعت نميكردند بلكه آنان را مورد حمايت خود قرار ميدادند؛ بههميندليل بود كه مبارزات مردم گيلان عليه استبداد داخلي بهسرعت رنگ و بوي مبارزه با استعمار خارجي نيز به خود گرفت.
زماني كه اوضاع پايتخت در اثر حمله محمدعليشاه به مجلس شوراي ملي و دستگيري و سركوب مشروطهخواهان بحراني شد، كاملا محتمل بود كه مردم و مجاهدان گيلان به اين مساله واكنش شديد خواهند داشت. گيلانيها به ويژه مردم رشت با برپايي اعتراضات گسترده و تجهيز مردم و مجاهدان بهزودي آماده حركت به سوي تهران شدند. قزاقهاي مقيم منطقه سعي كردند اين اعتراضات را سركوب كنند اما ديگر اعتراضات به اوج خود رسيده بود. مشروطهخواهان در غائله مشهور به«مديريه»، سردار افخم، حاكم رشت، را به قتل رساندند و پس از آن نيروهاي دولتي خلع سلاح شده، شهر به دست مشروطهخواهان افتاد. با اين واقعه، رشت به يكي از مهمترين مراكز طرفدار مشروطهخواهي تبديل شد. چندي بعد مجاهدين گيلاني به همراه انقلابيون قفقازي عازم تهران شدند و در كنار بختياريها و آذربايجانيها، پايتخت را تصرف نموده و عملا نظام مشروطه را پسازمدتي تعطيلي اينبار با قدرتي بيشتر برپا نمودند؛ اما اين پايان كار نبود و ماجرا همچنان ادامه داشت.
اميدهايي كه برباد رفت
همانگونه كه پيشتر ذكر شد، علت اصلي حمايت مردم گيلان از مشروطه اين بود كه آنان تصور ميكردند با محدودشدن قدرت دربار و محمدعليشاه، اعمال نفوذ عوامل محلي آنان در گيلان نيز كاهش يافته و مردم از حقوق اجتماعي، سياسي و اقتصادي بيشتري برخوردار خواهند شد. اما وقايع بعدي نشان داد كه توده مردم محروم و ديندار گيلان كه با تمام وجود به ياري و مساعدت مشروطه برخاسته بودند، هرگز به اهداف و خواستههاي خود نرسيدند. هرچند با پيروزي مشروطهطلبان و خلع محمدعليشاه تغييرات عمدهاي در نظام و ساختار سياسي و حكومتي كشور روي داد، اما نفوذ وابستگان استبداد و ايادي دولتهاي بيگانه به پيكره نظام مشروطه و نهادهاي آن موجب شد تا وضعيت اسفبار پيش از مشروطه همچنان بدون تغيير باقي بماند و حتي در مواردي بر وخامت اوضاع نيز افزوده شود. مردم آزاديخواه گيلان مشاهده ميكردند كه دولتهاي مشروطه نهتنها به فكر بهبود اوضاع مملكت نيستند بلكه درصدد هستند آزاديهاي نسبي به وجودآمده را نيز متوقف و محدود كنند. متاسفانه بايد اعتراف كرد كه در انحراف مشروطه از اهدافش، خود مردم و مجاهدان گيلاني نيز بيتقصير نبودند؛ بهعنوانمثال، فرماندهي حمله و حركت مجاهدان گيلان به تهران را كسي ـ سپهدار رشتي ـ برعهده داشت كه خود سالها همكار و عامل دربار قاجار بود. سپهدار رشتي خود از طبقه مالكان بزرگ ايران محسوب ميشد كه حتي سابقه سركوب مشروطهخواهان و آزاديخواهان را نيز داشت. «از عمليات سپهدار چنان كه در تاريخها نوشتهاند، يكي اين بود كه در اجتماع مسجد جامع تهران، روزي كه چند تن از عناصر ملي كشته شدند، سپهدار يكي از سررشتهداران دولت بود و روزي كه دستهجات سينهزن به راه افتاده، پيراهن خونين سيدعبدالحميد را با خود حمل ميكردند، به فرمان سپهدار مسجدجامع محاصره و به مليون شليك شد و هم او بود كه به علما گفته بود مامورم شما را متفرق كنم.» وي در مدتي كه حاكم گيلان و اردبيل بود، به كمك عينالدوله سفاك در محاصره تبريز شتافت و به مخالفان ستارخان ياري رساند. چنين فردي ناگهان با تغيير چهره به يك آزاديخواه دوآتشه تبديل شده بود و كار او چنان بالا گرفت كه به فرماندهي مشروطهخواهان گيلان و سپس وزارت جنگ و رئيسالوزرايي برگزيده شد. بديهي بود كه چنين فردي با توجه به گذشته و ارتباطاتش، تنها به فكر تحقق منافع خود و اطرافيانش باشد. نهتنها در گيلان بلكه در كل كشور، بيشتر فرماندهان و رهبران حركتهاي مشروطهخواهي يا از عوامل رژيم سابق و يا از مالكان و خوانيني بودند كه تنها براي حفظ منافع و موقعيت خود با نهضت همراه شده بودند؛ بهتعبيربهتر، اين عده ميخواستند با سوارشدن بر امواج نهضت مشروطه به منافع خود نائل شوند. تاريخ نشان داد كه همين گروه نهضت را به بيراهه كشاندند و با برخي اقدامات خود نهتنها به آرمانها و وعدههاي اوليه نهضت وفا نكردند بلكه وضعيتي بهمراتب وخيمتر و بغرنجتر از قبل به وجود آوردند. آنان حتي كار را به آنجا كشيدند كه دخالت و نفوذ بيگانه در امور كشور به مراتب بيش از سالهاي قبل از مشروطه افزايش يافت. در كنار بيكفايتي و فساد دولتهاي پس از مشروطه، وقوع جنگ جهاني اول نيز عامل مضاعفي در عسرت و ناراحتي مردم بود. دولت مركزي كه در اين ايام عملا نقش و قدرتي نداشت، به قدري بيكفايت بود كه روس و انگليس براساس معاهده 1907 ايران را بين خود تقسيم نمودند. در چنين اوضاعي كه مردم نه در سطح داخلي و نه در روابط خارجي بوي بهبود استشمام ننموده بلكه خواري و خفت دولت ايران را ميديدند، طبيعي بود كه از مشروطه و نتايج آن ناراضي و مايوس باشند. در اين سالها فقط بينظمي و ضعف مفرط بر تمام اركان كشور مسلط و حكمفرما بود. فقر و قحطي و ظلم و تعدي حاكمان محلي بيداد ميكرد؛ تا جايي كه در برخي مناطق كشور مردم جهت گذران زندگي و رضايت اربابان و پرداخت ماليات مجبور به فروش دختران خود شدند. اهالي گيلان نيز ميديدند كه با وجود تمام فعاليتها و تلاشهاي آنان همان حاكمان قبلي و برخي سرسپردگان دولتهاي استعماري با نام مشروطه و قانون همان كارهاي دوره استبداد ما قبل مشروطه و حتي بدتر از آن را اعمال ميكنند. چنين بود كه زمزمههايي در مخالفت با وضع موجود، اعم از ظلم بيحدوحصر حكام محلي، بينظمي و نابساماني اوضاع مملكت، فقر و فلاكت، قتل و دزدي و از همه بدتر اشغال بخشهايي از كشور توسط دولتهاي بيگانه آغاز شد. در اين زمان مشروطه تنها سفره رنگيني شده بود كه ميبايست شكمهاي حريص همان مستبدان پيشين و مزدوران اجنبي را سير ميكرد. ديگر كسي به فكر آزاديخواهي، دينداري و سرافرازي وطن نبود. كار به آنجا رسيد كه دولت مشروطه به التيماتوم روسيه تن داد و با اين اقدام، در كنار بيتحركي در قبال قرارداد 1907، عملا استقلالي از كشور باقي نماند. همين وضعيت در گيلان نيز به چشم ميخورد، جايي كه مردم گيلان نااميد از مشروطه، در فقر و فلاكت و ناامني دست و پا زده و ميبايست حضور مستبدانه و ظالمانه كنسول و قزاقهاي روسي را نيز تحمل ميكردند. تنها راهي كه ميشد براي گريز از اين وضعيت تصور نمود، ظهور يك فرد انقلابي بهتماممعنا از ميان مردم آزاديخواه و متدين گيلان بود.
سردار جنگل
آن هنگام كه مشروطه به بيراهه رفته و كشور در تب و تاب مشكلات داخلي ازيكسو و نفوذ و دخالت خارجي ازسويديگر ميسوخت، جواني تقريبا گمنام در عرصه سياسي و اجتماعي كشور، به نام ميرزاكوچكخان جنگلي از ديار گيلان نمايان شد كه با اقدامات و فعاليتهايش براي هميشه نام خويش را جاودان كرد. ميرزا كوچكخان در زادگاهش، گيلان در زمره مشروطهخواهان درآمد و بههمينخاطر، از تحصيل دست كشيد و همراه با ساير آزاديخواهان به جرگه مبارزه عليه استبداد و استعمار پيوست. ميرزا نيز بههمراه مجاهدان گيلاني، در فتح تهران و قزوين شركت كرد اما پس از پيروزي مشروطه با مشاهده برخي وقايع و اقدامات، تهران را ترك كرده و به رشت بازگشت. در آنجا نيز ميرزا آشكارا ميديد كه مشروطه از راه خود منحرف شده است و علاوهبرآن قواي متجاوز روس در سراسر گيلان پراكنده شده و به ظلم و تعدي مشغولند. وي از آنجا كه يك انقلابي واقعي و معتقد بود، دست از مبارزه نكشيد و حتي پس از مشروطه نيز مخالفت خود با عملكرد نادرست حكام محلي و همچنين حضور قواي متجاوز خارجي را ادامه داد و به همين دليل بهزودي به دستور كنسول روس ـ كه در آن موقع عملا در گيلان حرف اول و آخر را ميزد ـ به پنج سال تبعيد محكوم گرديد، با اين قيد كه حق ورود و بازگشت به گيلان و بهويژه رشت نيز از او سلب شد. بااينوجود، رشادتها و تلاشهاي او در جريان نهضت مشروطه چيزي نبود كه مورد ترديد يا فراموشي واقع شود. «پس از فتح رشت به دست انقلابيون ميرزاكوچكخان اول كسي بود كه به ياري مجروحين و ستمديدگان و كساني كه اسارت و زحمت ديده بودند شتافت و در كمك به آنان آنچه در قوه داشت دريغ نكرد.» «يكي از مجاهديني كه در برخوردهاي دولتي، شجاعت و شهامت قابلتحسيني از خود بروز داد ميرزاكوچكخان بود. او كه مدتي قبل در مسلك آزاديخواهان درآمده بود، در جنگ با قواي دولتي چنان رشادتي نشان داد كه مورد ستايش رهبران انقلاب و اعضاي كميته ستار قرار گرفت.» ميرزا همچنين هنگامي كه محمدعليشاه قصد داشت به كمك روسيه از گمشتپه به ايران بازگردد به آنجا رفت و در درگيري بهوجودآمده مجروح گرديد. او پس از اين واقعه جهت مداوا به بادكوبه رفت و پس از چندين ماه اقامت در اين شهر و همچنين تفليس به گيلان بازگشت. در ايام پس از پيروزي مشروطه، هرچند ميرزا نيز در تهران اسم و رسمي داشت، همچنان با فقر و تنگدستي زندگي ميكرد و تا هنگام ترك پايتخت هيچگونه شغل و پست دولتي را نپذيرفت. اما با مشاهده انحرافات مشروطه بهتدريج اين فكر در او قوت گرفت كه جهت تحقق اهداف اوليه نهضت مشروطه كه به دليل نفوذ سياستمداران وابسته و مزدور ناكام مانده بود، اقدامي صورت دهد. بههمينجهت وي در آغاز با برخي از دوستان، سياسيون و اشخاصي كه آنان را وطنپرست و مدافع حقوق ملت ميدانست، به مشورت پرداخت اما سرانجام تصميم گرفت به قصد ايجاد يك تشكيلات منسجم نظامي جهت مبارزه با استبداد و استعمار، روانه زادگاه خود شود. ميرزا قصد داشت با استفاده از جغرافياي طبيعي منطقه و بهويژه جنگلهاي انبوه گيلان، نهضتي انقلابي و مسلح به وجود آورد و لذا بههمينمنظور به همراه ميرزاعليخانسالار، ملقب به سردار فاتح، عازم شمال كشور شد؛ اما اين دو بهزودي از يكديگر جدا شدند؛ چون سردار فاتح، مازندران و ميرزاكوچكخان گيلان را جهت مبارزه و شروع نهضت انقلابي مناسب و مساعد ميدانست. سرانجام ميرزا جنگلهاي انبوه گيلان را براي مبارزه با قواي دولتي و قزاقهاي روسي برگزيد و اولين اقدام او به همراهي دكترحشمت در جنگلهاي تولم شكل گرفت. ميرزا ازهمانآغاز، آزادي، استقلال و عدالتخواهي را به عنوان شعارهاي نهضت خود اعلام كرد. وي در تحقق اين اهداف توجه به مسائل مذهبي و رعايت شؤونات اسلامي را مورد توجه قرارداد و بههميندليل هم بود كه حركت او بهسرعت از سوي مردم گيلان به ويژه طبقات محروم و متدين مورد استقبال قرار گرفت. علاوه بر مردم عادي، برخي از روشنفكران گيلاني همچون حسين كسمايي و اشرفالدين حسيني نيز او را مورد تاييد و همراهي قرار دادند. ميرزا از هنگامي كه اولين پايگاه خود را در جنگلهاي شمال رشت بنيان نهاد تا هنگام شهادت خود در يازدهم آذر1300. ش، لحظهاي دست از مبارزه عليه استبداد داخلي و سلطه خارجي برنداشت. هرچند نهضتي كه ميرزا آغاز كرده بود در ظاهر با كشتهشدن وي به پايان رسيد، اما بيترديد حركت او به عنوان يك اقدام منحصربهفرد و ماندگار در تاريخ معاصر كشورمان ثبت شد و اثرات فراواني برجاي گذاشت.