دارالجنون خرم آباد
موضوعات
فيدها
محبوب
موسسه فرهنگي ندبه مسجد امام علي پشته
نوكران مهدي (عج)
هييت قمربني هاشم(ع)
وبلاگ شخصي رضا بياباني
نوكران مهدي
دارالجنون قمر بني هاشم
مستند های مذهبی
مستند های مذهبی در گوشه ی سمت چپ ادامه ی مطلب
برچسب ها :
فامطیه 94

فاطمیه 94 را با وب سایت تخصصی دارالجنون خرم آباد باشید

این وبلاگ در چند روز آینده مداحی های خود را برای دریافت در وب می گذارد

مخصوص مداحان عزیز

با تشکر از بازدید شما

 

برچسب ها :
تقديم به مهدي جان
رو به سوي خيمه‌ها زينب شتابان مي‌رود
در ميان دود و آتش اشك‌ريزان مي‌رود

ذكر طفلان حرم صد آه و واويلا شده
هر يكي از خيمه‌اي سوئي هراسان مي‌رود

آنچنان رو سوي آتش راه زينب مي‌رود
گوئيا دخت علي سوي گلستان مي‌رود

گوئيا ساحل ندارد هيچ اين درياي غم
كودكي هر سو روان آتش به دامان مي‌رود

آتش اندر خيمه آل‌عبا افكنده خلق
مضطرب زينب به دنبال يتيمان مي‌رود

قحطي آب است و لب تشنه همه اهل حرم
از تن آنان تو گوئي او عطشان مي‌رود

مانده زين‌العابدين تنها ميان خيمه‌اي
عمه‌اش بالين آن بيمار نالان مي‌رود

در ميان خيمه‌ها جسم شهيدان مانده است
بي‌معين درمانده زينب سوي آنان مي‌رود

آتشي كه درب و بيت خانة زهرا بسوخت
تا قيام آل‌پيغمبر فروزان مي‌رود

واي آن بانو كه بد نور دل و زيب پدر
در غل و زنجير كين با آل‌سفيان مي‌رود
برچسب ها :
مداحي هاي جديد محرم 93دارالجنون
دانلود نوحه برادر حاج حسين فخري در ادامه مطلب
برچسب ها :
تاسوعاى حسينى
يكى از روزهائى كه بر حسين و اهل بيتش بسيار سخت گذشت روز تاسوعا پنجشنبه نهم محرمبود چنانكه در روايتى از امام صادق عليه السلام در وصف تاسوعا آمده است:
تـاسوعـايوم حوصرفـيه الحسين عليه السلام و اصحابه بكربلا واجتمع عليه خـيل اهل الشام و انا خـوا عـليه و فـرح ابن مـرجانة و عـمـربن سعـد بتـواقـر الخـيلو كثـرتـها و استضعفوا فيه الحسين عليه السلام و اصحابه و ايقنو انه لاياتى الحسين عليه السلام ناصرو لا يمده اهل العراق بابى المستضعف الغريب .
((يعـنىروز نهم محرم حسين و اصحابش در كربلا در محاصره قرار گرفتند و سپاهيان شامى او را احاطه كردند و در فشار قرار دادند، و در اين روز پسر مرجانه و عمر سعد با كثـرت سپاهيانشان خوشحال شدند، حسين را ضعيف شمردند و مطمئن شدند كه ديگر براى حسين ياورى نخـواهد آمـد و مردم عراق دست از ياريش كشيدند، پدرم فداى مستضعف غريب.))
و اين زمـانى بود كه شمر وارد صحراى كربلا شد و اصرار به شروع حمله داشت لذا عـمـر سعـد با اين جمـله فـرمـان حمـله را صادر كرد: يا خيل الله اركبى و بالجنة ابشرى !!
((سپاهيان خدا سوار شويد كه شما را مژده بهشت باد!!))
سپاهيانابن سعد به طرف خيمه گاه ابى عبدالله هجوم آوردند، حسين جلو خيمه شمشير رادر بغل گرفته و سر بر زانوى غم نهاده و بخواب رفته بود كه زينب سلام الله عليها صدا زد: برادر صداى نيروها را نمى شنوى كه نزديك خيام رسيده اند، حسين بيدار شد و با يك دنيا وقـار و طمـاءنينه فـرمـود : انى راءيت رسول الله الساعة فى المنام لى انك تروح الينا. ((الان پيامبر را در خواب ديدم به من فرمود: به زودى نزد ما خواهى آمد.))
زينب لطمـه اى بصورت زد و گـفـت : واويلا، حسين فـرمـود: خـواهرم آرام كه ويل از آن تو نيست ، خدا ترا رحمت كناد.
عـباسنيز خـدمـت برادر آمد و عرض كرد: برادرم جمعيت به خيمه گاه آمدند حسين فرمود: برادر، جانم بقربانت ، سوار شو و با آنها ملاقات كن و بپرس چه شده وبراى چه آمده اند؟
عباس با بيست نفر سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر در ميان آنان بودند جلو جمعيت را سد كردند و سئوال كردند چه تصميم داريد؟
گـفتند:امير دستور داده تا بر شما عرضه كنيم كه به حكم امير تن دهيد وگرنه با شماخـواهيم جنگـيد حضرت ابى الفضل فرمود: شتاب نكنيد تا گفته هايتان را به حضرت ابى عبدالله عرض كنم و به سوى امام حسين عليه السلام رهسپار شد.
اصحابامـام حسين كه در برابر سپاهيان كفر ايستاده بودند، حبيب بن مظاهر به زهيربن قين گفت : شما با اينها سخن مى گوئيد يا من بگويم؟
زهير گفت : همانطور كه شروع كرديد ادامه دهيد.
حبيببن مظاهر گفت : بخدا قسم بدترين جمعيت مردمى هستند كه فرداى قيامت بر خدا وارد شوند در حاليكه ذريه پيامبر و اهلبيتش را مى كشند و بندگان خاص خدا و شب زنده دارن و سحرخيزان و ذاكرين خدا را به شهادت مى رسانند.
عزرة بن قيس گفت : حبيب ! چه قدر خود را مى ستائى !
زهير گـفت : عرزه ! خدا او را تزكيه كرده و هدايت نموده است از خدا بترس ‍ و نصيحت ما را بپذير.
عزره گفت : هان زهير تا كنون تو از شيعيان عثمان بودى و از پيروان اين خاندان نبودى !
زهير:الان كه موضع مرا مى بينى و همين كافى است كه بدانى از شيعيان حسينم آرى بخدا قـسم مـن نامـه اى براى حسين ننوشتم و قاصدى بسويش ‍ روانه نكردم و وعده نصرت و يارى به او ندادم ، تا اينكه راه بين مكه و عراق ما را بهم نزديك كرد، اما همينكه چشمم به حسين افتاد به ياد رسول خدا صلى الله عليه وآله افتادم و موقعيت او را نسبت به پيامبر بياد آوردم و دانستـم كه دشمـنانش با او چه معامله خواهند كرد لذا تصميم گرفتم او را يارى كنم و جانم را فداى حسين نمايم تا حقوق خدا و رسولش را كه شما تضييع كرده ايد رعايت نمايم .
عباس به خدمت حسين رسيد و او را از تصميم جمعيت آگاه ساخت .
حسينعليه السلام فرمود: برگرد، اگر مى توانى از آنها امشب را مهلت بخواه تا شبرا در نماز و راز و نياز با خدا بپردازيم كه خدا مى داند نماز و خواندن قرآن و دعا و استغفار را دوست مـى دارم ، عباس به سوى جمعيت برگشت و سخن برادرش را به آنان ابلاغ كرد عـمـر بن سعد كه احساس كرده بود شمر مراقب حركات او است و كارهايش را به ابن زياد گـزارش مـى دهد از تـرس آنكه مبادا سعايت كند با او به مشورت پرداخت و مصلحت خواهى نمود، شمر هم به خواست عمر سعد موكول كرد سرانجام گفتگوها به عدم موافقت منتهى مى شد كه ناگهان عمروبنحجاج زبيدى ميان حرف آنان دويد و گفت : سبحان الله بخدا قسم اگـر از مـردمديلم بودند و يك شب از ما مهلت مى خواستند آنها را اجابت مى كرديم ، محمد بن الاشعـث نيز گفته عمرو را تاءييد كرد و ابن سعد را گفت : خواسته شان را بپذيرد، بخدا قسم فردا با شما خواهند جنگيد.
ابن سعد بالاجبار به حسين و يارانش مهلت داد.(1)
---------------------------------------------
1-نفـس المـهمـوم ص 225 - حياة الحسين ج 3 / ص 163. ارشاد ص 231. كامل ج 4، ص 57. طبرى 7، 318.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
صف آرايى سپاه توحيد و كفر

حسينعـليه السلام طبق تشكيلات قشون آنروز نيروهايش را سازماندهى كرد: ميمنه (دست راست) سپـاه اندك خود را كه كلا 32 نفر سواره و 40 نفر پياده بودند بهزهير بن قين سپـرد و حبيب بن مـظاهر را بر مـيسره (سمـت چـپ) گـمـاشت و خـود و اهل بيتـش در قـلب قـرار گـرفـتـند و پرچم بدست با كفايت برادر قمربنى هاشم ابى الفـضل العـباس داد و خـيام حرم را در پشت سر قرار داد و دستور فرمود هيزمها و نى هاى داخل خندق را آتش بزنند تا دشمن از پشت سر حمله نكند و متعرض زنان و كودكان نشود.
عمر بن سعد هم سپاه كفر را تنظيمنمود: ميمنه را به عمروبن حجاج زبيدى و ميسره را به شمر ملعون سپرد و عزرةبن قيس احمسى را بر سواران و شبث بن ربعى را بر پيادگان گـمـاشت و پرچم رابدست غلام خود دريد داد و عبدالله بن زهير ازدى را بر مردم مدينه و قـيس بن اشعـث را بر مردم ربيعه و كنده و عبدالرحمن جحفى را بر مذحج و اسد، و حربن يزيد رياحى را بر تميم و همدان فرماندهى داد.(1)
حسين عليه السلام با دو سلاح مى جنگد
قرآنمجيد در شرح حال انبياء مسئله دعا را مطرح مى كند و در روايات اسلامى هم از دعا به عـنوان سلاح انبياء و اسلحه مـؤ مـن ياد مـى كند چـنانكه رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم فرمود: الدّعاء سلاح المؤ من و امام صادق عليه السلام هم از اميرالمؤ منين روايت نموده كه فرمود: الدّعاء ترس المؤ من. ((دعا سپر مؤ من است)).
و از امـام رضا عـليه السلام نيز روايت شده كه فـرمـود: عـليكم بسلاح الانبياء، فقيل و ما سلاح الانبياء؟ قال : الدّعاء.
((بر شما باد كه با اسلحه پيامبران مسلح شويد، به حضرت عرض شد اسلحه انبياء چه بود؟ امام رضا عليه السلام فرمود دعا.))
حسينعليه السلام نيز در صبح عاشورا از سلاح دعا استفاده نمود چنانكه حضرت على بن الحسين زين العـابدين عليه السلام فرمود صبح روز عاشورا همينكه سپاهيان عمر سعد بطرف خيام حسينى هجوم آوردند، امام حسين قبل از آنكه دست به قضيه شمشير ببرد دستها را بطرف آسمان بلند كرد و گفت : اءللّهمّ انت ثقتى فى كلّشدّة و انت فى كلّ كرب و انت رجائى فى كلّ امر نزل بى ثقة وعدة كم من همّ يضعف فيه الفواد و تقلّ فيه الجيلة و يخـدل فـيه الصديق و يشمت فى العدوّ انزلته بك و شكوته اليك رغبة منّى اليك عمّن سواك فـفرّجته عنّى و كشفته فانت ولىّ كلّ نعمة و صاحب كلّ حسنه و منتهى كلّ حسنة و منتهى كلّ رغبة .
((خـداوندادر همـه مـحنتها به تو اتكا مى كنم ، و در همه سختيها اميدم توئى ، و در هر مشكلى كه به من روى آورد به نيروى تو تكيه مى كنم ، چه بسيار اندوهى كه در برابر آن دلها ضعيف مى گردد و چاره مسدود مى شود و دوستان مرا رها مى كنند و دشمنان شماتت مى كنند آنرا بر تو عرضه مى كنم و به تو شكوه مى نمايمزيرا از همه ماءيوس و به تـو امـيدوار بوده ام و تـو آنرا برايم حل كردى وگشايش دادى كه تو مالك هر نعمت و صاحب هر حسنه و نهايت هر اشتياقى .(2)
هجوم لشكر كوفه
حسينعـليه السلام در حال تعقيب نماز صبح بود كه صداى شيپور سپاه عمر سعد بلند شد و لشكر كوفه سوار شدند و در اطراف خيام حرم حسينى به تاخت و تاز پرداختند و چـون با خـندق و آتـش درون آن مـواجه شدن ، شمر ملعون با صداى بلند گفت : يا حسين تعجّلت بالنّار. قبل از قيامت به سوى آتش شتاب نمودى .
امام حسين فرمود: گويا شمر است . گفتند آرى .
امـام در پـاسخ شمـر فـرمـود: انت تقول هذا يابن راعية المغرى، ((تو پسر زن بُز چران چنين مى گوئى تو سزاوارتر به آتشى.))
مـسلمبن عوسجه خواست تيرى به سوى شمر رها كند كه امام عليه السلام ممانعت فرمودمـسلم عـرض كرد: بگذار او را با تير بزنم كه او فاسق و از دشمنان خدا و ازستمكاران بزرگ است امام فرمود: من دوست ندارم كه ابتدا به جنگ كنم .(3)
استجابت دعاى حسين عليه السلام
عبدالله بن حوزه يكى از سپاهيان عمر سعد كه چشمش به خندق و آتش ‍ درون آن افتاد صدا زد: يا حسين مژده باد ترا به آتش جهنم .
امـامفرمود: انى اقدم على ربّ رحيم و شفيع مطاع . من بر پروردگار مهربان وارد مى شوم آنگاه از نام اين شخص پرسيد، گفتند: عبدالله بن حوزه است .
حضرت دست به دعا برداشت و گفت: ربّ حزّه الى النّار. خدايا او را به آتش گرفتار نمـا، تـير دعا به هدف اصابت نمود و اسلحه نيايش كار خود را كرد، اسب حوزه رم كرد و عبدالله به زمين افتاد و پايش در ركاب ماند و اسب او را به زمين مى كشيد و به هر سنگ و چـوب و درخـتـى مـى كوبيد تـا داخـل خـندق آتـش افـتـاد و به جهنم واصل شد.
حسين عـليه السلام كه استجابت سريع دعايش رامشاهده كرد سر به آسمان برداشت و گفت : اللّهمّ انا اهل بيت نبيك و ذرّيتهفاقصم من ظلمنا و غصبنا حقّنا انّك سميع قريب .
((بارالها ما اهل بيت پيامبر تو و ذريه اوئيم هر كه به ما ستم روا داشته و حق ما را غصب نموده نابودش گردان كه تو شنواى نزديكى.))
مـسروقبن وائل يكى از سپاهيان عمر سعد كه سوداى كشتن حسين عليه السلام را براى گـرفـتن جايزه يزيد در سر مى پرورانيد از ديدن حادثه از خواب غفلت بيدار شدو به مـقـام خـاندان عـصمـت و طهارت واقف گرديد و از نيت خود پشيمان گشت وكربلا را ترك كرد.(4)
اتمام حجت
شيخ مـفـيد گـويد:سپـس امـام حسين عـليه السلام بر اسب رسول خـدا كه مـرتـجز نام داشت سوار شد و با صداى بلند كه همگى سپاه دشمن و يا اكثريت آنها مى شنيدند در مقام معرفى خود و اتمام حجت چنين فرمود:
ايّها النّاس اسمعوا قولى و لا تعجلوا حتّى اعظكم بما يحقّ لكم علىّ و حتّى اعتذر اليكم فـان اعـطيتـمـونىالنّصف كنتم بذلك اسعد و ان لم تعطونى النّصف من انفسكم فاجمعوا امركم ثمّلا يكن امركم عليكم غمّة ثم اقضوا الىّ و لا تنظرون .
((مـردم، به سخنمگوش فرا دهيد و شتاب نكنيد تا شما را به آنچه حق است پند دهم و مـوعـظه نمـايم و راه عذر را بر شما ببندم پس اگر انصاف و مروت را درباره ام رعايت نموديد به سعادت و نيكبختى شما منتهى مى شود و اگر انصاف را رعايت نكرديد پس در كار خـود فـكر كنيد تـا چـيزى بر شما پوشيده نماند آنگاه بكار من بپردازيد و منتظر نشويد.))
بدرستيكه ولى و سرپرست من خدائى است كه كتاب را فرو فرستاده و او ولى نيكوكاران است .
ثـمّقـال : امـّا بعـد فـانسبونى فـانظروا من اءنا ثمّ ارجعوا الى اءنفسكم و عاتبوها فـانظروا هل يصلح و يحلّ لكم قتلى و انتهاك حرمتى ، الست ابن بنت نبيّكم و ابن وصيّه و ابن عمّه و اوّل المؤ منين باللّه و المصدّق برسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم و بما جاء به مـن عـند ربّه اوليس حمـزة سيّد الشّهداء عمّى ، اوليس جعفر الطّيّر فى الجنّة بجناحين عمّى ، اولم يبلغكم ما قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم لى و لاءخى هذا ان سيّد اشباب اهل الجنّة ، فـان صدّقـتـمـونى بمـا اقـول و هوالحقّ واللّه مـا تعمّدت كذبا مذ علمت انّ اللّه يمقت عليه اهله و ان كذّبتمونى فانّ فـيكم مـن اذا سئلتموه ساءلتمه عن ذلك اخبركم ، سلوا جابربن عبدالله الانصارى و ابا سعيد الخذرى و سهل بن سعد السّعدى و زيدبن ارقم و انس بن مالك يخبروكم انّهم سمعوا هذه المـقاله من رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم لى و لاءخى اما فى هذا حاجز لكم عن سفك دمى .
((پـس در نسب مـن بنگريد كيستم و نسبم چيست آنگاه به نفس خود مراجعه كنيد و وجدان و شعـور باطن خود را به قضاوت بخوانيد و خود را در محضر وجدان و شعور باطن محاكمه نمـائيد كه آيا براى شمـا شايستـه حلال است كه خـونم را بريزند؟ و بر شما حلال است كه حرمتم را بشكنيد؟ آيا من پسر دختر پيغمبر شما و پسر وصى او و عموزاده او و اول مـؤ مـن و گـرونده بخـدا و تـصديق كننده رسول او و آنچه را كه او از جانب خدا آورده نيستم؟
آيا حمـزه سيدالشهدا عـمـوى مـن نيست؟ آيا جعـفـر كه با دو بال در بهشت پـرواز مـى كند عـمـوى مـن نيست؟ آيا فـرمـايش رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم درباره مـن و برادرم به شمانرسيده است كه فرمود: اين دو سيد آقاى جوانان بهشتند، اگر تصديق گفته هاى مرا نموديد كه آنچه مى گويم راست است و بخدا از وقتيكه دانستم خدا دروغگويان را دشمن مى دارد دروغ نگفته ام ، و اگر گفتار مرا باور نداريد ازآنچه شما را باخبر ساختم از كسانيكه در بين شما هستند بپـرسيد، از جابربن عـبدالله انصارى و ابو سعـيد خـدرى و سهل بن سعـدى ساعـدى و زيدبن ارقـم و انس ابن مـالك سئوال كنيد آنها به شما خواهند گفت كه پيامبر درباره من و برادرم چنين فرمود پس چرا آماده ريختن خون من شده ايد.(5)
در اين موقع شمربن ذى الجوشن گفت: بخدا نمى فهمم چه مى گوئى .
حبيببن مـظاهر در پـاسخ گـفـت: راست گفتى زيرا خدا قلبت را مهر كرده و حق را نمى فـهمـى ثـم قال لهم الحسين عليه السلام: فان كنتم فى شك من هذا افتشكونفى انى ابن بنت نبيكم فوالله ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبى غيرى فيكم و لا فى غيركم، و يحكم اتطلبونى بقتيل منكم قتلته او مال لكم استهلكتهاو بقصاص من جراحة .
((سپـس امـام حسين عليه السلام به آنها فرمود: اگردر آنچه كه گفتم شك داريد آيا در اينكه من پسر دختر پيغمبر شما هستم نيز ترديد داريد؟ به خدا سوگند در مشرق و مغرب (يعـنى در تمام كره زمين) نوه پيامبرى غير از من وجود ندارد نه در ميان شما و نه در بين ساير ملل جهان .
واىبر شمـا آيا كسى از شما را كشته ام كه خونش را از من طلب مى كنيد يا مالى از شما برده ام يا كسى را مجروح ساخته ام كه در مقام تقاص و قصاص بر آمده ايد.))
آنگاه امام فرياد بر آورد: اى شبث بن ربعى و اى حجاربن ابجر و اىقيس ‍ بن اشعث و اى يزيد بن حارث مـگـر شمـا براى مـن نامه نفرستاديد كه ميوه هاى ما به ثمر رسيده و باغهايمان سرسبز و شاداب است اگر بيائى سپاه آماده در اختيار تو است .
جمـعـيت كه در برابر سخنان امام جوابى نداشتندزيرا از اينكه او نوه پيغمبر است و هيچ تـقصير و گناهى ندارد شك و ترديد نداشتند لذا سكوت نمودند و فقط قيس بن اشعث كه به مـكر و خـدعـه و خـيانت معروف است گفت : چرا تسليم حكم پسر عمويت نمى شوى كه آنچه دوست دارى به آن خواهى رسيد.
فـقـال له الحسين عـليه السلام : لا والله لا اعـطيكم بيدى اعـطاء الذليل و لا افر فرار العبيد.
امـامعـليه السلام در جوابش فـرمـود: ((نه بخـدا مـانند اشخـاص خـوار و ذليل دست در دست شما نمى گذارم و مانند برده هم فرار نمى كنم))
(بلكه با شهادت و شجاعت با قامتى برافراشته در برابر ظلم و ستم و بيدادگرى ايستادگى مى كنم و شهادت را بر ذلت تسليم و خفت فرار، ترجيح مى دهم .(6)
خطبه ديگر امام عليه السلام
امـام حسين عـليه السلام در روز عـاشورا خـطبه ديگـرى هم ايراد فـرمـود كه بسيار مفصل است و در آخر خطبه چنين فرموده است :
الاو ان الدعـى بن الدعـى قـد ركزبين اثـنتين ، بين السلة و الذلة ، و هيهات منّا الذلة يابى الله ذلك لنا و رسوله و المـؤ منون و حجور طابت و طهرت و انوف حمية و نفوس ابية مـن ان تـؤ ثـر طاعة الئام على مصارع الكرام ، الا قد اعذرت و انذرت الا و انى زاحف بهذه الاسرة على قلة العدد و كثرة العدو وخذلان النّاصِر.
((آگـاه باشيد كه زنازاده پـسر زنازاده مـرا بين دو چيز ميخكوب كرده است: تن به شهادت دهم و يا ذلت و خـوارى را بپـذيرم (يعنى با يزيد بن معاويه بيعت كنم) از ما خـوارى و ذلت بدور است و هرگـز تـن به ذلت نمى دهم كه خدا و پيامبرش و مؤمنين و زنان پاك و پاكيزه اى كه ما را پرورش داده و تربيت نموده اند و مردان با غيرت و حميت و انسانهاى آزاده هرگز اجازه نمى دهند كه اطاعت و فرمانبردارى از مردان پست و فرومايه را بر شهادت افتخار آفرين مقدم بداريم بدانيد كه آنچه به شما مى گويم براى انذار شمـا و اتـمـام حجت است كه عذرى براى شما باقى نماند والا من با خانواده اموعده اندك يارانم با دشمـن زياد مـى جنگم و هدفم را دنبال مى كنم هر چند اميد به پيروزى وجود نداشته باشد، آنگاه امام به اشعار فروة بن مسيك مرادى تمسك جست:
فان نهزم فهز آمون قِدْما

و ان نغلب فغير فغير مغلبينا

و ما ان طبنا جبن ولكن

منايانا و دولة آخرينا

فافنى ذلكم سروات قومى

كما افنى القرون الاولينا

فلو خلد الملوك اذن خلدنا

ولو بقى الكرام اذن بقينا

فقل للشمتين بنا افيقوا

سيلقى التسامتون كما لقينا
1 ـ ((اگـر دشمـن را شكست دهيم امرى بى سابقه نيست كه گذشتگان ما پيروز بودند و اگر مغلوب شويم باز هم شكست نخورده ايم.))
2 ـ ((ترس و جين در ما راه ندارد لكن اكنون قسمت ما گرفتارى و مصيبت است و حكومت از آن ديگران.))
3 ـ ((همـين برنامه بزرگان ما را نابود ساخت چنانكه همه مردم قرون و اعصار گذشته نابود شدند.))
4 ـ ((اگـر پـادشاهان زندگى جاويد مى داشتند ما هم داشتيم و اگر بزرگان باقى مى ماندند ما هم باقى مى مانديم.))
5 ـ ((پـس به شمـاتـت كنندگـان ما بگو به خود آئيد كه سرانجام شما هم به ما ملحق خواهيد شد.))
سپـسفرمود: بخدا سوگند بعد از اين زندگى درازى نخواهيد داشت و بيش از زمانى كهپياده سوار اسب شود زنده نخواهيد ماند تا روزگار آسياى مرگ را بر سر شما بگردش در آورد و شما مانند ميله وسط سنگ آسيا پيوسته در اضطراب و نگرانى بسر بريد و اين سخـنى است كه پدرم از جدم رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم برآيم گفته است ، پـس ابتداء با همفكران خود مشورت كنيد و تصميم خود رابگيريد تا امر بر شما مشتبه و پـوشيده نمـاند آنگـاه قـصد (كشتن) من كنيد ومرا مهلت ندهيد، بدرستيكه من به خدا كه پروردگار من و شما است توكل جسته ام و هيچ جاندار و جنبنده اى از حيطه و قبضه قدرت و اقتدار او خارج نيست و به تحقيق پروردگار من بر صراط و راه مستقيم عدالت است.(7)
يورش سپاه كفر بر لشكر توحيد
چـونبر خـلاف انتظار سپاهيان كوفه اولين فرمانده شان حربن يزيد رياحى به حسين پـيوست حالت تـزلزلى در سپاه كفر حاصل شد كه عمر سعد ترسيد اگر بيش از اين تـاءمل نمايد ممكن است سپاهش متلاشى گردد لذا غلام خود دريد را صدا زد و پرچم را از او گـرفـت و سپـس تـيرى در كمـان نهاد و به سوى سپاه امام حسين عليه السلام رها كرد و سپاهيان را گفت : نزد امير گواهى دهيد من اول كسى بودم كه بسوى حسين تيراندازى نمودم .
با اين اقدام و عمل ناجوانمردانه پسر سعد، سپاهيان كفر، نيز از او تبعيت و پيروى نموده شروع به تـيراندازى كردند و تيرها مانند باران بر سر و پيكر سپاه حسينى باريدن گرفت و كسى از ياران امام باقى نماند مگر آنكه تيرى به او اصابت نمود!
حسين عـليه السلام به اصحابش فرمود: قوموا رحمكم الله الى الموت الذى لا بدمنه فان هذه السهام رسل القوم اليكم .
((خـدا شمـا را رحمـت كند مـهياى مـرگ شويد كه گـريزى از آن نيست چه اين تيرها فرستادگان گروه ستمكار و سفيران مرگ اند بسوى شما.))
پساز آن حمله دستجمعى سپاه كفر توحيد شروع شد و نبرد ساعتى ادامه يافت و ياران امام با شجاعت و شهامت هر چه بيشتر به دفع حملات دشمن پرداخته و كارزار سختى نمودند ابن شهراشوب شهداء حمله دستجمعى را چهل و يك نفر ذكر نموده و اسامى آنان را هم بيان كرده كه جهت اختصار از نام آنها صرفنظر مى كنيم . و اين كشته شدگان نسبت به سپاه امام به حدى زياد بود كه نقصان در سپاه حسين آشكار شد.(8)
---------------------------------------------
1-اعـيان الشيعـه ج 1/ص 601 و 602 - كامـل ج 4/ص 60 - ابصارالعين ص 9 - ارشاد مفيد ص 233 - حياة الحسين ج 3/ص 182 - طبرى ج 7/ص 326.
2-ارشاد مفيد ص 233 - طبرى ج 7/ص 327 - بحار ج 45 / ص 4.
3-اعـيان الشيعـه ج 1/ص 602 - كامل ج 4/ص 61 - ارشاد ص 234 - بحار ج 45/ص 5 - طبرى ج 7/ص 328.
4-حياة الحسين ج 3/ص 182- كامل ج 4/ص 166- طبرى ج 7/ص 337- اثبات الوصية ص 164- الصواعق المعرفة ص 95 - روضة ص 159.
5-اعـيان الشيعـه ج 1/ص 602 - ارشادمـفـيد ص 234 - كامل ج 4/ص 61 - نفس المهموم ص 236 - طبرى ج 7/ص 328.
6-اعـيان الشيعـه ج 1/ص 602 - ابصارالعـين ص 11- كامل ج 4/ص 62- ارشاد مفيد ص 235- بلاغة الحسين ص 43.
7-اعـيان الشيعه ج 1/ص 603- بحارج 45 ص 9- ابصار العين ص 11 و 12- حياة الحسين ص ‍ 192- اثبات الوصية ص 163- بلاغة الحسين ص 49.
8-اعـيان الشيعـه ج 1/ص 603- بحارج 45/ص 10 و 12- حياه الامام الحسين ج 3/ص 199و 204- نفس المهموم ص 256.
--------------------------------------
برچسب ها :
حسين عليه السلام وارد شريعه مى شود
چـون تـشنگى بى نهايت به حسين فشار آورد به طرف فرات روان شد و چهار هزار نفر كهمـوكل بر شريعه بودند در برابر حسين ايستادند، حسين با حمله حيدرى همه جمعيت را مـتـفـرق ساخـت وارد شريعه شد دشمن مى بيند اگر حسين آب بنوشد دمار از روزگار آنان برمـى آورد در حاليكه حسين مشت را از آب پر كرده و قصدآشاميدن آنرا داشت مردى صدا زد: اتلتذّ بالماء و قد هتكت حرمك؟
((آب مى آشامى در حاليكه به حرم و اهل بيتت اهانت مى شود.))
حسينكه غيرت على در وجود او است آب را به روى آب ريخت و از شريعه خارج شد و چون به خيمه گاه رسيد معلوم شد خبرى نبوده و اين هم كيد و مكر دشمن بوده كهاز آشاميدن آب جلوگيرى نمايند.(1)
---------------------------------------------
1-حياة الحسين 3/280 - بحار ج 45/ص 51.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
وقتي كه در روز عاشوراامام پيراهن كهنه مى طلبد
امام كه مى بيند لحظه به لحظه به شهادت نزديك مى شود به خيمه گاه تشريف آورد و فرمود: اتيونى بثوب خلق لا يرغب فيع احد.
((جامه كهنه اى برايم بياوريد كه هيچكس به آن رغبت نكند))
تازير جامه ام بپوشم تـا پـس از شهادت از بدنم خارج نكنند. جامه اى آوردند كه تنگ بود حضرت نپذيرفت و فـرمـودذلك لباس مـن ضربت عليه الذّلّه. ((اين لباس يهوديان است كه قلم ذلت بر آنان جارى شده است))،
جامه ديگرى آوردندو امام نيز چند نقطه آنرا پاره كرد و در زير لباسهايش پوشيد ليكن دشمن از آن هم چشم پوشى نكرد ابجر بن كعب آنرا از بدن حضرت خـارج نمـود و حسين را برهنه گذاشت ، خداى قهار او را مورد خشم خود قرار داد، دستـهاى ابجر در تابستان مانند چوب خشك مى شد و در زمستان تازه مى گشت ليكن مرتب چرك و خون از آن جارى بود.(1)
---------------------------------------------
1-حياة الحسين 3/282 - بحار ج 45/ص 54 - طبرى 7/364 - نفس المهموم ص 360 - كامل 4/78.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
هجوم ارازل كوفه به خيمه گاه ابى عبدالله عليه السلام
مـوقـعـي كه حسين عليه السلام سرگرم جنگ با دشمن و خود را به قلب لشكر زده و از هر سو با دشمـن مـى جنگيد، ارازل كوفه به منظور سست كردن حضرت ابى عبدالله عليه السلام و انصراف از حمله به دشمن جمعى را بسيج كردند و به طرف خيمه گاه حسينى هجوم آوردند تا خيمه گاه و البسه زنان و كودكان را غارت كنند!
حسين به آنان فرياد زد:
ياشيعة آل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم و ارجعوا الى احسابكم ان كنتم عربا كما تزعمون.
((اى شيعيان آل ابوسفيان اگر دين نداريد و از عذاب آخرت نمى ترسيد اقلا در دنيا آزاد مرد باشيد، و به كيان خود بازگرديد اگر عرب هستيد چنانكه گمان مى كنيد.))
نكته : امام كه اينان را به پيروى از آل ابى سفيان نسبت مى دهد مى خواهد آنها را از اسلام و مـسلمين جدا كند كه اگر مسلمان بوديد با پسر دختر پيامبر نمى جنگيديد و اگر خود را عـرب مـى دانيد غـيرت عـربيت تـان چـه شده كه مـزاحم زنان و اطفال مى شويد. در اين ميان شمر ملعون صدا زد: پسر فاطمه چه مى گوئى ؟
امام فرمود:انا الّذى اقاتلكم و تقاتلوننى والنّساء ليس عليهنّ جناح .
((من با شما مى جنگم و شما با من جنگ داريد زنان گناهى ندارند))
سركشان خود را از تعرض به حرمم باز داريد.
شمرفرياد زد برگرديد كار حسين را بسازيد كه او مرد كريمى است اهانت به حرمش را تـحمل نمى كند، جمعيت حسين را احاطه كردند گروهى با شمشير و عده اى با نيزه جراحات كثيرى بر حضرت وارد كردند از آن جراحات خون مانند فواره فوران مى كرد.(1)
---------------------------------------------
1-حياة الحسين 3/280 - بحار ج 45/ص 51 - طبرى 7/362 - كامل 3/396.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
وداع حسين با اهل حرم

دربعـضى از مقاتل آمده پس از شهادت 72 نفر از فرزندان و برادران و برادرزادگان و بنى اعـمـام و انصار حسين عليه السلام براى آخرين وداع به خيمه ها آمد و صدا زد: يا سكينة، يا فاطمة، يا زينب، يا امّكلثوم عليكنّ منّى السّلام. زنان و دختران از خيمه ها بيرون دويدند و گرد ابى عبدالله اجتماع كردند.
امـام به خـواهرش امـّكلثـوم فرمود: خواهرم من به سوى اين مردم مى روم و اوصيك بنفسك خـيرا. ((و تـرا به خـوبيها وصيت مى كنم.))
(دراين مسير صبر و بردبارى پيشه نمـائيد) زنان شيون كنان صدا را به واويلا بلند كردند و صورتها را مى خراشيدند جدشان رسول خدا را صدا مى زدند و استغاثه مى كردند و حسين آنان را امر به سكوت و صبر و تـحمـل مـى نمـودند راستـى اگـر گـفـتـه شود كه در روز عـاشورا بر اهل بيت زمـانى سخـت تـر از اين زمـان نبود سخـن گـزافـى نيست زيرا زنان حرم رسول خدا مى بينند همه انصار و ياران و برادران و برادرزادگان به شهادت رسيدند و تـنها حسين مـظهرعزت و شوكت و پناهگاه آنها است به راهى مى رود كه بازگشت ندارد ديگـر كسى ندارند كه هنگام تعدى دشمن به او پناه ببرند و كيست كه آنها را تسلى دهد پـس چـاره اى ندارند به جز آنكه دور ابيعبدالله را بگيرند و ضجه و ناله كنند حسين هم در اين مـيان اطفـالى را مـى بيند كه ناله مى كنند، و زنانى را مشاهده مى كند كه مصيبت فراوان آنان را از خود بيخود نموده ، كودك عقل رسى طلب امنيت مى كند، صداى ديگرى به العطش بلند است .
بر شخصيتى همچون حسين كه غيرت الهى در وجود او است چه مى گذرد؟
چه خوب گفته است شاعر:
فـلو انّ ايّوبا راى بعـض مـا راى

لقال بلى هذا العظيمة بلواه

((يعنى اگر ايوب با تمام صبرش قسمتى از مصيبت حسين را مى ديد اعتراف مى كرد كه اين مصيبت عظيمى است.))
آئيد تـا بگـرييم چـون ابر در بهاران

كز سنگ ناله خـيزد وقت وداع ياران

با كاروان بگـوئيد احوال اشك چـشمـشم

تـا بر شتـر نبندد محمل بروز باران

سكينه جلو آمد و عرض كرد: يا ابة استسلمت للموت؟ ((پدر آماده شهادت شده اى؟))
امام فرمود:كيف لا يستسلم للموت من ناصر له و لا معين .
((آخر چگونه تسليم مرگ نشود كسى كه يار و ياورى ندارد.))
فقالت : يا ابة ردّنا الى حرم جدّنا.
حالا كه آمـاده مرگ شده اى پس ما را در اين صحرا و در دست دشمن رها مكن ، به حرم جدمان برگردان ؟
امام فرمود: هيهات لو ترك القطا لنام .
فرزندم مرا امان نمى دهد اگر مرغ قطا را بحال خود واگذارند در لانه اش ‍ مى خوابد.
زنان از اين سخن امام سخت ناراحت شدند و شيونشان تشديد شد حسين زنان را ساكت كرد.
سكينه كه بيش از همـه ناراحت بود و ساكت نمى شد حسين او را به سينه چسباند و اشكهايش را از صورتش پاك كرد و فرمود:
سيطول بعدى يا سكينة فاعلمى

منك البكاء اذا الحمام دهانى

لا تحرقى قلبى بدمعك حسرة

مادام منّى الرّوح فى جسمانى

فاذا قتلت فانت اولى بالّذى

تاءتينه يا خيرة النّسوان

1 ـ ((سكينه جانم بدان كه بعد از مرگ من گريه زيادى خواهى داشت.))
2 ـ ((ولى تا جان در بدن دارم با اشك خود قلب مرا آتش مزن.))
3 ـ ((امـا پـس از كشته شدنم تو از هركس سزاوارتر به گريه كردن در عزاى منى اى بهترين زنان))
(زيرا گريه دختر در عزاى پدر سوز ديگرى دارد.(319))
---------------------------------------------
1-بحار ج 45 / ص 47 - حياة الحسين 3/283 - نفس المهموم ص 346.
عـلاقـهحسين به سكينه و رباب دختر امر الفتيس مادر عبدالله رضيع معروف به على اصغـر و سكينه دخـتـر حسين است، حسين بن على عليهماالسلام نسبت به رباب و سكينه علاقه خاصى داشت كه اشعار ذيل از امام حسين بيانگر محبت آنحضرت است:
لعمرك اننى لا حب دارا

تكون بها سكينه و الرباب

احبهما و ابذل جل مالى

و ليس لعاتب عندى عتاب

((بجانت قسم خانه اى را كه در آن سكينه و رباب باشد دوست دارم.))
((وآنها را آنچنان دوست دارم كه حاضرم تمام اموالم را براى آنان مصرف كنم و بگفتار كسى كه مرا در اين زمينه ملامت كند اعتنا نميكنم.))
و مـخـصوصا هرگاه جناب رباب و سكينه به ديدن بستگانشان ميرفتند مفارقت آنها بر حسين عليه السلام سخت مى گذشت كه در اين باره فرموده است :
كان الليل موصول بليل

اذا زارت سكينه و الرباب
((گويا شبها به يكديگر متصل ميشود هرگاه سكينه و رباب به ديدن ميروند.))
جنابرباب هم به امـام حسين علاقه فراوانى داشت چون اين محذره از اسيرى برگشت يكسال تمام كنار قبر امام حسين اقامت كرد و به عزادارى پرداخت سپس به مدينهبازگشت و در مـدت عـمـر بزير سايه نرفـت تـا از دنيا رفـت اشراف قريش در مدينه از رباب خواستگارى ميكردند در جواب مى فرمود:
ما كنت لاتخذ بعد رسول الله حنوا. ((بعد از پيغمبر پدر شوهرى نمى خواهم.))
دراصول كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده چون حضرت سيدالشهدا بشهادترسيد زوجه كلبيه او اقـامه ماتم كرد رباب و كنيزانش آنقدر گريستند كه اشك چشمشان خشك شد، مـگـر يكنفر از كنيزان كه اشكش جارى بود، رباب پرسيد چه شدهكه اشك چشم تو خشك نشده گفت سويق طبخ كرده و ميخورم ، رباب دستور داد براىهمه سويق تهيه نمايند تا آنها را به گريه كمك نمايد.
يكى از دوستـان براى جناب رباب چند مرغ صحرائى فرستاد تا در اقامه عزا قوت بگيرد، رباب پرسيد: اينها چيست ؟ ما وقع را عرض كردند، فرمود مگر در مجلس عروسى نشسته ايم؟ به اينها نياز نداريم از خانه بيرون كنيد.
ازدواج حسين با رباب:
داستان ازدواج حسين با رباب از اين قرار است:
امـيرالمومنين عليه السلام به اتفاق فرزندانش امام حسن و امام حسين به خانه امرء القيس بن اصبغ كلبى رفـتـند، فرمود: من على بن ابى طالب پسر عم و داماد پيامبرم و اينها پـسران مـنند از دخـتر رسول خدا و مايليم با شما وصلت كنيم . امرء القيس گفت : دخترم مـحياة را به شما تزويج كردم و سلمى دختر ديگرم را به حسن و رباب را با حسين كابين بستم !!
سكينه دختر امام حسين نامش آمنه يا اسيمه است و سكينه لقب آن بزرگوار است سكينه زنى بسيار زيبا و سرآمد زنان عصر خويش به حساب آمده است داراى اخلاق حميده كه او را عقيله القريش مى گفتند و از نظر شعر او ادب استاد تمامى شعراى عصر خويش بود، شعرا به مـحضرش مـى آمدند و اشعار خود را بر او عرضه ميكردند و سكينه خاتون نواقص اشعار آنها را گوشزد ميكرد و اصلاح مينمودند.
حضرت سكينه روزى در راه عبورش بر عروة بن اءذينه افتاد، نزد او متوقف شد و اشعارى را قرائت كرد و پرسيد اينها را تو گفته اى؟ گفت: آرى سكينه خاتون به كنيزانى كه همراهش بودند اشاره كرد و گفت: اينها آزاد باشند اگر اين اشعار از قلب سليمى صادر شده باشد، عـروه مـتوجه اشتباه خود شد و روش ‍ خود را تغيير دادكه بعدها جناب سكينه خاتون از اشعار او تعريف ميكرد.
حضرت سكينه خـاتـون در پـنجشنبه پـنجم ربيع الاول سال 117 در مدينه منوره وفات كرد.
(وفـيات الاعـيان 2/131، اصول كافـى 2/490 (باب مـولد الحسين) رياحين شريعه 3/269 و 313، ريحانة الادب 2/208.)
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
وداع ابى عبدالله با امام سجاد عليه السلام
امـام حسين عـليه السلام در آخـرين ساعـات حياة با تـك تـك اهل بيت وداع نمود طبيعتا اولين وداع حضرت با امام سجاد است.
امـامحسين به خـيمـه عـلى بن الحسين امـام سجاد آمـد در حاليكه امـام سجاد بى حال و مـريض در بستر قرار داشت، اسم اعظم و مواريث انبياء را به او سپرد و تذكر داد كه صحف و كتب و سلاح كه از مواريث انبياء است به ام سلمه سپرده تادر مراجعت به آن حضرت تحويل دهد در روايت ديگرى است كه حسين عليه السلام در ظاهر به حضرت زينب وصيت فـرمـود لذا امـام سجاد عـلومـى را كه بيان مـى كرد از عـمـه اش زينب نقل مى فرمود.
از امـام زين العابدين عليه السلام روايت شده كه فرمود: در روز عاشورا پدرم نزد من آمد و مـرا در آغـوش گـرفـتدر حاليكه خـون از رگـهاى بن مباركش فوران مى كرد فرمود: فـرزندم دعـائى را كه مـادرم فـاطمـه به مـن آمـوخـت حفـظ كن كه او را از رسول خـدا فـرا گـرفـت و پـيامـبر از جبرئيل امين، در سختيها و حوائج از آن غفلت مكن ، فرمود: بگو:
(اللّهمّ) بحقّ ياسين و القـرآن الحكيم و بحقّ طاها و القرآن العظيم يا من يقدر على حوائج السّائلين يا من يعلم ما فى الضّمير يامنفّسا عن المكروبين يا مفرّجا عن المغمومين يا راحم الشّيخ الكبير يا رازق الطّفل الصّغير يا من لا يحتاج الى التّفسير صلّ على محمّد و آل محمّد. سپس ‍ خواسته ات را بخواه .(1)
---------------------------------------------
1-نفس المهموم ص 347.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
دقايق آخر زندگى امام حسين عليه السلام
در همـان دقـايقـى كه حسين با اهل بيتـش وداع مـى نمـود ارازل كوفه از فرصت استفاده كرده و حضرت را تيرباران نمودند كه بعضى از تيرها به لباس بعـضى از مـخـدرات حرم اصابت كرد و زنان را ترس فرا گرفت و به داخـل پـناه گـرفـتـندحسين بر دشمـن حمـله نمود و دشمن چاره اى نداشت جز آنكه او را تيرباران نمايد در اين وقت چند تير بر بدن مبارك امام اصابت كرد:
1 ـ يك تـير بر دهان مـبارك اصابت كه خون مانند چشمه آب جارى شد و در اين موقع با خـداى خـود چـنين مـناجات مـى كرد: اللّهمّ انّ هذا فـيك قليل .
((بار خدايا اين صدمات چون در راه تو و براى تو است اندك است.))
2ـ تـيرى به پـيشانى مبارك اصابت كرد كه حضرت در اين موقع دستها را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: خدايا تو خود شاهدى كه از دست بندگان معصيت كارت چه مى كشم اللّهمّ احصهم عددا و اقتلم بددا و لا تذر على وجه الارض منهم احدا و لا تغفر لهم ابدا. ((بار خـدايا عـددشان را كم گردان و بينشان تفرقهبينداز و هلاكشان كن ، در روى زمين يك نفر از آنانرا باقى نگذار و هرگز آنان را نيامرز؟))
سپـس با صداى رسا به جمـعـيت خطاب كرد: اف بر شما كه چه بد رفتار كرديد با رسول خدا در مورد ذريه اش ، پس از كشتن من ديگر آدم كشى براى شما آسان مى شود و از كشتن هيچكس باك نخواهيد داشت اميدوارم كه خدا مرا به شهادت گرامى دارد و از شما انتقام بگيرد بطورى كه نفهميد.
3 ـبدتـرين تـيرى كه بر بدن ابى عبدالله اصابت كرد موقعى بود كه حضرت در وسط مـيدان اندكى تـوقـف كرد تا استراحت كند نانجيبى سنگى به پيشانى امام زد كهپـيشانى را مـجروح و خون جارى شد، امام براى اينكه خون پيشانى جلو چشمها را نگيرد پـيراهن عـربى را بالا زد تا خون از پيشانى پاك كند، ملعونى تير سه شعبه اى بر قلب مبارك و مملو از محبت امام زد كه امام ديگر آماده مرگ شدچشمها را به آسمان خيره كرد و دعائى كه هنگام قربانى خوانده مى شود تلاوت فرمود:
بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول اللّه اللّهمّ انّك تعلم انّهم يقتلون رجلا ليس على وحه الارض ابن بنت نبىّ غيرى .
((بنام خدا و بر دين رسول خدا، پروردگارا تو مى دانى اينها كسى را مى كشند كه جز او در روى زمين نوه پيامبرى وجود ندارد.))
اينتير از جلو اصابت كرد و از پشت بيرون آمد، چون حسين نتوانست تير را از جلوبيرون آورد از پـشت سر بيرون كشيد معلوم است كه چنين تيرى بر بدن امام چه مى كند، دستهاى مـبارك را جلو خون گرفت به آسمان پاشيد و فرمود اين مصيبتهابر من آسان است كه در حضور خدا است و بار ديگر مشتها را پر از خون نمود و بصورت و محاسن شريف ماليد و فـرمـود: به همـين حال هستم تا خدا و جدم رسول خدا را ملاقات كنم و سر و صورتم به خونم خضاب شده باشد.(1)
عبدالله بن الحسين
السّلامعـلى عـبدالله بن الحسن الزّكى لعـن الله قـاتـله و رامـيه حرمـلة بن كاهلالاسدى. ((سلام بر عـبدالله بن الحسن زكى كه خـدا قاتل او حرملة بن كاهل اسدى كه او را با تير هدف قرار داد لعنت كند.))
عبدالله فرزند امام حسن مجتبى مادرش دختر شليل بن عبدالله بجلّى است، عبدالله كه حدود يازده سال بيش نداشت هنگـامـيكه عـمـوى بزرگـوارش را مـشاهده كرد كه از قـتـال بازمانده و در گودال قتلگاه روى زمين در محاصره دشمن قرار گرفته ناراحت شد به عـزم مـلاقـات عـمـو بطرف مـيدان حركت كرد، حسين كه لحظه اى از خـيمـه گاه غـافـل نبود مـشاهده كرد عبدالله شتابان بطرفش مى آيد زينب هم در تعقيبش كه مانع از حركت او شود، عبدالله از جلو و زينب در تعقيب او تا در كنار حسين رسيدند.
امـام به خـواهرش فـرمـود: احبسيه يا اختى. ((خواهرم او را ببر))
ولىزينب هر چه تلاش كرد نتوانست عبدالله را از حسين جدا كند، عبدالله خود را سخت به عمو چسبانيد و مى گفت: لا و اللّه لا افارق عمّى. ((نه به خدا قسم از عمويم جدا نمى شوم.))
در اين هنگام ابجربن كعب يا حرمله با شمشير به حسين عليه السلام حمله كرد، عبدالله در حاليكه دست خـود را جلو شمـشير آوردتـا از عـمـو دفـاع كند مـى گفت: يابن الخبيثة اتقتل عمّى؟ ((فرزند زن بدكاره مى خواهى عمويم را بكشى؟))
شمـشير فـرود آمـد و دست طفـل به پـوست آويزان شد، طفل صدا زد: مادر! مادر! حسين او را در آغوش گرفت و فرمود: پسر برادرم صبر كن و اجر خـود را از خـدا بخـواه كه خـدا تـرا به پـدرانت رسول خدا و على و حمزه و جعفر و حسين ملحق مى سازد.
در همـين حال حرمله تيرى به سوى عبدالله رها كرد و او را در دامن عمويش شهيد گردانيد. آنگاه حسين دست بسوى آسمان بلند كرد و بر جمعيت نفرين نمود.
اللّهمّامـسك قـطر السّماء و امنعهم بركات الارض اللّهمّ فان متّعتهم الى حين ففرّقهم بددا واجعـلهم طرائق قـددا و لا تـرض الولاة عنهم ابدا فانّهم دعونا لنيصرونا ثمّ عدوا علينا فقتلونا.
((خـدايا باران رحمتت را از آنان دريغ دار، و بركات زمين را از آنان باز دار بار خدايا اگـر آنان را مهلت مى دهى جمعيتشان را پراكنده ساز و آنها را دسته دسته و گروه گروه گـردان و فـرمـاندارانشان را هرگز از آنها راضى مگردان كه اينها ما را دعوتكردند تا يارى كنند اما بر ما تجاوز نموده و ما را كشتند.))(2)
مناجات با خدا و اعلان رضايت
حسين عليه السلام در سخت ترين حالات با خداى خود مناجات مى كند و كيفر و عذاب دشمن را از او مى خواهد.
او در مناجات خود چنين فرمود:
صبراعـلى قـضائك، لا اله سواك، يا غـياث المـستـغـيثين يا دائما لا نفادله يا محيى الموتى، يا قائما على كلّ نفس احكم بينى و بينهم و انت احكم الحاكمين.
((پـروردگـارابر مـقـدرات تو صبر مى كنم كه جز تو معبودى وجود ندارد، اى فرياد رس دادخـواهان، اى كسيكه هميشه هستى و پايانى براى وجود تو نيست، اى زنده كننده مـردگـان، اى قـيّم همه موجودات، ميان من و اينها حكم فرما كه تو بهترين حكم كنندگانى.))(3)
---------------------------------------------
1-بحار ج 45/ص 53 - حياة الحسين 3/286 - طبرى 7/361 و 365.
2-ابصارالعـين ص 38 - حياة الحسين 3/257 - بحار ج 45/ص 43 - كامل 4/77 - طبرى ص 363.
3-حياة الحسين 3/288 - مقتل مفرم ص 344.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
زيبايي امام حسين )ع)در قتلگاه

هلالبن نافـع گـويد: كنار قـتـلگـاه ايستـاده بودم حسين را تماشا مى كردم كه در حال جان دادن است، بخدا قسم هرگز كشته اى نديدم كه به خون خود آغشته و تمام خون بدنش رفته باشد و اين چنين زيبا و نورانى، آنچنان در نور جمالش خيره شدم كه نمى توانستم در زمينه شهادتش فكر كنم.
حسين در همين حال تقاضاى آب كرد ولى كسى آبش نداد.
نانجيبى حسين را گفت : آب نياشامى تا وارد جهنم گردى (نعوذ باللّه) و از حميم جهنم بياشامى، امام فرمود: من وارد جهنم مى شوم؟!
و انّمـا ارد عـلى جدّى رسول اللّه و اسكن معه فى داره فى مقعد صدق عند مليك مقتدر و اشكو اليه ما ارتكبتم منّى و فعلتم بى.
((نهبلكه بر جدم رسول خدا وارد مى شوم و در خانه او در جايگاه صدق و نزد خداى مقتدر ساكن مى شوم و نزد او شكايت مى كنم از جناياتى كه بر من وارد كرديد.))
با اين سخـن ابى عـبدالله خـشم دشمـنان بالا گـرفـت آنچـنانكه گـويا خـدا در دل اينان رحم نيافريده است.(1)
مصيبت عظمى شهادت ابى عبدالله
درآخـرين دقـايق زندگى ابى عبدالله ارازل و اوباش كوفه كه مرد ميدان ابى عبدالله نبودند در حالت ضعـف حسين از هر طرف ضربات مهلك بر پيكر آن حضرت وارد مى ساختند، هركس با هر وسيله اى كه در اختيار داشت به حسين عليه السلام حمله مى كرد، عده اى با شمشير و عده اى با نيزه زرعة بن شريك تميمى ضربه بر دست چپ حضرت وارد ساخـت، نانجيب ديگرى ضربه اى به شانه حسين، سنان بن انس پليد با دو سلاح: نيزه و شمـشير گـاهى با نيزه و بار ديگر با شمشير ضرباتى بر حضرتش ‍ وارد ساخت و با چنين حركت شرم آور افتخار مى كرد.
حسين مدتى روى زمين افتاده بود مع ذلك كسى جرئت نمى كرد حضرت را شهيد كند حميد بن مسلم گويد:
خـرجتزينب بنت عـلىّ و هى تـقـول و اخـاه وا سيّداه ليت السّماء انطبقتت على الارض، فقال يا عمربن سعد اءيقتل ابو عبدالله و انت تنظر اليه.
((زينب دخـتـر امـيرالمـؤ مـنين از خـيمه خارج شد و فرياد مى كشيد، آه برادرم ! آهسيد و سرورم ! اى كاش آسمان بر زمين فرود مى آمد، آنگاه به عمر سعد خطاب كرد و فرمود: عمر سعد، حسين را مى كشند و تو تماشا مى كنى؟!))
اشكهاى عمر سعد از مظلوميت زينب جارى شد و صورت را از او برگردانيد.
نكتـه:راستـى زينب دخـتـر امـير عـرب چـقـدر تـنها و بيكس شده كه به دشمـن مـتـوسل مـى گـردد شمر ملعون به لشكر خطاب كرد و گفت: واى بر شما چه انتظارمى كشيد مادر به عزايتان بنشيند حسين را بكشيد.
عـمـر سعد به مردى كه در كنارش بود دستور داد فرود آى و حسين را خلاص كن خولى بن يزيد اصبحى پيش رفت تا سر از بدن حسين جدا سازد لرزه بر اندامش افتاد و به عقب برگشت.
سنانبن انس نزديك شد و شمشيرى حواله گلوى ابى عبدالله كرد و گفت: ترا مى كشم وسر از بدنت جدا مـى كنم در حالى كه مـى دانم تـو پـسر رسول خدايى و پدر و مادرت بهترين خلق خدايند!! سپس سر حسين را از بدن جدا كرد.
نكته: راستى علاقه به دنيا و رياست انسان را به كجا مى برد با اينكه معترف است كه فـرزند پـيغمبر است و پدر و مادرش در چنين رتبه و مقامى هستند مع ذلك به خاطر تقرب به حاكم كوفه بزرگترين جنايت تاريخ را مرتكب مى شود.
در روايت ديگر شمر بن ذى الجوشن حضرت را شهيد كرد و چون مبتلا به برص و پيسى بود حسين عليه السلام با ديدن او تكبير گفت و سپس فرمود:
صدق اللّه و رسوله قـال رسول اللّه كانّى انظر الى كلب ابقـع يلغ فـى دم اهل بيتى.
((رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم فـرمود: گويا مى بينم كه سگى پيس ‍ در خون اهل بيتم مى غلطد.))(2)
اسب سوارى ابى عبداللّه
اسبحيوان باهوشى است و در تاريخ و كتب داستانهائى از هوش اسبان ذكر شده است ،پس از آنكه حسين از اسب بر زمين افتاد عمر سعد دستور داد: اسب حسين را بگيرند كه از اسبان خـوب پـيغمبر خدا است سپاه عمر سعد اسب را محاصره كردندتا دستگيرش كنند، ليكن اين حيوان كه نمى خواست تسليم دشمنان خدا شود با دندان و لگد دشمن را از خود مى راند تـا عـده اى را هلاك كرد، ابن سعـد صدازد: او را بحال خود گذاريد تا چه مى كند.
اسب حسين عـليه السلام پـس ازشهادت حضرت گـويا احساس كرد كه اهل بيت حسين در خـيمـه گـاه مـنتـظر حسين اند براى اينكه اهل حرم را از انتـظار برهاند پـس از آنكه از چـنگـال مـردمكوفـه نجات يافـت كاكل خود را با خون حسين رنگين ساخت و در حاليكه شيهه مىكشيد دوان دوان بطرف خيام حرم روان شد.
امام باقر عليه السلام فرمود: اسب ابى عبدالله در شيهه اش مى گفت:
الظّليمة الظّليمة من امّة قتلت ابن بنت نبيّها.
((امام از ظلم و ستم جماعتى كه پسر دختر پيامبر خود را مى كشند.))
زنانحرم از آمـدن مـركب بدون راكب دريافتند كه حسين را شهيد كرده اند مركب حسين عليه السلام جلو خيام حسينى شيهه مى كشيد و مى ناليد و آنقدر سر را برزمين كوفت تا جان داد.لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم .
نكتـه:يك حيوان آنچـنان عـلاقـه به صاحبش دارد و حسين را مـى شناسد كه تـحمل فراق او را ندارد و اين چنين خود را هلاك مى كند!! اما مردم كوفه كه خود راامت جدش مى دانستند نه تنها متاءثر نشدند بلكه بر شقاوت و بيرحمى و سنگدلىآنان افزود.
زنان و خـواهران و دختران ابى عبدالله كه ديدند مركب سوارىپدر و سرورشان از ميدان برگشته و حسين سوار آن نيست صداها را به گريه و شيون بلند كردند.
فـوضعـت امـّكلثـوم يدها عـلى امّ راسها و نادت: وا محمّداه ! وا جداه ! وا نبيّاه ! وا ابا القـاسمـاه ! وا عـليّاه ! وا جعـفـراه ! وا حمـزتـاه ! وا حسناه ! هذا حسين بالعراء، صريع بكربلا، مجزورالرّاءس من القفا، مسلوب العمامة و الرّداء،غشى عليها.
((امـّكلثـوم دستـها را روى سر نهاد و فـرياد زد: يا مـحمـد يا جداه يا رسول الله يا عـلى يا جعـفـر يا حمزه يا حسن اين حسين است كه در خاك كربلا روى زمين افـتـاده سرش را از پشت جدا كردند، عبا و عمامه اش را به غارت بردند (آنقدرناله كرد) كه بيهوش شد.))
در زيارتـى كه از ناحيه مـقـدسه امام زمان عليه السلام رسيده است در مورد مركب ابى عبدالله عليه السلام چنين آمده:
واسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلمّا راين النّساء جوادك مخزيّا و نظرن سرجك عليه ملويّا برزن من الخدور ناشرات الشّعور على الخدود لا طمات والوجوه سافرات و بالعويل داعيات و بعد العزمذ للاّت و الى مصرعك مبادرات.
((مـركب سواريت در حاليكه از تسليم شدن به دشمن سركشى مى كرد شيهه كشان و ناله كنان با سرعت تمام به طرف حرم حركت كرد، زنان كه اسب بى صاحبت را با زين واژگـون و يال غـرقـه خـون ديدند از خـيمـه ها بيرون دويدند با موى پريشان و چهره گـشاده لطمـه بصورت مى زدند و صدا را به گريه وشيون بلند كردند و خود را در برابر دشمن خوار مى ديدند و بطرف قتلگاه شتافتند.))(3)
شاعر عرب داستان اسب ابى عبدالله را با اهل بيت چنين تعريف مى كند:
فواحدة تحنو عليه تضمه

و اخرى عليه بالزداء تضلل

و اخرى بفيض النحر تصبغ وجهها

و اخرى تفديه و اخرى تقبل

و اخرى على خوف تلوذ بجنبه

و اخرى لما قد ناله ليس ‍ تعقل
((زناناطراف اسب را گـرفـتـند يكى از كثـرت عـلاقـه اسب را در بغـل مـى گـرفت و ديگرى با چادر خود بر اسب سايه مى افكند كه خسته و تشنه است، سومى صورت خودرا با خون كاكل اسب رنگين مى كرد، يكى قربان صدقه اسب مى رفت و ديگـرى اسبرا مى بوسيد، يكى از ترس ‍ دشمن در كنار اسب پناه مى گرفت، ديگرى از كثرت مصيبت خود را گم كرده و نمى دانست چه كند.))(4)
غارت سلاح و لباسهاى حسين عليه السلام
لشكركوفـه پس از شهادت حسين عليه السلام به غارت سلاح و البسه ابى عبدالله پـرداخـتـند، و حتـى برخـى آنقـدر رذالت و پـستـى از خـود نشان دادند كه قـبل از شهادت امام عليه السلام نيز به غارت پرداختند، مردى از قبيله كنده بنام مالك بن بسر ضمـن توهين و ناسزا به پسر پيغمبر حمله كرد و شمشيرى بر ابى عبدالله وارد كرد كه كلاه آن حضرت كه از خز بود افتاد مرد كندى كلاه ابى عبدالله را به خانه برد و آنرا شست، همـسر مـرد كندى گفت: اموال پسر پيغمبر را غارت مى كنى و به خانه من آورده اى از نزد من بيرون برو كه خدا قبرت را از آتش پر كند، اين مرد تا زنده بود با فقر و تنگدستى بسر برد و دستهايش خشك شد و در زمستان خون و چرك از آن جارى بود.
پـيراهن حضرت را اسحاق بن حويه حضر مى گرفت و پوشيد بحمدالله مبتلا به برص گـرديد روايت شدهكه در پيراهن حضرت يكصد و هفده سوراخ از آثار شمشير و نيزه و تير وجود داشت شلوار حضرت را ابجر بن كعب تميمى گرفت و پوشيد و روايت شده زمين گـير شد عـمـامـه امـام را اخـنس بن مـرثـد حضرمـى برداشت و به نقـل ديگر عمامه حضرت را جابربن يزيد اودى گرفت و بر سر نهاد و ديوانه شد و در روايتى مبتلابه جذام گرديد زره حضرت را مالك بن بشير كندى گرفت و ديوانه شد.
كفـشهاىحضرت را اسودبن خـالد برداشت، انگـشتـر امـام را بجدل بن سليم كلبى با قطعانگشت حضرت بدست آورد، گويند مختار او را گرفت و دستـها و پـاهايش را بريدآنقـدر خـون از او رفـت تـا به جهنم واصل شد حوله خز حضرت را قيس بن اشعث گرفت، زره مخصوص حضرت كه فقط جلو را مى پوشانيد و پشت نداشت عمر بن سعد گرفت و پس از آنكه عمر سعد كشته شد مختار اين زره را به ابوعمره قاتل عمر سعد بخشيد.
شمشير حضرت را جميع بن خلق ازدى يا اسودبن حنظله گرفت.(5)
---------------------------------------------
1-مقتل مقرم 344 - بحار ج 45/ص 57.
2-بحار ج 45/ص 55 - طبرى 7/365 - ينابيع الموده ص 348.
3-نفس المهموم ص 374 - بحار ج 45/ص 60 - ينابيع الموده ص 349.
4-مقتل مقرم ص 346.
5-بحار 45/52 و 57- طبرى 7/3666- كامل 4/78- ارشاد ص 242.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
اسارت اهل بيت
عمر سعد كهاز كار دفن كشتگان خود فارغ گشت حدود ظهر روز يازدهم به حميد بن بكير احمـرى دستـور داد كه حركت به كوفـه را به همـگـان اعـلام كند، اهل بيت حسين را با صورتهاى باز بر جهاز شتران بدون پوشش ‍ سوار كردند و ودايع نبوتو ذريه رسول خـدا را همانند اسراى جنگى غير مسلمان حركت دادند و بسوى كوفهرهسپار شدند.
مـردان را بر امـام زين العـابدين و زنان بنى هاشم كه بيست نفر بودند گماشت ابن عبد ربه در عقدالفريد گويد: در ميان اسرا دوازده نفر پسر بچه و نوجوان بود كه از جمله محمد بن الحسين و على بن الحسين عليهمالسلام بودند.(1)
---------------------------------------------
1-عقدالفريد 4/385- نفس المهموم ص 385.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
اهل بيت در قتلگاه

پـساز آنكه سپـاه كوفـه از دفـن اجساد پليد افراد خود خلاص شدند و آماده حركتبه كوفـه گـشتـند، عـمر سعد دستور داد زنها را از خيمه گاه بيرون كنند و خيمه ها را آتش زنند، زنان از خـيمه ها بيرون آمدند در حاليكه پوشش كافى و مناسبى نداشتند كه همه چيزشان به غارت رفته بود، احساس كردند كه به اسارت مى روند به سپاهيان گفتند: شما را به خدا ما را به قتلگاه ابى عبدالله ببريد، و چنين كردند.
همينكه چشم زنان به كشته ها افتاد فريادشان به شيون بلند شد و لطمه بصورت مى زدند راوى مـى گـويد: بخـدا قـسم فراموش نمى كنم هنگاميكه زينب دختر على را كه بر حسين نوحه سرائى مى كرد با حالتى افسرده و قلبى شكسته و صداى محزون فرياد مـى كرد:وا مـحمـداه صلّى عـليك مـليك السّمـاء هذا حسين مـرمـل بالدمـاء مـقـطع الاعضاء، يا محمداه بناتك سبايا و ذرّيّتك مقتلة، تسفى عليهم ريح الصبا، هذا حسين بالعـراء مـجزور الراس مـن القـفا مسلوب العمامة و الرداء، ياءبى من اءضحى عـسكره يوم الاثنين نهبا، بابى من فسطاطه مقطع الغرى، بابى من لا هو غائب فيرتجى و لا جريح فيداوى، باءبى المهموم حتى قضى، باءبى العطشان حتى مضى . فابكت والله كل عدو و صديق.
((اى مـحمـد كه درود پروردگار خدا بر تو باد، اين حسين تو است كه به خون آغشته و اعـضايش قـطعـه قـطعـه گـشتـه است ، اى رسول خـدادخـتـرانت اسير و ذريه ات همگى مـقـتول ، باد صبابر آنها مى وزد، اين حسينتو است كه روى خاك افتاده و سرش را از قفا بريدند عمامه ورداء و البسه او را به غارت بردند.
پـدرم فـداى آنكه خيمه گاهش در روز دوشنبه تاراج شد، پدرم فداى آنكه طنابهاى خيمه اش بريده شد و فـرو نشست ، پـدرم فـداى آنكه نه به سفرى رفته كه اميد مراجعتش باشد و نه زخـمـى برداشت كه مـرهم پـذير باشد، پـدرم فـداى آنكه با دل پر غصه از دنيا رفت ، پدرم فداى آنكه با لب تشنه جان سپرد.
زينب آنقـدر ناله كرد و نوحه سرائى نمود كه دوست و دشمن را گريانيد آنگاه فرمود: پروردگارا اين قربانى را از آل محمد قبول فرما.))
ثمّ ان سكينة اعتنقت جسد الحسين عليه السلام فاجتمع عدّة من الاعراب حتى جروها عنه .
((سپـسسكينه دختر ابى عبدالله نعش پدر را در آغوش گرفت هر چه كردند پدر را رها كند مـمـكن نشد تـا آنكه عـده اى اعـراب آمدند و به عنف و جبر او را از بدنبابايش جدا كردند.از سكينه خـاتـون نقـل شده است كه در همـين حال شنيدم پدرم فرمود:
شيعـتـى مـا ان شربتـم مـاء عذب فاذكرونى

او سمعتم بشهيد او غريب فاندبونى

ليتـكم فى يوم عاشورا جميعا تنظرونى

كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى
1 ـ ((شيعيانم هرگاه آب گوارا مى نوشيد مرا ياد كنيد يا اگر غريب و شهيدى را ديديد بر من بگرييد.))
2 ـ ((اى كاش در روز عـاشورا بوديد و مـى ديديد چـگـونه براى طفل شير خوارم آب طلب مى كردم و بر من رحم نكردند.)) (1)
---------------------------------------------
1-بحار 45/58- طبرى 7/369- مـقـتـل مـقرم ص 380 - نفس المهموم ص 386 - لهوف ص ‍ 134.
--------------------------------------
برچسب ها :
بدن ابى عبدالله پايمال سُم ستوران

مـردمكوفـه به خـاطر تـقـرب نزد ابن زياد و يزيد بن معاويه از هيچ نوع هتك حرمتخـوددارى نكردند، و از ارتـكاب هيچ گـناهى كوتـاهى ننمـودند، عـمر سعد به جهت امـتـثـال دستـور ابن زياد كه فرمان داده بود بدن حسين را پس از كشتن زير سم ستوران قرار دهد صدا زد:
من ينتدب للحسين فيوطى الخيل صدره و ظهره؟
((كيست كه دواطلب باشد بر پيكر حسين اسب بتازد تا زير سم اسبان سينه و پشت حسين خورد گردد؟))
شمـرخـبيث پـيشقـدم شد و مـنتـظر كسى نماند و اسب بر بدن حضرت تاخت و ده نفر از فرزندان زنان ناپاك از او تبعيت كردند كه آنها 1 ـ اسحاق بن يحيى حضرمى 2ـ هانى بن ثـبيت حضرمـى 3 ـ ادلم بن ناعـم 4 ـ اسد بن مـالك 5 ـ حكيم بن طفيل طائى 6 ـ اخنس بن مرئد 7 ـ عمرو بن صبيح مذحجى 8 ـ رجاء بن منقذ عبدى 9ـ صالح بن وهب يزنى 10 ـ سالم بن خـيثـمـه الجحفـى ، بودند اينها بدن فرزند پيغمبر را با اسبانشان آنقـدر لگـدمـال نمـودند كه پـيكر مـقدس ابى عبدالله به زمين چسبيد، اين ارازل نه تـنها از اين عمل شرمنده نشدند بلكه افتخار هم مى كردند چنانكه اسد بن مالك در برابر ابن زياد چنين مى گويد:
نحن رضضنا الصدر بعد الظّهر

بكلّ يعبوب شديد الاسر
((ما با اسبان قـوى هيكل سينه حسين را شكستـيم و خـورد كرديم بعـد از آنكه پشت او را لگدمال نموديم.))
ابنزياد پرسيد شما كيستيد و چه كرديد؟ گفتند ما كسانى هستيم كه با اسبانمان آنچنان بر بدن حسين تاختيم كه استخوانهاى او را آرد كرديم، ابن زياد جايزه بى ارزش به آنها داد.
ابوعـمـرو زاهد گـويد: چون از نسب اين افراد تحقيقكرديم همه آنها را زنازاده يافتيم ، مـخـتـار اين افـراد را دستـگـير كرد ودست و پاى آنها را بر زمين ميخكوب نمود و اسب بر بدنشان تاختند تا به جهنمواصل شدند الحمد لله .(1)
---------------------------------------------
1-طبرى 7/368- بحار 45/59 - حياة الامام الحسين 3/303.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
اهل بيت جلو دروازه كوفه (و مسلم جصاص)

ابنزياد كشتـن پـسر پيغمبر را پيروزى بزرگ براى يزيد و پيروانش به حساب مى آورد و لذا در كوفـه زياد تـبليغ كردند كه مردم براى تماشاى اسراء و سرهاى شهدا بيرون دروازه اجتـمـاع كنند، منتهى در اعلاناتشان حسين را با نام معرفى نمى كردند كه اگـر چـنين مـى كردند اكثر مردم قاتلين او را مورد لعن وشتم قرار مى دادند و چون در آن زمـان گـروهى بنام خـوارج وجود داشت كه از زمـان خـلافـت عـلى عـليه السلام تـشكيل شده بود و امير مؤ منان با آنها جنگيد و جمعيت بسيارى از آنها را كشت و انحراف و فـسق اين گـروه مـورد قـبول همـگـان بود، لذا حسين پـسر دخـتـر رسول خدا را به اين گروه منتسب كردند و در تبليغاتشان مى گفتند يك نفر خارجى يعنى از خـوارج بر حكومـت يزيد خـروج كرده است ورود اهل بيت پـيغـمـبر به كوفه همراه با ذلت و خوارى وانواع مصيبت و اندوه بود چنانكه داستان مسلم جصاص (گچ كار) اين حقيقت را بخوبى بيان مى كند مسلم جصاص مى گويد: عـبيدالله زياد مـرا خـواست تـا اطاقـهاى دارلحكومـه را تـعـمـير نمـايم، در حال گـچ كارى بودم كه سر و صداى عـجيبى شنيدم كه گـويا كوفه يك پارچه تـبديل به هلهله و شادى شده است!يكى از خدام ابن زياد بر من عبور كرد پرسيدم: اين سرو صدا چيست؟ گفت: الانسر يك نفر خارجى را كه بر يزيد خروج كرده مى آورند.
خارجى كيست؟ـ حسين بن على!
چـونخـادم از من گذشت آنچنان لطمه به صورت زدم كه ترس آن بود چشمهايم كور شده باشد، سپـس دستم را شستم و بطرف دروازه كوفه رفتم مردم منتظر آمدن اسرا بودند، طولى نكشيد كه چـهل شتـر كه زنان و اطفـال را حمـل مـى كرد با سرهاىشهدا در بالاى نيزه ها در كنار اسرا وارد شدند در اين ميان چشمم به عـلى بن الحسين افـتـاد كه روى شتـرى بدون پـوشش سوار است و غـل جامعه دست و گردن امام را بهم بسته و از رگهاى گردن امام خون جارى است . امام زين العابدين با چشمى گريان خطاب به مردم كوفه مى فرمود:
يا امّة السوء لا سقيا لربعكم

يا امّة لم تراع جدنا فينا

لواننا و رسول الله يجمعنا

يوم القيامة ما كنتم تقولونا

تسيرونا على الاقتاب عارية

كانّنا لم نشيّد فيكم دينا
1 ـ ((اى امـت بدسيرت خدا بهار شما را سيراب نگرداند، اى امتى كه در مورد ما جدمان را رعايت نكرديد.))
2 ـ ((اگر در روز قيامت ميان ما و رسول خدا را جمع كند شما چه جواب خواهيد داد.))
3 ـ ((مـا را بر چـوبهاى بدون پـوشش جهاز شتـر حمل مى كنيد مثل اينكه براى شما دينى نياورده ايم.))(1)
صدقه بر ما اهل بيت حرام است
مـوقـعـيكهاسراى اهل بيت وارد كوفه شدند، زنى از زنان كوفه از وضعيت اسراء تعجب كرد كه اينها اسراى كفار روم و ايران نيستند بلكه عربند و جزيرة العرب جائى نمانده كه مسلمان نشده باشند لذا يكى از اسرا پرسيد:
مـن اى الاسارى انتـن؟ (((شمـا از كدام اسيرانيد؟))) در پـاسخ گفته شد: نحن اسارى اهل البيت! ((ما اسيران خاندان پيامبريم!!))
زنهمـينكه شنيد اين اسراء اهل بيت پيامبرند فريادش به گريه بلند شد و ساير زنان نيز صدا را به گريه و شيون بلند كردند، به خانه رفت و هر چه لباس داشتجمع كرد و آورد در مـيان اسراء تقسيم كرد تا اهل پيغمبر خود را بپوشانند. زنى ديگر مقدارى طعـام و خـرمـا آورد در مـيان اطفـال تقسيم كرد، ام كلثوم صدا زد: انّ الصّدقة حرام علينا اهل البيت. ((صدقـه بر مـا اهل بيت پـيغـمـبر حرام است))
اطفـال كه سخن ام كلثوم را شنيدند خرماها را از دهانشان بيرون ريختند و به يكديگر مى گفتند: عمه ام مى گويد صدقه بر ما حرام است.(2)
---------------------------------------------
1-بحار45/114- حياة الحسين 3/333- نفس المهموم ص 399.
2-حياة الحسين 3/334- بحار 45/108.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
دفن اجساد مطهره شهداي كربلا
پـيكرهاى پـاك و ابدان طاهره شهدا بنابر قول مشهور بين علماء سه روز در روى زمين افـتـاده بود آفـتـاب بر آنها مى تابيد و باد بر اجساد پاكشان از خار و خاشاك بيابان كفـن مـى پـوشانيد تا آنكه جماعتى از مؤ منين كه دستشان به خون ابى عبدالله و يارانش آغـشتـه نگـشتـه به دفن اجساد پرداختند، آنان طايفه اى از قبيله بنى اسد بودند كه در غـاضريه نزديك كربلا منزل داشتند، پس از آنكه سپاه عمر سعد از كربلا كوچ كرد اين طايفه به كربلا آمدند و اجساد مطهره را در ميان خاك و خون مشاهده كردند زن و مرد گريه و شيون بپـا كردند، آنگـاه تـصميم گرفتند شهدا را دفن كنند ليكن چون سر در بدن نداشتـندنتـوانستـند شناسائى كنند متحير و سرگردان ناگاه امام زين العابدين عليه السلام حاضر شد و شهدا را به آنان مـعـرفـى كرد، قبل از همه بدن پدرش حسين را آورد و در محل دفن مقدار كمى خاك را كنار زد قبرى ساخته و پـرداخـتـه ظاهر شد، دستـها را زير بدن قـرار داد و به تـنهائى بدن را داخـل قـبر گذاشت فرمود: با من كسانى هستند كه مرا يارى كنند، چون بدن را در قبر نهاد صورت مـباركش را بر گلوى بريده ابى عبدالله نهاد و در حاليكه اشك همچون قطرات باران بهارى بر گونه هايش جارى بود فرمود:
طوبى لارض تضمنت جسدك الطّاهر فان الدّنيا بعدك مظلمة و الاخرة بنورك مشرقة.
((چه مبارك است زمينى كه بدن مطهر ترا دربرگرفته است دنيا بعد از تو تاريك است و آخـرت با نور جمال تو روشن و نورانى))
آنگاهقبر را پوشانيد و با انگشت مبارك روى قـبر حسين نوشت :هذا قـبر الحسين بن على بن ابى طالب الذى قتلوه عطشانا غـريبا. ((اين قـبر حسين بن على است كه او را تشنه و غريب كشتند))
على اكبر را پـائين پاى حسين دفن كردند بقيه شهداء بنى هاشم و اصحاب را در يك قبر دفن كردند، سپـس ‍ امام سجاد عليه السلام بنى اسد را به نهر علقمه هدايت فرمود و قمر بنى هاشم ابى الفـضل العـباس را در مـحل شهادتـش دفـن نمـودند و هنگـام دفـن ابى الفـضل گـريه سوزناكى داشت و فرمود:على الدنيا بعدك العفا و عليك منى السلام. ((بعد از تو خاك بر سر زندگى دنيا.))(1)
---------------------------------------------
1-ارشاد مفيد ص 227- و مقتل مقرم ص 398.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
امام زين العابدين در كنار قتلگاه
از امـام زين العـابدين عـليه السلام روايت شده: چون پدر و برادران و انصار پدرم در كربلا شهيد شدند، حرم اهلبيت را با آن وضع اسير كردند و بطرف كوفه مى بردنداز قتلگاه عبور كرديم كشته ها را ديدم كه قطعه قطعه به روى زمين افتاده اند و اجساد سپاه ابن اسعـد دفـن شده اند و اين پاكان ذرارى رسول خدا دفن نشده اند سينه ام تنگ شد و قلبم گرفت و نزديك بود جان از كالبدم خارج شود.
عـمـهام زينب مـتـوجه شد صدا زد:مالى اراك تجود بنفسك يا بقية جدى و ابى و اخوتى. ((چـه مـى شود تـرا كه مـى ببينم با جانت بازى مى كنى اى يادگار جد وپدر و برادرم؟!))
گفتم : عمه چگونه بى تابى نكنم در حاليكه سرورم ابى عبدالله و برادران و عموها و پـسر عـموها و افراد خاندانم را مى بينم كه بهخون غلتيده و سر از بدنشان جدا شده و لباسشان غارت گشته نه كفن شدند و نه دفن گرديده اند، احدى به آنها نزديك نمى شود عـمـه ام فـرمـود: پـسر برادرمناراحت مـباش كه اين پـيمـانى است رسول خدا از جدت اميرالمؤ منين و پدرت حسين و عمويت حسن بن على عليهم السلام گرفته است و آنان هم پـذيرفـتـه اند خـدا هم از مـردمى از اين امت كه فراعنه زمان آنها را نمى شناسند و نزد اهلآسمان معروفند پيمان گرفته كه اين اعضاء قطعه قطعه را جمع كنند و دفـن نمـايند و براى اين شهدا بارگاهى بسازند كه با گذشت زمان از بين نمى رود هرچند ستمكاران در محو آن بكوشند.(1)
---------------------------------------------
1-كامل الزيارات ص 261- بنقل از نفس المهموم ص 387.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
زينب و سر ابى عبدالله عليه السلام

مـسلمجصاص گـويد: ام كلثوم سر از محمل بيرون آورد و خطاب به مردم كوفه كرد و فـرمـود: ساكت، مـردم كوفه ! مردانتان ما را مى كشند و زنانتان بر ما مى گريند! حاكم بين ما و شما در روز رستاخيز خدا است.
در حاليكه ام كلثـوم با مردم سخن مى گفت ناگهان ضجه و ناله مردم بلند شد، از اين شيون ناگهانى تعجب كردم كه سرهاى شهدا را مشاهده در حاليكه سر ابى عبدالله مقدم بر آنها بود وارد جمـعـيت شد سر حسين مـانند ماه شب چهارده شبيه ترين انسانها به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود با موهاى مشكين كه بن موها از خضابجدا شده و سفـيد بود، باد محاسن شريفش را به چپ و راست حركت مى داد چشم زينب به سر بريده برادر افـتـاد و ناراحت گـرديد و بى اخـتـيار سر به چـوبهمـحمـل زد كه خـون از زير مقنعه اش جارى شد و با اشاره به سر مقدس با سوز وگداز عجيبى به اين اشعار مترنم گرديد:
يا هلالا لمّا استتم كمالا

غاله خسفه و اءبدى غروبا

ما تو همت يا شفيق فواءدى

كان هذا مقدرا مكتوبا

يا اخى فاطم الصغيرة كلّمها

فقد كاد قلبها ان يذوبا

يا اخى قلبك الشّفيق علينا

ما له قد قسى و صار صليبا

يا اخى لو ترى عليا لدى الا

سرمع اليتم لا يطيق جوابا

يا اخى ضمّه اليك و قرّبه

و سكّن فواده المرعوبا

ما اذلّ اليتيم حين ينادى

بابيه و لا يراه مجيبا
1 ـ ((اى ماه يكشبه زينب هنوز وقتى بر تو نگذشته و زمان خسوف فرا نرسيده، چه شده كه منخسف گشته و غروب نمودى؟!))
(زيرا خسوف در شبهاى 13 و 14 و 15 ماه رخ مى دهد.)
2 ـ ((اى برادر زينب (شهادت ترا فكر مى كردم ) ليكن تصور نمى كردم كه مقدر شده باشد سرت را بالاى نيزه كنند.))
3 ـ برادر! با فاطمه كوچكت حرف بزن كه نزديك است قلبش ‍ بگدازد.))
4 ـ ((برادر چـه شده كه قـلب مهربان تو از ما جدا شده و بر سر نيزه به دار آويخته شده.))
5 ـ ((برادر اگـر عـلى را ببينى خـواهى يافت كه اسارت و يتيمى چگونه قدرت سخن گفتن را از او گرفته است.))
6 ـ ((برادر او را در آغـوش گـير و به خـود نزديك گـردان تـا قـلب لرزانش آرام گيرد.))
7 ـ ((چـه قـدر بر يتـيم سخـت مـى گـذرد كه پـدرش را بخـواند و او پـاسخـش ‍ ندهد)) (1)
---------------------------------------------
1-نفس المهموم ص 400- بحار45/115- ينابيع الموده ص 350.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
خطبه زينب كبرى در جلو دروازه كوفه
زينب كبرى دخـتـر امـير مؤ منان جلو دروازه كوفه مشاهده كرد جمعيت انبوهى به گمان خودبراى تـمـاشاى اسراى خـارجى آمـده اند، لذا براى ارشاد مـردم و مـعـرفـى حسين و اهل بيت پيغمبر و يادآورى آنان از حكومت عدل على عليه السلام در كوفه و مفتضح ساختن ابن زياد و امـيرش يزيد بن مـعـاويه به سخـنرانى پـرداخـت و قبل از شروع به سخنرانى فرمود: ساكت شويد.
تـاءثـير اين صدا و تصرف ولايتى زينب آنچنان اثرى گذاشت كه نفس در سينه ها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد.
اهلكوفـه با صداى دلنشين على عليه السلام آشنائى داشتند و لذا وقتى فرمود ساكت شويد مردم كوفه صداى اميرالمؤ منين عليه السلام را شنيدند.
آرى اينصداى عـلى عـليه السلام بود كه از حلقوم دخترش زينب خارج مى شد راوى مى گـويد: بخـدا قـسم زنى با چـنين حيا نديدم كه مـثـل زينب سخـن گـويد مثل اينكه سخن از زبان اميرالمؤ منين خارج مى شود.
وقـتـى سكوت كامل حكم فرما شد، زينب سلام اللّه عليها اين چنين آغاز سخن فرمود:الحمد للّه و الصّلوة عـلى ابى مـحمـد و آله الطّيبين الاخـيار، امـا بعـد يا اهل الكوفـة يا اهل الخـتل و الغدر اتبكون؟ فلا رقاءت الدمعة و لا هلات الرّنّةانّما مثلكم كمـثـل التـى نقـضت غـزلها مـن بعـد قـوّة انكاثـا تـتـّخـدونايمـانكم دخـلا بينكم الا و هل فـيكم الا الصّلف و النّطف و الصدر و الشنفو ملق الاماء و غمز الاعداء او كمرعى على دمـنة او كفـضّة على ملحوده، الاساء ما قدّمت لكم انفسكم ان سخط اللّه عليكم و فى العذاب انتم خالدون.
((زينب كبرى پـس از حمـد خدا بر پدر خود درود مى فرستد تا مردم را توجه دهد به اينكه ايشان فرزندان پيامبرند.
خـدارا سپـاس مى گويم و به پدرم محمد و برگزيدگان و پاكان از دودمانش ‍ درود مى فرستم و بعد اى مردم كوفه؛ اى نيرنگ بازان و بيوفايان، بر ما مى گرييد؟!
هرگزاشكتان خشك نشود و ناله تان آرام نگردد كه شما مانند آن زنى هستيد كه رشتههاى خـود را پـس از تـابيدن پـنبه مى كرد، شما هم ايمانتان را وسيله زندگىو مكر و فريب قـرار داده ايد و ارزشى برايش قـائل نيستـيد (مگر نه اين استكه بخاطر دنيا اطراف كسانى را مـى گـيريد كه شخصيتى ندارند) و مانند كنيزان تملق گو از آنها تعريف و تمجيد بى مورد مى كنيد و به كسانى (كه به نفع دنيا و آخرت شما هستيد چون با منافع مـاديتـان تـضاد دارند) نسبت ناروامى دهيد، در شما جز خودخواهى و دروغ و دشمنى بيجا و پستى و خوارى و تهمت وافتراء وجود ندارد و يا مانند گياهى هستيد كه در مزبله مى رويد (كه ظاهرى فـريبنده و باطنى مسموم دارد) و يا مانند نقره اى كه بر تابوت مردگان مزين شده درخشندگى كنيد ولى در داخل آن تعفن و مردار است.
(مـگـر سبزه اى كه در نجاسات روئيده و عصاره پليديها را مكيده قابليت چه را دارد؟ و يا نقـره اى كه بر قـبر مـردگـان نقـش شده قـدر و جلال و شاءن و كمـال مـرده را مـى افـزايد؟ و از بديهايش مى كاهد و بر نيكى هايش ‍ مى افزايد؟ هرگز.)
آگـاهباشيد كه بد توشه اى پيش فرستاديد (يا بد سابقه اى براى خود ساختيد) كه خشم خدا را بر خود خريديد و براى هميشه در عذاب الهى جاى گرفتيد.
اتـبكونو تـنتـحبون ؟ اى والله فابكوا كثيرا و اضحكوا قليلا، فلقد ذهبتم بعارها وشنارها و لن تـرحضوها بغـسل بعـدها ابدا، و انّى تـرحضون قـتـل سليل خـاتـم النّبّوة و مـعـدن الرّسالة و سيد شباب اهل الجنّة و ملاء ذخيرتكم ومفزع نازلتكم و منار حجتكم و مدرة سنّتكم ، الا ساء ما تزرون و بعدا لكم وسحقا، فلقد خاب السّعى و تبت الايدى و خسرت الصّفقة و بؤ تم بغضب من اللّهو ضربت عليكم الدلّة و المسكنة .
((آيا گـريه و شيون مـى كنيد؟ آرى بخدا قسم زياد بگرييد و كم بخنديد كه عار و ننگـى در زندگـى مرتكب شديد كه همه ننگهاى روزگار و جوامع بشرى را پوشانيد و هرگـز نمـى تـوانيد آنرا بشوئيد، آخر چگونه مى توانيد عار و ننگ كشتن پسر پيغمبر خاتم، و معدن رسالتو سيد جوانان اهل بهشت را بزدائيد شما كسى را كشتيد كه پناه بى پـناهان و طبيب دردمندان و گنجينه دين و دانش و نور هدايت انسانها به سوى حق و پيشواىامـت و حجت پـروردگـار بود. به وسيله او به راه راست هدايت مى شديد و در سايه همت بلندش از قزع و جزع حوادث و سختى ها تسكين مى يافتيد و به نور ولايت او از گمراهى و ضلالت نجات پيدا مى كرديد.
آگاه باشيد كه گناه زشتو ناپسندى را مرتكب شديد كه از رحمت خدا دور باشيد سعى و كوشش شما بى فايده ماند، و دستهاى شما از درگاه خدا قطع شد، و در معامله تان زيان كرديد، و به حسرت و ندامت گرفتار و خشم غضب الهى دامنگيرتان شد و ذلت و مسكنت گريبانگيرتان گرديد.))
ويلكم يا اهل الكوفـة؛ اتـدرون اى كبد لرسول اللّه فريتم و اى دم له سفكتم و اى كريمة له ابرزتم و اىّ حرمة له انتهكتم؟!
و لقد جئتم بها صلعاء عنقاء فقماء خرقاء شوهاء كطلاع الارض و ملاء السماء.
افـعـجتـمان قـطرت اسماء دما و لعذاب الاخرة اءخزى و اءنتم لا تبصرون، فلا يستخفّنكم المهل فانّه لا يحفزه البدار و لا يخاف فوت الثار و ان ربّكم لبالمرصاد.
((واى بر شمـا اى اهل كوفـه آيا مـى دانيد چـه جگـرى از رسولخـدا بريديد و چه خونهائى بر زمين ريختيد و چه پرده نشينان بزرگوارى را ازپرده بيرون افكنديد.
هتـك حرمـتـش نموديد و اهل بيتش را به اسيرى كشانديد، از آنچه كه بر ما وارد نموديد از كشتـن ذرارى پـيغـمـبر و آتـش زدن خـيام و غـارت امـوال و اسيرى زنان و اطفـال آنچـنان فـضيع و فجيع بودهكه جا دارد آسمانها شكافته و زمين پاره پاره شود كوهها از هم متلاشى گردند.
شمـا كار شرم آور و احمقانه و بسيار زشتى مرتكب شديد كه قباحت و زشتى آن از وسعت زمين و آسمان بيشتر است، آيا تعجب كرديد كه آسمان خون باريد بلكه عذاب آخرت خوار كننده تـر است ولى شمـا چشم بصيرت نداريد، پس ازمهلتى كه خدا به شما داده است مـوضوع را كوچك نشماريد و خوش دل نباشيد كه او در مكافات شتاب نمى كند زيرا بيم ندارد از اينكه فرصت از دست برود بدرستى كه پروردگار شما پيوسته در كمين است.))
چـون زينب سلام اللّه عـليها سخـنان خود را به پايان رسانيد امام سجاد عليه السلام فرمود: عمه جان آرام باش. انت بحمد الله عالمة غير معلّمة و فهيمة غير مفّهمة.
راوىگـفـت: مـردم را ديدم كه در بهت فرو رفته اند و انگشت حسرت به دندان مى گزند در كنارم پـيرمـردى را ديدم كه اشك چـشمش از محاسنش ‍ جارى است، دستهارا به طرف آسمـان بلند كرده مـى گـويد:بابى انتـم و امـّى كهو لكم خـير الكهول و شبابكم خـير اشّباب و نسلكم لا يبور و لا يخزى ابدا.پدر و مادرم به قـربانتـان كه پـيرانتـان بهتـرين پـيران و جوانانتـان بهتـرين جوانان ونسل شما هرگز خوار و زبون نمى شوند.))(1)
---------------------------------------------
1-مـقتل مقرم 384- حياة الحسين 3/335- بحار 45/108- معالى السبطين ص 60 و 61- لهوف ص 146.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
سخنرانى ام كلثوم دختر امير مؤ منان
حضرت ام كلثـوم (1) سلام اللّه عـليها موقع را مناسب دانسته به منظور تذكر و تـوضيحو بيدار ساخـتـن مـردم كوفه در حاليكه با صداى بلند گريه مى كرد به سخـنرانى پرداخت و فرمود: ((ساكت شويد مردان شما ما را مى كشند و زنان شما بر ما مى گريند.))
يا اهل الكوفة سوئة ما لكم خذلتم حسينا و قتلتموه و انتهبتم امواله و ورثتتموه و سبيتم نسائه و نكبتـمـوه فـتبالكم و سحقا ويلكم اتدرون اى دواه دهتكم و اى وزر على ظهوركم حمـلتـم؟! و اى دمـاء سفـكتـمـوها؟! و اىّ كريمة اصبتموها؟! و اى صبية سلبتموها؟! و اى امـوال انتـهبتموها؟! قتلتم خير رجالات بعد النبىّ و نزعت الرحمة من قلوبكم، الا ان حزب اللّه هم الغالبون و حزب الشّيطان هم الخاسرون .
((واى بر شمـا اى اهل كوفـه براى چـه حسين را يارى نكرديد و او را خوار شمرديد و كشتـيد وامـوالش را به غـارت برديد و زنانش را اسير نموديد، مرگ بر شما، رويتان سياه باد، واى بر شمـا آيا مـى دانيد چه مصيبت بزرگى به وجود آورديد؟ و چه بار سنگينى را بر دوش كشيديد؟ و چه خونهائى ريختيد، چه عزيزانى را خوار ساختيد و چه دخـتـر بچـه هائى را غـارت كرديد و چـه امـوالى را چپاول نموديد؟!
بهتـرين مـردان خـدا پـس از پـيامـبر را كشتـيد و رحم و شفـقـتاز دل شمـا خـارج شده، آگـاه باشيد كه حزب خـدا پـيروز و رستـگـار و حزب شيطان زيانكارند))
از سخـنان ام كلثوم صحنه يك پارچه ضجه و ناله شد، زنان موها را پـريشان و گونه ها را با پنجه مى خراشيدند و لطمه به صورت مى زدند و خاك بر سر مـى ريخـتند و صدا را به وا ويلا وا ثبورا بلند كردند و مردان گريه مى كردند و ريشها را مى كندند كه چنين گريه و شيونى را كسى تا آن روز نديده بود.(2)
---------------------------------------------
1-آيا ام كلثوم در كربلا بوده است :
درتمام تواريخى كه وقايع سال 61 هجرى و داستان شهادت حسين بن على عليه السلام و اسارت اهل بيت را نوشته اند نام ام كلثوم دختر امير مومنان به چشمميخورد كه از آن جمله سخنرانى ام كلثوم در دروازه كوفه و پيام او به مدينهدر مراجعت از شام ميباشد.
بنابراين مسلما دخترى از امير مومنان بنام امكلثوم در قافله كربلا بوده منتهى آيا او دختر زهراى مـرضيه و خواهر تنى حسين و زينب است يا غير اوست؟ مشكوك است، بلكه بر حسب روايات قـطعـى ام كلثوم به همسرى عمربن خطاب درآمد و از او داراى پسرى بنام زيد و دخترى به نام رقيه بوده در سال 54 در زمان حضرت امام حسن عليه السلام وفات كرده، و در سال 60 و 61 در قيد حياة نبوده است.
چـنانكه در وسائل الشيعه چاپ جديد ج 2 ص 811 از مرحوم شيخ طوسى در كتاب خلاف از عـمـار روايت كرده: جنازه ام كلثوم دختر على عليه السلام و فرزندش زيد بن عمر را آوردند و حسن وحسين بن على عليه السلام و عبدالله به عمر و ابن عباس و ابو هريره حضور داشتـند، جنازه پـسر را طرف امام و مادر را پشت سر جنازه فرزند قرار دادند وگفتند: اين است سنت پيامبر و دستور اسلام.
و آنانكه مـنكر اين ازدواج شده اند دليل مـتقنى ندارند چنانكه سيد مرتضى علم الهدى رضوان الله تعالى عليه رساله مستقلى در اين مورد نوشته و اصرار دارد كه ازدواج محقق است (تنقيح المقال 3/73 بخش زنان) و مرحوم مجلسى ميفرمايد: از مرحوم مفيد كه باآنهمه اخـبار مـنكر ازدواج ام كلثوم با عمر شده عجيب است مرحوم كلينى روايت كرده پس از وفات عـمـر، عـلى عـليه السلام آمد ام كلثوم را به خانه برد (بحار 42/109) و كتب تاريخ و تـراجم براى على عليه السلام 14 پسر و 19 دختر ذكر كرده اند كه از جمله زينب كبرى و زينب صغـرى و ام كلثـوم (رقـيه) وام كلثوم صغرا است و گفته اند زينب كبرا همسر عـبدالله بن جعـفـر و ام كلثوم كبرا همسر عمر بن الخطاب بوده و پس از وفات عمر به ازدواج عـون بن جعـفـر طيار در آمـد و زينب صغـرا همـسر مـحمـد بن عـقـيل بوده و ام كلثـومصغـرا همـسر عـبدالله اصغـر بن عـقـيل بوده است، زينب كبرى و ام كلثوم كبرى دختران حضرت زهرا و زينب صغرى و ام كلثوم صغرى از ساير زنان امير مومنان بوده اند. و حتى بعضى كنيه رقيه صغرا همسر مـسلم بن عـقـيل را نيز ام كلثوم گفته اند كه با اين حساب سه نفر از دختران امير المومنين عـليه السلام ام كلثـوم بوده اند (عـمـدة الطالب فـى انساب آل ابى طالب ص 63 طبقـات ج 3 ص 12. بخـش اول ريحانه الادب ج 6 ص 243 كشف الغمه ج 2 ص 67. اعيان الشيعه ج 1 ص 326 و ج 7 ص 136 المجدى ص 12.
با اين مقدمات نتيجه ميگيريم كه در تاريخ كربلا هر جا نام ام كلثوم آمده بايد ام كلثوم صغرا مراد باشد نه كبرى دختر حضرت زهرا سلام الله عليها.
2-مقتل مقرم ص 392- بحار 45/112- معالى السبطين ص 61- لهوف ص 154.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
سخنرانى امام زين العابدين عليه السلام
حضرت على بن الحسين عليهماالسلام كه بر شترى لاغر و بد راه سوار و دستهايش به گـردن بستـه بود، اشاره به سكوت كرد، و چون ساكت شدند بر خدا حمد و ثنا و بر پيامبر درود فرستاد و آنگاه فرمود:
ايّها النّاس من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فانا على بن الحسين بن على بن ابى طالب انا بن مـن انتـهكت حرمـتـه و سلب نعمته و انتهب ما له و سبى عياله، انا بن المـذبوح بشطّ الفـرات مـن غـير ذحل و لا تـراث، انا بن مـن قتل صبرا و كفى بذلك فخرا.
((مـردم! هر كه مرا مى شناسد كه مى شناسد و هر كه نمى شناسد من على فرزند حسين بنعلى بن ابى طالبم من فرزند كسى هستم كه به او بى حرمتى كردند و لباسش را از برش ربودند و اموالش را به غارت بردند و عيالش را اسير نمودند، منم فرزند آنكه در كنار فـرات با لب تشنه سر از بدنش بريدند بدون آنكه كسى را كشته باشد يا فـسادى كرده باشد، مـن فـرزند آنم كه او را با شكنجه كشتند و براى افتخار ما همين كافى است.))
ايّها النّاس ناشدتـكم اللّه هل تعلمونانّكم كتبتم الى ابى وخدعتموه و اءعطيتموه من انفـسكم العـهود و المـيثـاقو البيعة و قاتلتموه ، فتبا لكم لما قدمتم لانفسكم و سواءة لراءيكم بايّة عـين تـنظرون الى رسول الله اذ يقول لكم: قتلتم عترتى و انتهكتم حرمتى فلستم من امتى فار تفعت الا صوات بالبكاء و قالوا: هلكتم و ما تعلمون .
((مـردم!شما را به خدا قسم آيا مى دانيد به پدرم نامه نوشتيد و با او خدعه كرديد وعـهد و مـيثـاق بستـيد كه ياريش كنيد اما او را كشتيد؟! چه زيان كرديد با آنچه كه انجام داديد، زشت باد عـقـيده شمـا، با چـه چـشمـى به رسول خـدا مـى نگريد هنگامى كه به شما بگويد: خاندان مرا كشتيد و احترام مرا برديد پـس شمـا از امـت مـن نيستيد صداى گريه مردم بلند شد و به هم مى گفتند: هلاك شديد و نفهميديد.))
سپـس فـرمـود: خـدا بيامـرزد كسى را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا درباره خدا و رسول و اهل بيتـش به كار بندد كه مـا همـان راهى مـى رويم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفته است . مردم يكپارچه گفتند: پسر پيغمبر ما همـه گـوش به فـرمان توئيم و آماده اطاعت دستوريم كاملا از شما حمايت مى كنيم از شما روگـردان نيستـيم، اوامر خود را صادر فرما كه ما در جنگيم با كسى كه با شما در جنگ است و صلحيم با كسى كه تسليم شما است .
امام فرمود: هيهات اى مردم فريبكار و مكار كه مكر و فريب در جان شما جاى گرفته و با گـوشت و پوست شما آميخته است ، مى خواهيد با من نيز همان كنيد كه با پدرم كرديد؟ نه بخـدا كه هنوز جراحتها بهبود نيافته، ديروز پدرم كشته شد، هنوز عزاى جدم و پدرم و برادرانم فراموشنشده و هنوز داغ پدرم گلويم را مى فشارد.(1)
---------------------------------------------
1-مقتل مقرم ص 393 - نفس المهموم ص 395 - حياة الامام الحسين ج 3/ص 341.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
ابن زياد و سر مبارك ابى عبدالله
چون اسراء وسرهاى شهدا را وارد كوفه كردند ابن زياد بار عام داد مردم در قصر اجتماع كردند، سر حسين بن على عليه السلام در داخل سپر كنار ابن زياد قرار داشت، با چوب بر لبان و دندان ثـناياى ابى عبدالله مى زد و مى خنديد زيد بن ارقم كه از صحابه رسول خـدا صلى الله عليه و آله و سلم بود در جلسه حضور داشت وقتى كه مشاهده كرد ابن زياد مـرتـب و به شدت مـانند باران ضربان خود را برلب و دندان ابى عبدالله عـليه السلام وارد مى كند، صدا زد ابن زياد! چوب را از لبان حسين بردار كه بخدا قسم مـكرر در مـكرر رسول خـدا را ديدم اين لبها را مى بوسيد و مى مكيد، و شروع كرد به گـريستـن، ابن زياد گـفت: خدا همواره چشمانت را گريان بدارد كه براى پيروزى خدا گريه مى كنى اگر نبود كه پير و خرف شده و عقلت را از دست داده اى گردنت را مى زدم، زيد گفت: پسر زياد! حديثى برايت بگويم تا بيشتر به زشتى اعمالت پى ببرى! رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم را ديدم كه حسن و حسين را روى زانوهاى خود نشانيده ودستها را روى سر آنان گذاشت و فرمود: اللّهمّ انّى استودعك ايّاهما و صالحالمـؤ مـنين. ((خدايا اين دو را نزد تو و مؤ منان صالح به امانت مى سپارم))، پسر زياد با وديعه و امانت رسول خدا چه كردى؟! زيد بن ارقم از مجلس خارج شد و مى گفت : شمـا مردم عرب از امروز همگى برده خواهيد بود كه پسر پيغمبر را كشتيد و پسر مرجانه را بر خـود امـير گردانيديد تا نيكان شمارا بكشد و اشرار را برده قرار دهد، مرگ بر كسانيكه به ذلت راضى مـى شوند ودر تـذكره سبط ابن الجوزى نقـل شده: هنگـامـى كه سر حسين در طشتى جلو ابن زياد قرار داشت و با چوب به لب و دندان حضرت مى زد و مى گفت: چه زيبا است دهن ابى عبدالله، انس بن مالك كه يكى از صحابه رسول خـدا است گـريست و گـفـت: آرى حسين شبيه رسول خـدا است و رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم را ديدم كه دهان حسين را مى بوسد.(1)
---------------------------------------------
1-ارشاد ص 228 - طبرى 7/371 - نفـس المـهمـوم ص 404 - كامل 4/81 - ينابيع الموده ص 324.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
سر حسين در كوچه هاى كوفه

ابنزياد به مـنظور پـياده كردن قدرت خود و خوار و زبون ساختن شيعيان امام حسين و پـيشگـيرى از حركت احتمالى مردم عليه حكومت دستور داد سر حسين عليه السلام و ساير شهدا را در كوچه هاى كوفه بگردانند، منادى هم اعلان مى كرد:
قتل الكذّاب بن الكذّاب .
دعبل خزاعى در اين زمينه چنين سروده است:
راءس بن بنت محمّد و وصيّه

للنّاظرين على قناة يرفع

والمسلمون بمنظر و بمسمع

لا منكر منهم و لا متفجّع

كحلت بمنظرك العيون عماية

و اصمّ رزؤ ك كلّ اذن تسمع

ما روضة الاّ تمنّت انّها

لك حفرة و لخطّ قبرك مضجع

ايقظت اءجفانا و كنت لها كرى

و انمت عينا لم يكن بك تهجع
1 ـ ((سر پـسر دخـتـر مـحمـد و وصى او براى ديدن بينندگان بر سر نى بلند مى شود.))
2 ـ ((مـسلمـانان مـى بينند و مـى شنوند نه كسى ايراد مى كند و نه شيون و زارى مى نمايد.))
3 ـ (((پـسر پـيغـمـبر) با ديدن سر تو چشمها سرمه كورى كشيدند و مصيبت تو همه گوشها را كر كرده.))
4 ـ ((هيچ نقـطه اى از زمـين نيست كه آرزو مـى كند كاش محل قبر و خوابگاه تو بود.))
5 ـ ((خـواب بر چـشمـهائيكه با وجود تو بخواب ناز مى رفتند حرام شد و آنانكه از ترس تو بخواب نمى رفتند آرام گرفتند.))
نكتـه : البته تا يك زمان كوتاهى اين حالت در مردم حكمفرما بود ولى طولى نكشيد كه به خود آمدند و ريشه ظلم يزيدى را كندند.
زيدبن ارقم گويد: در غرفه خود نشسته بودم ديدم سر حسين بالاى نيزه در كوچه هامى گـردانند، همينكه محاذى غرفه ام رسيدند شنيدم كه مى خواند: ام حسبت انّاصحاب الكهف و الرّقيم كانوا من اياتنا عجبا.(1)
((آيا گـمان مى كنى كه داستان اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما است))
از شنيدن اين آيه از سر بريده ابى عبدالله موى بر تنم راست شد و بى اختيار صدا زدم:
راءسك يابن رسول اللّه اعجب و اعجب .آرى سر تو از زنده شدن اصحاب كهف عجيب و عجيبتر است.))
انّا للّه و انّا اليه راجعون.(2)
آنجا كه مجرمين پشيمان مى شوند
پـساز آنكه اسراى كربلا وارد كوفـه شدند از سوى مـردم كوفـه كه مـدت پـنج سالعـلى بن ابى طالب با آن عـدالت بى نظير در اين شهر بر آنها حكومت كرده و فـضائل اهل بيت پيغمبر را زياد شنيده بودند از هر طرف صداى طعن و لعن بر كشندگان فـرزند پيغمبر بلند شد و به گوش دشمنانشان مى رسيد، دشمنان ابى عبدالله بدتر از سگـان پشيمان شدند چنانكه عمر سعد پس از مراجعت از كربلا آنچنان پشيمان بود كه يكى از بستگانش از او احوالپرسى كرد پاسخ داد: هيچكس نزد خانواده اش برنگشته كه بدتـر باشد از وضعى كه من برگشته ام ، از مرد فاسق و فاجرى چون ابن زياد اطاعت كردم و خـداى حكيم را معصيت و مرتكب امر بزرگى شدم و رحم و خويشاوندى شريفى را قطع كردم.
اينجا است كه هر يك از مجرمين مى خواهد جرم قتل حسين را به گردن ديگرى بيندازد ابن زياد انديشيد كه نامـه اى را كه بوسيله شمر به عمر سعد نوشته است (در صفحات پـيشين گذشت)مدركى خواهد بود كه تمام جرائم را به گردن او مى افكند لذا عمر سعد را خواست و اظهار داشت: آن نامه را به من برگردان .
عمر سعد: از پى اطاعت دستور تو بودم نامه را گم كردم!
ابن زياد: باور نمى كنم بايد نامه را بياورى .
عـمـر سعد كه اصرار ابن زياد را مشاهده كرد خواست به او بفهماند كه نقشه او را خوانده است .
گـفـت:آنرا فـرستـادم تـا براى پـيرزنهاى قـريش بخـوانند تـا مـرا در قـتـل حسينمـعذور بدارند، من در زمينه كشتن حسين ترا چنان اطاعتى كردم كه اگر از پدرم سعدبن ابى وقاص اين چنين اطاعت مى كردم حق او را ادا كرده بودم.(3)
---------------------------------------------
1-سوره كهف آيه 9.
2-بحار ج 45/ص 119 - ارشاد مفيد ص 229.
3-حياة الحسين ج 3/ص 356 - بحار ج 45/ص 118 - طبرى ج 7/ص 385 - حجة السّعادة فى حجة الشّهادة ص 65.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
زينب سلام الله عليها در مجلس ابن زياد لعنت الله اجمعين
زينب دختر امير مؤمنان در حاليكه پست ترين لباسها در برداشت در گوشه اى از مجلس ابن زياد نشست، زنان و كنيزان اطرافش را گرفتند، ابن زياد سه بار پرسيد: اين زنكه اين چـنين گوشه گيرى اختيار كرده كيست؟ زنان حرم اعتنا نكردند و جوابش را ندادند تـا آنكه يكى از زنان پـاسخ داد: اين زينب دخـتـر فـاطمـه دخـتـررسول خدا است .
ابن زياد با زبان شمـاتـت گـفـت :الحمـد لله الّذى فـضحكم و قـتـلكم و اءبطل احدوثتكم .
((خـدا را سپـاس كه شمـا را رسوا ساخـت و كشت و حركتـتـان را باطل گردانيد))
زينب كبرى فرمود:الحمد لله الّذى اكرمنا بنبيّه و طهّرنا من الرّجس ، انّما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا يابن مرجانه.
((خـدارا حمد مى كنم كه ما را به وسيله پيامبرش گرامى داشت و از پليديها پاك ساخت همانا فاسق رسوا مى شود و فاجر دروغ مى گويد و او غير ما است اى پسر مرجانه.))
ابن زياد: كيف رايت فعل اللّه باخيك ؟ ((ديدى خدا با برادرت چه كرد؟))
زينب:جز خوبى نديدم اينها جماعتى بودند كه خدا بر ايشان شهادت را مقدر كرده بودبه قتلگاه آمدند، و روزى خدا ميان تو و ايشان جمع مى كند و با تو محاجه و مخاصمه مى كنند آنگاه خواهى ديد كه پيروز كيست، مادرت به عزايت بنشيند اى پسر مرجانه .
ابن زياد از نحوه پاسخ زينب به خشم آمد و تصميم گرفت او را بكشد.
عـمـرو بن حريث گـفـت : اين زن از مصيبت نزديكانش ناراحت است و بعلاوه زن را نبايد در برابر گفتارش مؤ اخذه كرد.
ابن زياد: خدا قلب مرا شفا داد و راحت نمود از طرف برادر سركش تو و پيروان سركش او.
زينب : لعمر لقد قتلت كهلى و ابدت اهلى و قطعت فرعى و اجتثثت اصلى فان يشفك فقد اشتفيت .
((بجانمقسم بزرگان مرا كشتى و خاندان مرا نابود ساختى و شاخه هاى مرا بريدى و ريشه هاى مرا كندى اگر اينها شفاى تو است پس شفا يافتى.))
ابن زياد با مغالطه كارى گـفـت :هذه سجّاعة و كان ابوها سجّاعا شاعرا. ((اين زن سخنور است و پدرش نيز سخنور و شاعر بود.))
زينب: مرا با سخنورى و شاعرى چكار، اصولا زن را با سخنورى چه؟(1)
---------------------------------------------
1-حياة الحسين 3/343 - ارشاد ص 244 - طبرى 7/371.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
گزارش كشته شدن حسين به مدينه منوره

عبيداللهبن زياد پس از آنكه سرهاى شهدا را به شام فرستاد عبدالملك سلمى را خواست وگـفـت به مـدينه برو و بشارت قـتـل حسين را به امير مدينه عمروبن سعيدبن العاص برسان ، عـبدالمـلك مـى خـواست عذر بياورد ليكن ابن زياد نپذيرفت كه انعطاف پذير نبود، مبلغى به او داد و گفت اگر مركبت در راه ماند مركب ديگرىبخر و سريع خود را به مدينه برسان مبادا قبل از تو ديگرى خبر را برساند.
عبدالملك گويد: چون وارد مدينه شدم مردى از قريش مرا ديد و پرسيد چه خبر؟
گفتم: الخبر عندالامير! ((خبر نزد امير است.))
قريشى گفت: انّا للّه و انّا اليعه راجعون. حسين بن على عليه السلام كشته شد.
عبدالملك بر حاكم مدينه وارد شد، حاكم پرسيد: هان چه خبر؟
عبدالملك گفت: خبرى كه امير را خوشحال كند، حسين كشته شد!
والى مدينه گفت: پس برو در كوچه ها اعلان كن.
عـبدالمـلكگـويد: وقـتى صداى اعلان من بلند شد چنان ناله و شيونى از خانه هاى بنى هاشم برخـاست كه هرگز اين چنين ناله اى از كسى نشنيده بودم ، وقتى گزارش كار را به عمروبن سعيد دادم خوشحال شد و خنديد و گفت :
عجّت نساء بنى زياد عجّة

كضجيج نسوتنا غداة الارنب (1)

زنان بنى زياد ناله كردند همانطور كه زنان ما در روز ارنب ضجه و ناله نمودند.
سپس گفت : هذه واعية بواعية عثمان.))
((يعنى امروز بنى هاشم به تلافى روزى است كه عثمان كشته شد.))(2)
حوادث بين راه شام :
كسانيكههمـراه سر مـقـدس حسين به شام مى رفتند در اولين منزلى كه فرود آمدند در حاليكه ماءمورين مشغول صرف غذا و شرب خمر و سرگرمى و خوشحالى بودند مشاهده كردند كه ناگهان دستى آشكار شد و بر ديوار نوشت :
اترجو امّة قتلت حسينا

شفاعة جدّة يوم الحساب

((آيا امتى كه حسين را مى كشند اميد شفاعت جدش را در روز حساب و قيامت دارند.))
همـراهانمـضطرب و هراسان شدند، بعضى ها خواستند دست را بگيرند نتوانستند و دست غايب شد، سپس ماءمورين به غذا خوردن مشغول شدند، دوباره دست ظاهر گشت و اينبيت را نوشت:
فلا و اللّه ليس لهم شفيع

و هم يوم القيامة فى العذاب

((نه چنين است بخدا قسم كه اينها شفيعى ندارند و در روز قيامت معذب خواهند بود.))
مـجددا خواستند دست را بگيرند ناپديد شد و چون به غذا خوردن نشستند دست پديدار شد و نوشت:
و قد قتلوا الحسين بحكم جور

و خالف حكمهم حكم الكتاب
((حسين را به حكم حاكم جور كشتند و حكم آنها مخالف حكم خدا است.))
خوردن غذا بر همه ناگوار شد و از آنجا كوچ كردند.(3)
---------------------------------------------
1-ارنبجنگـى بود مـيان بنى زبيد و بنى زياد كه بنى زياد شكست خوردند و بنى زبيد انتقام گرفتند و عمرو بن معديكرب شاعر بنى زبيد چنين گفته است .
2-نفس المهموم ص 415 - طبرى ج 7/ص 383 - بحار ج 45/ص 121 - ارشادمفيد ص 247.
3-بحار ج 45/ص 184 و 125 - نفـس المـهموم ص 422 - صواعق المحرقة ص 192 - ينابيع المودة ص 351.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
انتقال اسراء به شام

پـس از آنكه عـبيدالله زياد سرهاى شهدا را به شام فرستاد، اسرا را آماده ساخت و بهسرپـرستـى مـخـفـربن ثـعـلبه عائذى و شمر بن ذى الجوشن به شام روانه كرد، وى دستـور داد امـام سجاد عليه السلام را با غل جامعه دستها را به گردن بستند و سوار بر جهاز شتر بدون روپوش بسوى شام حركت دادند.
امام زين العابدين عليه السلام در طول مسير با هيچيك از ماءموران سخنى نگفت:
ودر نقـل ديگرى كه طبرى ذكر كرده است آمده: كه ابن زياد پس از واقعه كربلا نامه اى به يزيد بن مـعـاويه نوشت و كسب دستـور كرد و در اين مـدت اهل بيت در زندان عبيدالله بودند يك روز اهل بيت ناگهان مشاهده كردند نامه اى همراهسنگى از بيرون به داخل زندان افتاد وقتى نامه را خواندند چنين نوشته بود: قاصدى در مورد شمـا به شام رفته و در فلان روز برمى گردد، در آن روز اگر صداى تكبير شنيديد بدانيد كه همگى كشته خواهيد شد و اگر صداى تكبير نشنيديددر امانيد دو يا سه روز قـبل از موعد سنگى همراه نامه داخل زندان پرت شد كه در اين نامه يادآور شده بود: اگر وصيتى داريد انجام دهيد كه در فلان روزقاصد برمى گردد.
در روز مـوعد تكبير شنيده نشد و نامه يزيد رسيد كه اسرا را به شام روانه كنيد.(1)
نكته: اين اعمال را نيز به منظور ايجاد ترس و وحشت انجام مى دادند الا لعنة اللّه على القوم الظالمين.
سه نفر با خانواده همراه حسين بودند
ازخـانواده هاى بنى هاشم كه بگذريم در ميان صحابه ابى عبدالله عليه السلام فقط سه نفر بودند كه با خانواده شان همراه امام حسين به كربلا آمدند:
1 ـجنادة بن حارث سلمانى كه با خانواده آمد و به حسين عليه السلام پيوست و خانواده اش با حرم حسينى بودند و چون جناده كشته شد همسر جناده فرزندش عمروبن جناده را فرمان داد كه در ركاب حسين بجنگد پسر جناده خدمت امام آمد واجازه ميدان خواست، امام اجازه نداد و فرمود: اين پسر پدرش را در جنگ از دست داده شايد مادرش ‍ ناراضى باشد، پسر عـرض كرد: انّ امـّى هى الّتـى امـرتـنى. ((مادرم مرا امر كرده است.))
آنگاه امام اجازه ميدان فرمود.
2ـ عـبدالله بن عمير كلبى است كه از بئر جعد به حسين پيوست و همسرش او را سوگند داد كه وى را نيز همراه ببرد كه داستان شهادتش در صفحات قبلى گذشت.
3ـ مـسلم بن عـوسجه است كه با خانواده به حسين عليه السلام ملحق شد و خانواده اش ضميمه اهل بيت حسين شدند. كه شرح حال اين سه تن در صفحات پيشين گذشت.
اما اين خانواده ها به اسارت نرفتند، زيرا وقتى كه اسرا وارد كوفهشدند بستگان اين خـانواده ها نزد ابن زياد وساطت كردند و آنها در كوفـه مـاندند و يا به منزلشان بازگـشتـند، فـقـط اهل بيت حسين را به اسارت بردند.لا حول و لا قوّة الاّ باللّه .(2)
---------------------------------------------
1-طبرى ج 7/ص 379 - كامل ج 4/ص 84 - نفس المهموم ص 413.
2-ابصارالعين ص 128 و 133.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى

برچسب ها :
شام را زينت مى كنند

اسراىاهل بيت چـون نزديك شام رسيدند مردمشان از زن و مرد و كوچك و بزرگ براى تـمـاشاى اهل بيت و اظهار شادمـانى از پـيروزى يزيد به استـقـبال شتـافـتـند، به مـنظور تـكمـيل تـزئين شهر سه روز اهل بيت را در خـارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع پارچه هاى حرير و زربفت و آئينه و جواهرات زينت كردند مردم با طبل و شيپور و ساز و ضرب و آلات لهو به رقص و پـايكوبى پرداختند، جمعيتى در خارج شهر اجتماع كرده بود كه هرگز كسى چنين جمعيتى را در يك جا نديده است .(1)
ورود اهل بيت به شام
اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد دمشق شدند، اين روز را بنى اميهعيد مى گيرند و براى شيعيان روز عزا است چنانكه شاعر گفته است:
كانت ماَّتم بالعراق تعدّها

امويّة بالشّام من اءعيادها
((در عـراق مـجالس عـزا برپـا مـى كنند ولى بنى امـيه در شام آن روزها را عـيد مى گيرند.))
ازابى مـخـنف روايت شده كه از سر ابى عبدالله بوى خوشى مى وزيد كه بر هر بوىخـوشى برتـرى داشت چون اهل بيت نزديك شهر رسيدند، ام كلثوم شمر را گفت: حاجتى دارم ممكن است انجام دهى؟ شمر پرسيد: چه مى خواهى؟
ام كلثوم فرمود: ما را از دروازه اى وارد كنيد كه جمعيت تماشاچى كمتر باشد و به كسانى كه سرها را حمـل مـى كنند بگـو سرها را از مـحامـل زنان دور كنند كه از كثرت نظر تماشاچيان خوار شديم.
شمـر پـست فطرت دستور داد سرها را بالاى نيزه ها نصب كردند و در كنار محملهاى زنان حركت دهند و آنها را از دربزرگ شهر وارد كردند. لا حول و لا قوّة الاّ باللّه .(2)
سهل بن سعد و اهل بيت حسين
سهلبن سعد ساعدى گويد: براى زيارت بيت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد شهرى آباد داراى اشجار زياد و باصفـا ديدم ولى مـشاهده كردم كه با پارچه هاى رنگارنگ شهر را آذين كرده اند و مردم غرق سرور و شادى اند، زنان را ديدم كه با ساز و آلات لعـب مـى زنند و مى رقصند، با خود گفتم آيا براى مردم شام عيدى است كه از آن بى خـبريم، در گوشه اى عده اى را ديدم كه باهم صحبت مى كنند گفتم: براى شما در شام عيدى است كه ما خبر نداريم؟ گفتند: پيرمرد گويا غريبى؟
گفتم: آرى من سهل بن سعد از صحابه رسول خدايم.
گـفـتـند: سعـد! تـعـجب نمى كنى كه چرا آسمان خون نمى بارد و زمين اهلش را فرو نمى برد؟
گفتم: مگر چه شده؟
گفتند: سر حسين فرزند پيغمبر را از عراق براى يزيد هديه مى آورند!
گفتم: اى واى سر حسين را مى آورند و مردم اين چنين خوشحالى مى كنند؟!
پرسيدم از كدام دروازه وارد مى كنند؟ به دروازه ساعات اشاره كردند.
جلوىدروازه آمدم ، پرچمها را ديدم كه رديف شده ، سوارى را ديدم كه نيزه اى در دست دارد سرى بر آن نصب است كه شبيه تـرين انسانها به رسول خدا است ، در تعقيب زنان اهل بيت را ديدم كه بر شتران بدون پوشش سوارند، نزد يكى از زنانرفتم پرسيدم : دختر تو كيستى ؟
فرمود: من سكينه دختر حسينم !
گـفـتـم: آيا حاجتـى دارى كه بتـوانم انجام دهم كه مـن سهل بن سعد از اصحاب جد شمايم .
فـرمـود:اى سهل به كسى كه اين سر را حمل مى كند بگو قدرى سر را جلوتر ببرد تا مـردان كمـتـر به مـا نگـاه كنند، به آنكه سر را حمل مى كرد گفتم: ممكن استحاجت مرا برآورى تا چهارصد دينار به تو بدهم؟
پرسيد چه حاجتى دارى؟
گـفـتـم:اين سر را از جلو زنها ببر تا حرم پيغمبر از نظاره گر مصون باشند، آن مرد خواسته ام را انجام داد و منهم چهارصد دينار به او دادم.(3)
مرد شامى و امام سجاد عليه السلام
پـيرمـردىاز مـردم شام كه تـحت تـاءثير تبليغات سوء بنى اميه قرار گرفته بود، هنگامى كه در ميان جمعيت چشمش به امام زين العابدين عليه السلام افتاد صفوفجمعيت را در هم شكافـت و خـود را به امام عليه السلام رسانيد سر را بسوى حضرت بلند كرد و گفت: الحمد لله الّذى اهلككم و امكن الامير منكم و قطع قرون الفتنه.
((سپـاس خـداى را كه شما را هلاك كرد و امير را بر شما مسلط گردانيد و شاخ فتنه را شكست.))
امامزين العابدين عليه السلام نظرى بر او افكند و متوجه شد كه فريب خورده و حقبر او مـشتـبه شده است، فرمود: يا شيخ هل قراءت القرآن؟ ((پيرمرد آيا قرآنخوانده اى؟))
بلى.
ـ آيا اين آيه را خـوانده اى ؟!:قـل لا اسئلكم عليه اجرا الاّ المودّة فى القربى .(4)
((از شما اجر و مزد رسالت نمى خواهم به جز دوستى با خويشان.))
ـ بلى خوانده ام .
امـام فـرمـود: مـائيم خـويشانى كه دوستـى مـا اجر رسالت رسول خداست .
ـ آيا اين آيه را خـوانده اى ؟:واعـلمـوا انّمـا غـنمـتـم مـن شى ء فـانّ لله خـمـسه و للرّسول و لذى القربى .(5)
((هر چـه غـنيمـت بدست آورديد پـس خـمـس آن براى خـدا و رسول او و خويشان رسول خدا است.))
پيرمرد: بلى .
امام: خويشانى كه در خمس با خدا و رسولش شريكند مائيم .
ـ آيا اين آيه را خـوانده اى ؟انّمـا يريد الله ليذهب عـتـكم الرّجس اهل البيت و يطهرّكم تطهيرا.(6)
((همانا خدا مى خواهد كه از شما اهل بيت رجس و پليدى را ببرد و شما را پاك سازد.))
ـ گفت: بلى.
امام فرمود: مائيم اهل بيتى كه خدا آنها را پاك و منزه ساخته است.
ـ آيا اين آيه را خوانده اى؟ و آت ذالقربى حقه. ((حق خويشان را بده .))(7)
ـ گفت: آرى.
فرمود: مائيم كسانى كه خدا سفارش كرده كه پيغمبر حق ما را ادا كند.
پير مرد مات و مبهوت از گفته خود پشيمان شد و پرسيد: شما را بخدا قسم ذى القرباى اين آيات شمائيد؟
امـامفـرمـود: تـاللّه انّا لنحن هم من غير شكّ. ((بخدا قسم آنها مائيم بدون شكپيرمرد گـريان شد عـمـامـه از سر افـكند و سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا از دشمنان آل پـيغـمـبر بيزارى مـى جويم سپـس عـرض كرد: هل لى من توبة؟ ((آيا راهى براى توبه دارم؟))
حضرت فـرمـود: بلى اگـر تـوبه كنى خداوند توبه ات را مى پذيرد و با ما محشور خواهى شد.
عرض كرد: تبت الى اللّه. ((من توبه نمودم.))
چـون داستـان پـيرمـرد به يزيد رسيد دستـور داد او را به قتل رسانيدند!
الا لعنة اللّه على القوم الظّالمين .(8)
---------------------------------------------
1-حجة السعادة فى حجة الشهادة ص 63 - نفس المهموم ص 432.
2-نفس المهموم ص 429.
3-بحار ج 45/ص 127 - حياة الحسين ج 3/ص 370 - نفس المهموم ص 430.
4-سوره شورى، آيه 23.
5-سوره انفال آيه 41.
6-سوره احزاب، آيه 33.
7-سوره اسرى آيه 26.
8-بحار ج 45/ص 129 و 166 - حياة الحسين ج 3/ص 371 - عقدالفريد ج 4 ص 382 - نفس المهموم ص 433.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
راهب نصرانى و سر ابى عبدالله
مـاءمـورينابن زياد در منازل بين راه سر حسين را از صندوق بيرون مى آوردند و بر سر نيزه نصب مـى كردند و عـده اى از آن مـخـالفـت مـى نمـودند تـا آن منزل را ترك كنند، به منزلى رسيدند كه راهبى در آنجا ديرى داشت، نيمه شب راهب متوجهشد از بيرون دير نورى از زمين تا آسمان مى درخشد، بيرون آمد مشاهده كرد كهنور از سر حسين است، نزد ماءمورين آمد و گفت! شما كيستيد؟
ماءمورين ابن زياد.
اين سر كيست؟
سر حسين بن على
ـ كدام على؟
على بن ابيطالب.
ـ مادرش كيست؟
فاطمه دختر رسول خدا.
ـ دختر پيامبرتان؟
بلى!
ـواى بر شمـا چـه بد مـردمـى هستـيد. اگـر مسيح فرزندى داشت او را روى مژه چشممان نگـهدارى مـى كرديم مـمـكن است ده هزار دينار به شما بدهم اين سر راتا صبح به من بسپاريد؟
مـانعى ندارد، راهب دينار را داد و سر را تحويل گرفت و آنرا شستشو داد و معطر گردانيد و روى زانو گـذاشت و تمام شب را گريهمى كرد تا صبح سر حسين را مخاطب قرار داد و گفت : اى سر مقدس من جز اختيارخود را ندارم .و انا اشهد ان لا اله الاّ اللّه و انّ جدّك محمدا رسول اللّه و اشهد انّنى مـولاك و عبدك. ((گواهى مى دهم كه جز خداى يكتا خدائى نيست و گواهى مى دهم كه محمد جد تو رسول خدا است و من بر دين جد توام.))
نزديكشام ماءمورين سر ابى عبدالله گفتند: بيائيد دينارها را تقسيم كنيم مبادا يزيد از مـا بستـاند، وقـتـى كيسه هاى زر را گشودند مشاهده نمودند كه دينارهاى طلا به خزف تـبديل شده بود كه يك طرف آن مـكتـوب بود:و لا تـحسبنّاللّه غـافـلا عـمـّا يعمل الظّالمون. و در طرف ديگر:و سيعلم الّذين ظلموااىّ منقلب ينقلبون .(1)
مشهدالراءس
ابن شهر آشوب در مـناقـب مـواضعـى را بين كوفه و شام به عنوان مشهدالراءس يعنى جائيكه سرحسين عليه السلام در آنجا قرار گرفته است نام برده كه آنها عبارت است از: موصل و نصيبين و حماة و حمص و عسقلان و شام . و اما مشهدالراءس در شام معروف است و هر كس به سوريه رفته در دمشق اسجا را زيارت كرده است .
و امـا مـشهدالراءس در مـوصل: هنگـامـى كه حامـلان سر ابى عـبدالله به مـوصل رسيدند از حاكم مـوصل وسائل و نيازمـنديهاى خـود را خـواستـند، مـردم مـوصلاز ورود آنها به شهر مـانع شدند در خارج شهر سر امام عليه السلام را روى سنگـى قـرار داده بودند، يك قطره خون از سر ابى عبدالله بر سنگ چكيد و در روزهاى عاشوراى هر سال خون مى جوشيد و مردم اجتماع مى كردند و عزادارى پرشورى برپا مى نمـودند و تـا ايام عـبدالمـلك مـروان اين مـراسم هر سال برپـا مـى شد، عـبدالمـلك دستـور داد سنگ را از آنجا بردند. مـردم در محل آن قبه اى ساختند و مراسم روز عاشورا را برپا مى كردند.(2)
مشهدالسقط در جوشن
درمـعـجم البلدان حموى آمده است : جوشن كوهى است در طرف غربى شهر حلب كه از آنجا مـس استـخـراج مـى كردند زمـانيكه اسراى اهل بيت از آنجا عبور كردند يكى از زنان ابى عـبدالله در اين نقـطه بچـه سقـط كرد از كارگـران مـعدن آبو طعام خواستند در اثر تبليغات سوء بنى اميه نه تنها آب و غذا ندادند بلكهبه آنها توهين هم كردند و ناسزا گفتند، همسر ابى عبدالله بر آنها نفرين كرد و از آن تاريخ ديگر معدن سوددهى نداشت و نتيجتا تعطيل شد، در قبله اين كوه بارگاهى است معروف به مشهدالسقط و بچه سقط شده امام حسين را محسن نام نهادند و مشهد دكه هم گفته مى شود.(3)
---------------------------------------------
1-تـذكرة الخـواص ابن جوزى ص 147 - بنقل نفس المهموم ص 423 - الصواعق المحرقة ص 197 - ينابيع المودة ص 352.
2-كامـل بهائى ج 2/ص 291 - بنقـل نفس المهموم ص 424 - و مناقب ابن شهر آشوب ج 4ص 82.
3-معجم البلدان ج 2 ص 186 و 284 - نفس المهموم ص 428.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
اهل بيت رسول خدا در مجلس يزيد

ازحضرت عـلى بن الحسين عليه السلام روايت شده هنگاميكه ما را بر يزيد وارد كردند دوازده نفـر جوانان و اطفـال ذكور كه همـه را به ريسمـان بستـه بودند، چـون مـقـابل يزيد قـرار گـرفـتـيم، گـفـتـيم :انشدك باللّه يا يزيدمـا ظنّك برسول اللّه صلى الله عـليه و آله و سلم لورانا عـلى هذه الحال. ((يزيد ترا بخدا چه فكر مى كنى اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما رابه اين حالت ببيند؟))
آنگاه دستور داد بند را از ما برداشتند!
فـاطمـهدخـتـر ابى عـبدالله گـفـت : يا يزيد بنات رسول اللّه سبايا. ((يزيد! دختران رسول خدا و اسيرى؟ يزيد گفت: دختر برادرم من اين را دوست نداشتم مردم حاضر در مجلس آنچنان گريه كردند كه صداى گريه مجلس ‍ را پـر كرد زنى از بنى هاشم در خـانه يزيد بود وقـتـى كه از داستـان حسين و اهل بيتـش آگـاه گـرديد بر حسين ندبه مى كرد و فرياد مى كشيد:وا حبيباه يا سيّد اهل بيتـاه، يابن مـحمـداه يا ربيع الارامـل و اليتـامـى، يا قـتـيل اولاد الادعـيا. ((اى حبيبم حسين اى سيد اهل بيت رسول خـدا، اى پـسر رسول خـدا، اى پـناهگـاه ايتام و بى سرپرستان ، اى كشته اولاد زنا))
ندبه و گريه اين زن همه اهل مجلس را گريانيد.
بهنقل تاريخ ابن اثير اين زن را هند دختر عبدالله بن عامربن كرنيز ذكر مى كند. طبرى مى گويد: هنگاميكه آل اللّه بر يزيد وارد شدند زنان يزيد و دختران معاويه و همه زنان حرم يزيد فرياد زدند و گريه كردن و ولوله اى ايجاد نمودند. و تمام زنان بنى اميه به خدمت مخدرات آل اللّه مى آمدند و مجلس عزا برپا مى كردند.(1)
فاطمه دختر امام حسين و مرد شامى
مردمشام اسراى اهل بيت پيغمبر را از خوارج بحساب مى آوردند و يا اسراى رومى فكر مى كردند لذا مردى از اهل شام در مجلس يزيد فاطمه دختر امام حسين عليه السلام را ديد و از يزيد خواست كه اين دختر را به او ببخشد.
دختر ابى عبدالله عليه السلام از سخن مرد شامى لرزه بر اندامش افتاد صدا زد: عمه جاناوتمت و استخدم. ((يتيم شدم كم نبود حالا بايد كنيزى كنم.))
زينب دخـتـر عـلى عـليه السلام به مرد شامى پرخاش كرد و فرمود: دعوى دروغ كردى وپـست تـر از آنى كه چـنين خواهشى كنى كه نه براى تو و نه براى اميرت جايز نيست يزيد از گفتار زينب به خشم آمد و گفت: ادعاى دروغ مى كنى اگر بخواهم مى توانم زينب فـرمـود: چنين نيست خدا چنين اختيارى به تو نداده است مگر آنكه از دين ما خارج شوى و به دين ديگرى در آئى .
يزيد سخت خشمگين شد و گفت: اين چنين با من سخن مى گوئى؟ پدرت و برادرت از دين خارج شدند!
زينب فـرمـود: به دين خدا و جد و پدر و برادرم تو و پدرت و جدت هدايت شده ايد اگر مسلمان باشيد.
يزيد گفت : دروغ مى گوئى اى دشمن خدا.
زينب فـرمـود: تـو امـيرى به ظلم و ستـم دشنام مـى دهى و با قـدرتـت به طرفـت تحميل مى كنى يزيد از سخن زينب خجالت كشيد و سكوت كرد.
مرد شامى دوباره سخنش را تكرار كرد و گفت : اين دختر را به من ببخش.
يزيد گفت : خفه شو خدا مرگ حتمى به تو ببخشد.(2)
يزيد و سر ابى عبدالله عليه السلام
روزى كه سرهاى شهدا را بر يزيد وارد كردند از كثرت ازدحام حدود ظهر سرها وارد مجلس يزيد شد.
كاخيزيد در آن روز به انواع زينت آراسته بود، براى يزيد تخت مرصّعى نهاده و اطراف آنرا صندليهاى طلا و نقره چيده و شخصيتهاى داخلى و خارجى هر يك در جاى خود قـرار گـرفـتـه بودند، مـاءمـورين ابن زياد وارد شدند و فرياد كشيدند: به عزت امير سوگـند كه خاندان ابوتراب را كشتيم و آنها را ريشه كن نموديم، شرح واقعه را بيان كردند و سرها را نزد يزيد گذاشتند.
سر حسين در طشت طلا قرار داشت، سكينه و فاطمه دختران ابى عبدالله عليه السلام قدمى كشيدند تا سر را در داخل طشت ببينند، همينكه چشمشان به سر پدر افتاد صداى شيونشان بلند شد.
يزيد با چوب دستى بر لبهاى حسين مى زد و مى گفت: يوم بيوم بدر امروز از جنگ بدر انتقام گرفتيم و اين اشعار را مى خواند:
ليست اشياخى ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل

فاهلّو واستهلّوا فرحا

ثمّ قالوا يا يزيد لا تشل

قد قتلنا القوم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جا و لا وحى نزل

لست مـن خـندف ان لم انتـقـم

مـن بنى احمـد مـا كان فعل (3)

شاعر پارسى زبان ترجمه اين اشعار را به فارسى به شعر آورده :
پدرانم كه به بدر از خزرج

ناله ها ازدم شمشير شنيد

كاش بودند و بگفتندى شاد

دست تو درد مبيناد يزيد

آنقدر سرور از آنان كشتيم

تا كه با بدر برابر گرديد

بازى هاشم و ملك است و جز اين

خبرى نامد و وحيى نرسيد

نيم از خـندف اگـر نستـانم

كينه ام ز ال نبى بى ترديد

ابو برزه اسلمـى كه در مـجلس حضور داشت و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درك كرده بود صدا زد:
يزيد!لبهاى حسين را چوب مى زنى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم كهاين لبها و لبهاى برادرش حسن را مى بوسيد و مى مكيد و مى فرمود:انتما سيّدشباب اهل الخنة قتل اللّه قاتلكما و لعنه و اعدله جهنم و سائت مصيرا.
((شمـادو نفـر آقـاى جوانان بهشتـيد خـدا بكشد قـاتـل شمـا را و او را لعـنت كندو جهنم را برايش آمـاده سازد كه بد جايگاهى است.)) (4)
زينب در مجلس يزيد
يزيدبن مـعـاويه در اشعارش مسائلى را مطرح كرد از جمله 1 ـ آرزو مى كند حضور كشته هاى بنى اميه را كه در جنگ بدر به جهنم واصل شدند 2 ـ به كشتن فرزند پيغمبر افتخار مـى كند 3 ـ تـصور مـى كند كه حكومـتـش تـثـبيت شده و مخالفىنخواهند داشت 4 ـ منكر اصل دين و قيامت و رسالت و وحى و تمام مسائل الهى مى شود! لذا زينب مظلومانه با اينكه در دست يزيد اسير است و حامى و پشتيبانى ندارد، اما با يك شجاعت بى نظير و شهامت بى مـانند بياناتى ايراد مى فرمايد كه بينى يزيد را به خاك مى مالد تا آنجا كه مى فـرمـايد: من ترا انسانى بى قدر و بى ارزش مى دانم و سخت تو را مى كوبم و بسيار تـرا تـوبيخ وسرزنش مـى كنم ، تو هر چه تلاش كنى و مكر و حيله بكار برى نمى توانى نام ما را از سر زبانها بردارى . محبت ما را از دلها خارج كنى و احكام دين را از بين ببرى ، ليكن عار و ننگ كار تو هرگز و با هيچ آبى شسته نمى شود.
راستـىعجيب شجاعانه، يزيد را با خاك يكسان مى كند، آرى او دختر امير مؤ منان علىبن ابيطالب است لذا در برابر همه حضار مجلس بپا خواست و پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر پيامبر و دودمان او فرمود: اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق اسّمـا فـاصبحنا نساق كما تساق الاسارى انّ بنا على اللّه هوانا و بك عليه كرامة؟ و ان ذلك لعـظم خـطرك عنده؟ فشمخت بانفك ونظرت فى عطفك جذلان مسرورا حين راءيت الدّنيا لك مـستوثقه و الامور متسقة وحين صفى لك ملكنا و سلطاننا فمهلا مهلا لا تطش جهلا انسيت قـول اللّه تـعـالى: و لا تـحسبن الّذين كفـروا انّما نملى لهم خير لانفسهم انّما نملىلهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب اليم .
((يزيد گـمـان مـى كنى از اينكه همه راههاى زمين و آسمان را به روى ما بستى و ما را مانند اسيران شهر به شهر مى گردانى، نزد خدا خوار و بى مقدار مى شويم و تو مورد عـنايت الهى گرديده اى و مقاومت نزد خدا فزون گشته كه اين چنين باد به دماغ افكنده و اظهار خـوشحالى و شادمانى مى كنى ؟ چون مى بينى دنيا به كام تو است و كارهابر وفـق مرادت جريان دارد؟ و حكومت ما در دست تو قرار گرفته ؟ نه چنين نيست ، آرام باش ، به جهل و نادانى اتـكا مـكن ، مگر گفته خدا را فراموش كرده اى : كفار گمان نكنند كه مـهلت دادن به آنها به خـير آنها است بلكه بهآنها مهلت مى دهيم تا بر گناهانشان بيفزايند كه براى آنان عذابى دردناك است.))
امـن العـدل يابن الطلقـا تـخـديرك حرائرك و امـاءك و سوقـك بنات رسول اللّه سبايا.
((اىپـسر آزاد شدگـان (5) آيا از عـدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پس پرده نگهدارى و دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اسارت بسر برند و پـرده حجاب آنها دريده و صورتهاشان در برابر دشمنان باز تا افراد دور و نزديك چهره آنان را بنگرند در حاليكه مرد و محرمى ندارند تا از آنها حمايت كند؟!))
آرى چگونه انتظار حمايت داشته باشيم از كسى كه جگر پاكان (6) را به دندان مى كشد و گـوشت او از خون شهدا روئيده است ، و چگونه ممكن است از دشمنى با ما كوتاهى كند كسى كه از روى بغـض و كينه به ما نگاه مى كند و در مقام افتخار به كشتن مردان الهى مى گويد:
و اهلوا و استهلوا فرحا

ثمّ قالوا يا يزيد لا تشل
وبا چـوب خـيزران بر لبان و دندان سيد جوانان اهل بهشت مـى زند چـرا چـنين نگـوئى كه به خـيال خـود فـتـنه را با كشتـن ذريه رسول خـدا و ستارگان زمينريشه كن كرده اى، آنگاه پدران خود را مى خوانى، بزودى به آنان مـلحق خـواهى شد در حاليكه آرزو مـى كنى كاش فـلج بودم و لال مى شدم و چنين جملاتى را نمى گفتم و چنان كارهائى را انجام نمى دادم ، خدايا حق ما را بستان و انتقام ما را از دشمنان بگير و آنها را كه خون ما را ريختند مورد غضب خود قرار ده ...
هر چند سخن گفتن با تو مصيبتم را تشديد و اندوهم راافزون مى سازد ليكن بايد ترا از اين گردن فرازى فرود آورم و ترا كوچك سازمو بكوبم و توبيخ و ملامت بسيار گويم ، هر چند چشمها اشكبار و سينه سوزان است و چقدر شگفت آور است كه افراد حزب اللّه به دست آزاد شدگان حزب شيطان كشته شوند.
فـكد كيدك وسع سعـيك و ناصب جهدك فو اللّه لا تمحوا ذكرنا و لا تميت و حينا و لا تـرحض عـنك عـارها و هل راءيك الا فند و ايامك الا عددو جمعك الا بدد يوم ينادى المنادى الا لعنة اللّه على الظالمين .
((مكرخود را بكار گير و كوشش خود را انجام ده ولى بخدا قسم نمى توانى ياد ما رااز مـيان مـردم مـحو و نابود كنى، و احكام الهى را نمى توانى از بين ببرى اما عار و ننگ عـمـل زشت تـو هرگـز شسته نمى شود، زيرا راءى تو ضعيف و مدت زندگانيت كوتاه و جمعيت و همدستانت اندك و در روز قيامت منادى پروردگار ندامى دهد: آگاه باش كه لعنت خدا بر ستمكاران محقق است .(7)
يزيد مجاب مى شود
مـرحوممـحدث نورى قـدس سره از دعـوات راوندى نقل كرده : هنگامى كه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام را بر يزيد وارد كردند يزيد با حضرت سخـن مى گفت و در صدد بود بهانه اى به دست آورد تا او را شهيد كند امام سجاد هم پـاسخ مى داددر حاليكه تسبيح كوچكى در دست داشت و آنرا مى چرخانيد يزيد گـفـت: اين چـهكارى است كه من با تو سخن مى گويم و تو با تسبيح بازى مى كنى؟ يعنى مى خواست بگويد: ادب مجلس و سخن را رعايت نمى كنى .
حضرت فرمود: پدرم از جدم برايم روايت كرد كه چون نماز صبح را انجام مى داد تسبيح را به دست مى گرفت و مى گفت :
اللهم انى اصبحت اسبحك و احمّدك و اهلّلك و اكبّرك و امجّدك بعدد ما ادير به سبحتى .
وتسبيح را با دست مى چرخانيد و سخن مى گفت و كارش را انجام مى داد بدون آنكه ذكرى بگويد. و مى فرمود: چرخيدن تسبيح ذكر به حساب مى آيد و آن امان است تا در رختخواب جاى گيرد، و چون در رختخواب مى رفت همين اذكار را تكرار مى كرد و تسبيح را زير سر قرار مى داد و مى فرمود تا صبح تسبيح ذكر مى كند.و من از جدم پيروى مى كنم .
يزيد گـفـت: با هر يك از شما سخن مى گويم پاسخى مى دهد كه در گفتار پيروز مى گردد.(8)
سخنرانى امام زين العابدين عليه السلام در مسجد اموى دمشق
روزجمـعـه امـام زين العـابدين در مسجد اموى شام حضور داشت يزيد به خطيب مخصوص دستور داد تا به منبر رفته از بنى اميه تعريف و از حسين عليه السلام انتقاد نمايد، خطيب يزيد نسبت به درود و ثناء بر يزيد و معاويه از حد اغراقگذشت و از امير مؤ منان و حسين عليه السلام تا توانست انتقاد و سب و لعن نمود تا جايزه بيشترى از يزيد بگيرد.
امام سجاد عليه السلام از اين همه انحراف و حق كشى و دروغ پردازى به تنگ آمد بر خطيب فـرياد زد:ويلك ايّها الخـاطب اشتريت مرضاة المخلوق بسخط الخالق فتبوّاء مقعّدك من النّار. ((واىبر تـو اى خـطيب خـشنودى مـخـلوقـى را با خـشم خـالق متعال خريدى جايگاهت پر از آتش باد.))
سپس به يزيد توجه كرد و فرمود:
آيا اجازه مى دهى تا بر اين چوبها بالا رفته و سخنانى بگويم كه در آن رضايت خدا و اجر و ثواب براى حاضرين باشد؟
نكته: اگر سخنران همچون خطيب يزيد بر منبرى سخنرانى كند منبر نخواهد بود و اگرسخـنران در مـسير خدا و هدفش از سخنرانى تحصيل رضاى خدا و ارشاد باشد آنگاه منبر خواهد بود لذا امام سجاد مى فرمايد: بر اين چوبها و تخته پاره ها بالا روم نمى گويد: به منبر بروم زيرا منبر مسجد اموى چوب و تخته پاره است كه براى سوزانيدن شايسته است .
حضار از پـيشنهاد زين العـابدين تـعـجب كردند و در بهت فرو رفتند كه اين جوان عـليل و بيمار چه مى خواهد بگويد و چه مى تواند بكند لذا با اينكه يزيد جواب رد داد مردم اصرار كردند كه اجازه دهد تا ببينند چه خواهد كرد.
يزيد گـفـت : اگـر به مـنبر برود جز با افـتـضاح مـن و بنى اميه پائين نخواهد آمد زيراانه من اهل بيت قدزقواالعلم زقا. ((كه او از خاندانى است كه دانش با شير به آنها تعذيه شده است))، بالاخره با اصرار زياد مردم اجازه داد.
امـام از پـله هاى مـنبر بالا رفـت و بر عـرشه آن قـرار گـرفـت ، پـس از حمـد و ثـناى پروردگار خطبهاى ايراد فرمود كه چشمها گريان و دلها لرزان شد و از جمله فرمود:
ايّهاالنّاس اعطينا ستا و فضلنا بسبع ، اعطينا العلم و الحلم و السّماحة و الفصاحة و الشّجاعـة و المحبة فى قلوب المؤ منين و فضلنا بان منّا النّبى المختار محمد صلى الله عـليه و آله و سلم و مـنّا الصّديق و مـنا الطّيار ومنا اسد الله و اسد رسوله و منّا سيدة نساءالعـالمـين فـاطمـة البتـول و مـنّا سبطا هذه الامـة و سيدا شباب اهل الجنة .
((مردم خدا به ما شش امتياز داد و به هفت چيز بر سايرين برترى يافتيم .
بهمـا عـلم و حلم و بزرگوارى و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهاى مؤ منان داده است و به هفت امر به ما افتخار و فضيلت بخشيد كه از ما است محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم و از مـا است صديق اين امـت عـلى كه خـليفـه و جانشين رسول خـدا صلى الله عليه و آله و سلم است و از ما است جعفر طيار و از ما است شير خدا و رسولش حمـزه سيدالشهدا و از مـا است سيده زنان جهانيانفـاطمـه بتول و از ما است دو سبط اين امت حسن و حسين كه دو سيد جوانان بهشتند.
فـمـن عـرفـنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى انباته بحسبى و نسبى: انا بن مكة و منى انا بن زمـزم و صفا، انا بن من حمل الركن باطراف الرداء، انا بن خير من ائتزر و ارتدى، انا بن خير من انتعل و احتفى، انا بن خير من طاف وسعى، انا بن خير من حج و لبى انابن من حمـل عـلى البراق فـى الهواء، انابن من اسرى به من المسجد الحرام الى مسجد الاقصى فـسبحان مـن اسرى، انابن من بلغ به جبرئيل الى سدرة المنتهى، انابن من دنى فتدلّى فـكان قـاب قـوسين او ادنى انابن مـن صلّى بمـلائكة السّمـاء، انابن من اوحى اليه الجليل مـا اوحى، انا بن محمد المصطفى، انابن على المرتضى، انابن من ضرب خراطيم الخـلق حتـى قـالوا لا اله الا الله، انابن مـن ضرب بين يدى رسول اللّه بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و صلّى القبلتين و قـاتـل ببدر و حنين و لم يكفر بالله طرفة عين انابن صالح المؤ منين و وارث النبيين و قاطع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين، ذاك جدى على بن ابى طالب انابن فـاطمـة الزهراء، انابن سيدة النّساء، انابن الطّهر البتـول، انابن بضعة الرّسول، انابن المرمّل بالدماء، انابن ذبيح كربلا، انابن من بكى عليه الجنّ فى الظّلماء و ناحت عليه الطير فى الهواء.
((هر كه مرا مى شناسد كه مى شناسد و آنكه نمى شناسد از حسب و نسبم آگاه مى كنم تا بشناسد: من فرزند مكه و منايم، من فرزند زمزم و صفايم، منم فرزند آنكه حجرالاسود را با گـوشه هاى عبايش بجاى خود نصب نمود، منم فرزند بهترين كسى كه حج كرد و تـلبيه گفت، منم فرزند آنكه بر براق سوار شد و به آسمان رفت، منم فرزند آنكه در شب او را از مسجدالحرام به مسجد اقصى بردند، پس منزه است آنكس كه او را سير داد.
منم فرزند،آنكه جبرئيلش به سدرة المنتهى رسانيد.
منم فرزند كسى كه بر فرشتگان امامت كرد.
منم فرزند آنكه خداى بزرگ به او وحى فرستاد.
منم فرزند محمد مصطفى .
منم فرزند على مرتضى .
مـنمفـرزند آنكه با دو شمشير جنگيد و با دو نيزه مبارزه كرد و دو بار هجرت نمود. و دو بار بيعـت كرد و به دو قبله نماز خواند، و در بدر و حنين با كفار جنگيد و لحظه اى به خداى متعال كافر نشد.
مـن فـرزند صالح مـؤ مـنين و وارث پيامبران و ريشه كن كننده منكران خدا و سيد و سرور مـسلمانان ورهبر مجاهدان و زينت دهنده عبادت كنندگانم اين است جدم على بن ابى طالب منم فـرزند فـاطمـه زهرا، مـنم فـرزند سيده زنان ، مـنم فـرزند پـاك بتول .
منم فرزند پاره تن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم .
من فرزند آنم كه بخون آغشته گرديد.
من فرزند كسى هستم كه در كربلا ذبح كرديد.
من فرزند آنكسى هستم كه پريان و پرندگان هوا در سوگ او گريه كردند.
چـونسخـن امـام به اينجا رسيد مردم صدا را به گريه و ناله بلند كردند و مسجد يك پارچه ضجه و ناله شد، يزيد از ترس شورش مردم صدا زد: مؤ ذن اذان بگو.
مؤ ذن : اللّه اكبر.
زين العابدين :الله اكبر و اعلى و اجل و لا شيى ء اكبر من الله .
((خدا بزرگ است و عزيز و برتر از هر چيز و چيزى بزرگتر از خدا نيست.))
مؤ ذن: اشهد ان لا اله الا الله .
امام سجاد:شهدبها شعرى و بشرى و لحمى و دمى .
((پوست و گوشت و خون و مويم شهادت به يكتائى خدا مى دهد.))
مؤذن: اشهد انّ محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
زينالعـابدين عمامه از سر گرفت و فرمود: مؤذن ترا به حق محمد قسم مى دهم اندكى سكوت كن، آنگاه متوجه يزيد گرديد و فرمود: يزيد! محمدى كه نامش را بااين عظمت مى بريد جد من است يا جد تو؟
اگـر بگوئى كه جد من است دروغ گفته و كافر شده اى و همه مردم مى دانند كه دروغ مى گوئى، و اگر مى دانى كهجد من است چرا عترت و ذريه اش را كشتى و چرا پدرم را به ظلم و ستم شهيد كردى و اموالش را غارت نمودى و زنان او را به اسارت كشاندى، آنگاه دست برد وجامه بر تن دريد و گريان شد و فرمود: بخدا قسم اگر در دنيا كسى باشد كه جداو رسول خدا است غير از من نيست، پس چرا اين مرد پدرم را كشت و ما را اسيرنمود، سپـس فـرمـود: يزيد! اين كارها را مـى كنى و باز هم مـى گـوئى: مـحمـد رسول اللّه و رو به قبله مى كنى ، واى بر تو از روز قيامت كه جد و پدرم دشمن تواند.
يزيد صدا زد: مؤ ذن اقامه نماز بگو.(9)
---------------------------------------------
1-بحارج 45/ص 131 - نفـس المـهمـوم ص 437 - طبرى ج 7/ص 381 - كامل ج 4/ص 86.
2-ارشاد ص 246 بحارج 45 ص 136- حياة الحسين ج 3 ص 389 طبرى ج 7 ص 377 كامل ج 4 ص ‍ 86 روضة الواعظين ص 164.
3-مـرحومسيد در لهوف اشعـارى را كه يزيد خـوانده است به عـبدالله بن الزبعـرى نسبتداده كه در جنگ احد سروده است و ديگران هم از او تبعيت نموده و نسبت به ابن زبعرى داده اند ليكن آنچه مسلم است تمام اشعار نمى تواند از اين شاعر باشد مانند بيت دوم و پـنجم بلكه اشعار اين شاعر 16 بيت در تواريخ از جمله سيره ابن هشام جلد سوم صفـحه 143 آمده كه فقط بيت اول در اشعار ابن زبعرى ديده مى شود. (لهوف ص 180).
4-بحارج 45 ص 132- حياه الحسين ج 3- ص 377- سيره ابن هشام ج 3 ص 143- طبرى ج 7 ص ‍ 383 لهوف ص 180.
5-اين جمله اشاره است به فرمايش رسولخدا در فتح مكه به ابوسفيان جد يزيد و همدستانش : انتم الطلقاء شما آزاديد.
6-اين جمـله اشاره است به عمل جده يزيد هند جگر خوار كه جگر حضرت حمزه را بيرون آورد و بدندان كشيد كه بخورد.
7-اعلام النساء ج 2 ص 504- بحار ج 45 ص 133- نفس المهموم ص 444- حياه الحسين ج 3 ص ‍ 378.
8-نفس المهموم ص 452.
9-بحارج 45 ص 137- نفس المهموم ص 451- حياة الحسين ص 386.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
محل دفن سر ابى عبدالله عليه السلام
در مـحل دفـن سر حضرت امام حسين عليه السلام اختلاف است و هفت مورد ذكر شده است كه ما بطور اجمال به آنها اشاره مى كنيم:
1ـ برخـى از عـلمـاى شيعه به استناد اخبار و رواياتى كه از ائمه عليهم السلام رسيده گـفـتـه اند كه سر مقدس امام حسين عليه السلام را در نجف اشرفكنار مرقد مطهر امير مؤ منان عليه السلام دفن نموده اند.
2 ـ مـشهورترين اقوال علماى شيعه اين است كه سر مطهر را به كربلا آوردند و به بدن مقدسش ملحق ساختند چنانكه علامه مجلسى و سيد بن طاوس و شيخ ابن نما و سيد مرتضى و شيخ طوسى اين قول را ذكر كرده اند.
3 ـ در روايتى هم آمده كه در بيرون كوفه در غير مرقد اميرالمؤ منين دفن شده است .
4 ـ يزيد سر مـبارك را براى حاكم مدينه عمروبن سعيد بن العاص فرستاد و او را در بقيع كنار قبر مادرش زهرا سلام اللّه عليها دفن نمود.
5ـ اخـبارى هم وجود دارد كه سر مطهر امام را در باب الفراديس دمشق بخاك سپردند جلو برج سوم. مؤلف معظم اعيان الشيعه مى گويد: ظاهرا باب الفراديس وبرج سوم كه از آن ياد شده همين مكانى است كه متصل به مسجد اموى است و مشهور به مقام راءس الحسين يا مشهدالحسين و مسجد راءس الحسين مشهور است و زيارتگاه مى باشد. نگارنده: ظاهرا اين قول به حقيقت نزديكتر و با اعتبار سازگارتر است .
6 ـ گفته شده كه يزيد سر مطهر را براى آل معيط كه در رقهبودند فرستاد و آنان سر را در يكى از منازل مسكونى دفن كردند و سپس جزء مسجد قرار گرفت كه معروف است به مسجد رقه .
7 ـ گـفـتـه شده خـلفـاى فاطمى سر مقدس را از باب الفراديس به عقلان كه بين شام و مـصر است بردند و از آنجا به مصر منتقل نمودند و در مشهدى كه معروف است دفن نمودند كه آنجا زيارتگاه است .(1)
---------------------------------------------
1-اعيان الشيعه ج 1 ص 626 - مقرم ص 456- نفس المهموم ص 466.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
مقبره رؤس ساير شهدا

در باب الصغير شام كه قبرستان بسيار بزرگى است مقبره اى است معروف به مشهد رؤ س الشهداء كربلا كه نام بسيارى از شهداء در آن مقبره درج شده است .
ليكن مـؤ لف مـعـظم اعـيان الشيعـه مـى نويسد: بعـد از سال 1321 هجرى قمرى مقبرهاى را ديده ام كه سنگى بالاى آن نصب و در آن نوشته شده بود: هذا مدفن راءسالعباس بن على و راس على بن الحسين الاكبر و راس حبيب بن مظاهر، دو سال بعـد از آن كه آن بنا را تخريب و تجديد بنا نمودند آن سنگ را برداشتند و درضريحى كه داخل مقبره نصب نموده اند اسامى بسيارى از شهدا كربلا را بر آن نقش كرده اند و بعـيد نيست كه اين رؤ س در آنجا دفن شده باشد زيرا وقتى كه سرها را به شام فرستادند و آنها را در خيابانها گردانيدند و يزيد قدرت خود را به نمايش گذاشت چاره اى جز دفن آنها نبود و در آن محل دفن شده اند.(1)
---------------------------------------------
1-اعيان الشيعه ج 1 ص 627.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى

برچسب ها :
اهل بيت در خرابه شام

درتـواريخ آمـده است كه يزيد اهل بيت پـيامـبر را در خـرابه بدون سقـفـى مـنزل داد كه از سرمـا و گـرمـا آنان را حفـظ نمـى كرد، آنقـدر بر اهل بيت سخت گذشت كه صورتشان پوست انداخت و مجروح گرديد.
مـنهال بن عمرو گويد: زين العابدين عليه السلام را ديدم تكيه بر عصا داده و پاهايش مانند دو نى خشك و خون از آنها جارى بود، رنگ شريفش زرد شده احوالش را پرسيدم: كيف امسيت يابن رسول اللّه؟
فرمود: همانطور كه بنى اسرائيل در حكومت فرعون وقت مى گذرانيدند پسرهاشان را مى كشتـند و دخـتـرها را زنده نگـه مـى داشتـند، چـگـونه خـواهد بود حال كسى كه اسير دست يزيد بن مـعـاويه است، زنهاى مـا تـا بحال از طعام سير نشده و سرهاشان پوشيده نگرديده است، هرگاه يزيد ما را مى طلبد گمان مى كنم قصد كشتن ما را دارد.
مـنهال! عرب بر عجم افتخار مى كند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم عربى است، قـريش بر ساير قبايل افتخار مى كند كه محمد از ما است، ولى ما خاندان مردانمان كشته مـى شوند و زنان و اطفـالمـان اسير مـى گـردند. مـنهال مـى گـويد: پـرسيدم به كجا مـى رويد؟ فـرمـود: جائى كه مـا را مـنزل داده اند سقف ندارد آفتاب ما را گداخته است، جهت ضعف بدن بيرون آمده ام تا قدرى استـراحت كنم و زود برگـردم از جهت تـرس بر زنان، در همـين حال صداى زنى بلند شد! نور ديده ام به كجا مى روى؟ برگرد كه از دشمن بر تو مـى ترسم ؟ پرسيدم: اين زن كيست. گفتند زينب دختر على مرتضى است، زين العابدين مرا گذاشت و به خرابه برگشت.
اين شاعر عرب چه خوب گفته است:
يعظّمون له ما اعود منبره

و تحت ارجلهم اولادهم وضعوا

باى حكم بنؤ ه يتّبعونكم

و فخركم انّكم صحب له تبع

تـعـظيم چـوب مـنبر او را كنند ليك

اولاد او فـتـاده به بين زير پايشان

اولاد او چـسان ز شمـا پـيروى كنند

فخر شما است صحبت جد گرامشان (1)

مرگ رقيه در خرابه شام
ازكامل بهائى نقل شده كه اهل بيت حسين در حال اسارت از كودكانى كه پدرشان دركربلا شهيد شده بوده خبر شهادت پدر را پنهان مى داشتند، دختركى چهار ساله از حسين شبى از خـواب بيدار شد و بهانه پدر گرفت و گفت: بابايم حسين الان در كنارم بود و مرا در آغـوش خـود گـرفـتـه بود به كجا رفـت ، اهل بيت كه از خواب رقيه آگاه شدند يكباره صداى ضجه و ناله شان بلند شد، صداى شيون به خانه يزيد رسيد از خواب بيدار شد، پـرسيد در خرابه چه خبر است؟ گفتند طفلى از حسين پدر را در خواب ديده و بهانه پدر گرفته است گفت: سر پدر را برايش ببريد، سر حسين را در طشتى نهاده و پارچه اى روى آن پـوشيدند و به خـرابه آوردند و جلو اهل بيت نهادند.
رقـيه خـاتـون بتـصور اينكه طعـام برايش آورده اند صدا زد: عمه جان! از شما طعام نخـواستـم، من بابايم حسين را مى خواهم، گفتند: هر چه مى خواهى در ميان طشت است دختر ابى عـبدالله با دستهاىكوچكش روپوش را برداشت چشمش بر سر بريده پدر افتاد، سر را در آغـوش گـرفـتو با سر پـدر درد دل مـى كند كه شاعـر زبانحال او را چنين به نظم آورده است:
پدر بعد از تو محنتها كشيدم

بيابانها و صحراها دويدم

همى گفتندمان در كوفه و شام

كه اينان خارجند از دين اسلام

مرا بعد از تو اى شاه يگانه

پرستارى نَبُد جز تازيانه

ز كعب نيزه و از ضرب سيلى

تنم چون آسمان گشته است نيلى

به آن سر جمله آن جور و ستمها

بيابان گردى و درد و آلمها

بيان كرد و بگفت اى شاه محشر

تو برگو كى بريدت سر ز پيكر

مرا در خوردسالى دربدر كرد

اسير و دستگير و بى پدر كرد

همى گفت و سر شاهش در آغوش

بناگه گشت از گفتار خاموش

اهل بيت حسين ديدند كه سر به يك طرف و رقيه بطرفى بر زمين افتاد او را حركت دادند ديدند جان به جان آفرين تسليم كرده است.(2)
تعمير قبر رقيه خاتون
عـالمجليل شيخ محمد على شامى كه از علماى نجف اشرف است براى مرحوم حاج شيخ هاشمخـراسانى نقـل كرده كه جد او مـرحوم سيد ابراهيم دمشقى كه نسبش به علم الهدى سيد مرتضى مى رسد سه دختر داشت، شبى دختر بزرگش، رقيه بنت الحسين را در خواب مى بيند كه فرمود: به پدرت بگو به والى بگويد: كه قبرم را آب گرفتهو در اذيتم بيايد قبر مرا تعمير نمايد، دختر خواب خود را براى پدر بازگو كرد اما سيد از ترس ‍ آنكه خـواب صحيح نباشد و اهل تسنن دست بگيرند و مسخرهنمايند ترتيب اثر نداد، شب دوم دخـتـر وسطى همين خواب را ديد و به پدر بازگو كرد، باز هم سيد اعتنا نكرد، شب سوم دخـتـر كوچك و شب چهارم سيد شخصاخواب ديد كه مخدره به طور عتاب آميز فرمود: چـرا والى را خـبردار نكردى؟ سيد بيدار شد و صبح اول وقت به سراغ والى رفت و داستان را بازگو كرد.
والىامـر كرد عـلمـاء و صلحاء شام از شيعـه و سنى بروند غسل كنند و لباسهاى نظيف بپوشند و درب حرم شريف به دست هر كس باز شد همان شخص قـبر را نبش كردهو تـعـمـير نمـايد همـه غـسل كردند و نظافـت نمـودند ليكن قـفـل به دست هيچكس باز نشد مگر به دست محروم سيد، سپس ‍ همه كلنگ بدست گرفتند و لاكن كلنگ هيچيك اثر نكرد مگر معول سيد ابراهيم دمشقى، حرم را خلوت كردند و لحد را شكافتند بدن و كفن مخدره را صحيح و سالم يافتند اما لحد را آب فرا گرفتهبود، سيد بدن شريف را روى زانوى خـود گـذارد و سه روز نگهداشت و مرتب گريهمى كرد تا آنكه لحد مخدره را از بنياد تعمير نمودند، سيد در اوقات نماز بدن را روى چيز نظيفى مى گذاشت و بعد از نماز برمى داشت و روى زانوى خود قرار مى داد.
پس از سه روز لحد آماده شد و بدن شريف را در جاى خود قرار داد و در اين مدت سيد محتاج به آب و غذا و تجديد وضو نشد.
مـرحومسيد ابراهيم اولاد ذكور نداشت هنگام دفن دعا كرد تا خدا به او فرزند ذكور عنايت فـرمـايد، با آنكه سنش از نود سال تجاوز كرده بود دعايش مستجاب شد و خداوند پسرى به او عنايت نمود كه او را سيد مصطفى نام نهادند، گويا اين قضيه در حدود سنه هزار و دويست و هشتاد قمرى بوده است.(3)
عـاشقان قبر من اين شام عبرت خانه است

مدفنم آباد و قصر دشمنم ويرانه است

دخـتـرى بودم سه ساله دستـگـير و بى پـدر

مـرغ بى بال و پرى را اين قفس كاشانه است

بود سلطانى ستمگر صاحب قدرت يزيد

فخر مى كرد او كه مستم در كفم پيمانه است

داشت او كاخـى مـجلل دستـگـاهى باشكوه

خود چه مردى كز غرور و سلطنت ديوانه است

داشتم من بسترى از خاك و بالينى ز خشت

همچو مرغى كو بسا محروم ز آب و دانه است

تـكيه مـى زد او به تـخـت سلطنت با وجد و كبر

اين تكبر ظالمانرا عادت روزانه است

مـن به ديوار خـرابه مـى نهادم روى خـود

ز آن هميشه رو سفيدم شهرتم شاهانه است

بر تـن رنجور من شد كهنه پيراين كفن

پر شكسته بلبلى را اين خرابه لانه است

مـحو شد آثـار او تـابنده شد آثار من

ذلت او عزت من هر دو جاويدانه است

گـفـت شاعـر چـشم عـبرت باز كن بيدار شو

هر كه از اسرار حق آگه نشد بيگانه است
---------------------------------------------
1-مقتل مقرم، ص 453، بحار ج 45 ص 140، لهوف ص 193، نفس المهموم ، ص 459، طبقات ج 5، ص 162.
2-كامل بهائى بنقل نفس المهموم ص 456.
3-منتخب التواريخ حاج شيخ محمد هاشم خراسانى ص 340.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
نصرانى در مجلس يزيد لعنت الله عليه
از امام زين العابدين عليه السلام روايت شده كه فرمود: يزيد مجلس ‍ ميگسارى ترتيب مى داد و سر مـبارك پـدرم را در مـقـابل خود مى گذاشت و به ميخوارگى مى پرداخت ، روزى سفـير پادشاه در مجلس يزيد حضور داشت پرسيد: اى شاه عرب اين سر از كيست؟ يزيد گـفـت: تـرا با اين سر چه كار، گفت: چون به نزد پادشاه روم برمى گردم از هر چه ديده ام از مـن مـى پـرسد، مـى خـواهم داستان اين سر را بيان كنم تا در شادى تو شريك باشد!
يزيد: اين سر حسين بن على بن ابى طالب است، نصرانى گفت: مادرش ‍ كيست؟ يزيد گـفـت: فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم !! نصرانى گفت: نفرين بر تـو و بر دين تـو كه دين مـن بهتـر از دين تو است زيرا ميان من و حضرت داود پدران بسيارى فاصله است نصارى مرا بزرگ مى شمارند و خاك زير پاى مرا به تبريك مى گـيرند و شما پسر دختر پيامبر خود را مى كشيد با اينكه ميان شما و پيامبرتان بيش از يك مادر فاصله نيست سپس گفت: يزيد داستان كليساى حافر را شنيده اى؟ گفت بگو تابشنوم، نصرانى گـفت در ميان دريا جزيره اى است و در آن جزيره كليسائى است بنام كليساى حافر و در محراب آن حلقه اى آويزان است و در آن حقه سم دراز گوشى در حرير پـيچـيده است كه نصارى گـمـان مـى كنند سم دراز گـوش عـيسى است و هر سال جمعيت انبوهى براى زيارت به آنجا مى روند و گرد آن حقه طواف مى كنند و آنرا مى بوسند و حاجات خود را از خدا مى خواهند، اين رفتار مسيحيان است نسبت به سم دراز گوش عيسى بن مريم ولى شما پسر دختر پيامبر خودرا شهيد مى كنيد.
يزيد گـفـت اين نصرانى را بكشيد تا مرا در كشورش رسوانسازد، وقتى كه نصرانى مـطمـئن شد كه يزيد قصد كشتن او را دارد گفت : يزيدبدان كه ديشب پيامبر شما را در خـواب ديدم و به من فرمود تو اهل بهشتى از سخن آن حضرت در شگفت شدم اكنون شهادت مـى دهم كه خدائى جز خداى يكتا وجود ندارد و محمد فرستاده او است سپس از جاى پريد و سر حسين را به سينه چسباند ومى بوسيد و گريه مى كرد تا كشته شد و به درجات رفيعه بهشت نائل آمد.(1)
خواب سكينه خاتون در خرابه شام
حضرتسكينه نقل مى كند: هنگامى كه در خرابه شام بوديم شبى در خواب ديدم پنج نفربر مـركبهائى از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمى نيز باآنها است براهى مـى روند، مـركبها گذشتند ولى خادم بر طرف من آمد و چون نزديك شد فرمود: سكينه جدت رسولخدا ترا سلام مى رساند، گفتم بر رسولخدا سلام باد، تو كيستى؟ گـفـت خادمى هستم از خدمه بهشت گفتم : اين مردانى كه بر مركبهاى نور سوارند كيستند و به كجا مـى روند؟ گـفـت : اول آدم صفـى الله، دومـى ابراهيم خـليل الله سومـى كليم الله چـهارمـى عـيسى روح الله ،گفتم آنكه محاسنش را در دست گـرفـتـه گـاهى مى افتد و برمى خيزد كيست؟ فرمود: او جد تو رسولخدا است ، گفتم : كجا مى روند؟ گفت : براى زيارت پدرت حسين به كربلا مى روند، همينكه نام جدم شنيدم دويدم تـا خـود را به رسولخدابرسانم و از مصائبى كه بر ما گذشته او را خبر دهم و بگـويم كه ستمگران درباره ما چه كردند كه در اين ميان ديدم پنچ هودجى از نور فرود آمـدند در هر هودجى خانمى نشسته ، پرسيدم اين خانمها كيستند؟ گفت اولى حوا ام البشر، دومى آسيه بنت مزاحم سومى مريم دختر عمران ، چهارمى خديجه خويلد، گفتم خانمپنجمى كه دست بر سر نهاده گـاهى مـى افتد و گاهى برمى خيزد كيست ؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسولخدا است . گفتم: مى روم و او را از آنچه بر ما وارد كرده اند آگاه مـى سازم ، دويدم جلو فـاطمـه زهرا را گرفتم و شروع كردم به گريه كردن و گفتم :يا امـتاة جحدوا والله حقنا، يا امتاة بددوا والله شملنا يا امتاة استباحوا والله حريمنا، يا امتاة قتلوا والله الحسين ابانا.
((مـادر مـادر بخـدا قـسم حق ما را منكر شدند، مادر، مادر بخدا جمعيت ما را پراكنده ساختند مـادر، مـادر بخـدا قـسم حريم ما را مباح ساختند، مادر، مادر بخدا قسم حسين پدرم را شهيد كردند)).
فـرمـود: سكينهجان ديگر بس است كه ناله ات جگرم از آتش زد و بندهاى قلبم را قطع كرد اين پـيراهن آغشته بخون پدرت حسين است كه از خود جدا نمى كنم تا خدا را ملاقات نمايم كه ناگهان از خواب بيدار شدم.(2)
---------------------------------------------
1-لهوف سيدبن طاوس ص 19 نفس المهموم ص 458- الصواعق المحرقه ص 197.
389- بحار ج 45 ص 140. نفس المهموم ص 454. لهوف ص 188.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
عزادارى حسين در مهد حكومت اموى
پـس از آنكه يزيد دريافـت برنامه قتل حسين برخلاف تصورات قبليش ‍ نتوانست محبت اهلبيت را از دلها خـارج كند و نه تـنها حكومت اموى را مستحكم نساخت بلكه با واكنش قـتـل حسين عـليه السلام مـواجه گـرديده و حكومـتـش را مـتزلزل مى بيند در مقام ترضيه خاطر اهل بيت حسين بر آمد و آنان را در مجلسى خصوصى احضار كرد و گفت: شما دوست داريد در شام بمانيد و معزز و محترم زندگى كنيد وهمواره مـشمول الطاف و جوائز حكومتى باشيد يا به مدينه برگرديد و سه حاجت شما برآورده گردد؟
اهل بيت گفتند: ما براى حسين عليه السلام عزادارى نكرديم فعلا مى خواهيم عزادارى كنيم ، يزيد اجازه داد و خانه مجللى در اختيارشان قرار داد و هفت روز در دمشق پايتخت حكومت بنى امـيه به عـزادارى پرداختند، تمام زنان قريشى و هاشمى كه در شام زندگى مى كردند حتـى زنان بنىاميه و خانواده يزيد لباس سياه پوشيدند و در عزا خانه حسينى شركت كردند.(1)
نكته: آرى حقيقت آشكار مى شود و از طريق ظلم و گناه هيچكس به هدف نمى رسد.
---------------------------------------------
1-نفس المهموم ص 455.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
يزيد از خدمات ابن زياد تقدير مى كند

برخـلاف آنچه تصور مى شود يا برخى از نويسندگان به قلم مى آورند كه يزيد از كردار خود پشيمان گرديده، چنين نيست، زيرا اگر پشيمان شده بود از ابن زياد اين چنين تشكر و تقدير نمى كرد و چنين جايزه بزرگى به او و خاندانش نمى داد:
يزيد در نامـه اى كه براى ابن زياد فرستاده، از او مى خواهد كه به شام بيايد تا جايزه خود را بستاند، و از او چنين تعريف مى كند.
تو تا بى نهايت بزرگ شدى و مقام والائى به دست آوردى و تو چنانى كه شاعر گفته است:
رفعت و جاورت السّحاب و فوقه

فمالك الا مرتقى الشّمس ‍ مقعد

((يعـنىبالا رفتى و از ابر گذشتى و مراحل پس از ابر را پشت سر گذاشتى ديگر جائى براى بالا رفتنت نمانده مگر آنكه بر بالاى خورشيد بنشينى!!))
همـينكه نامه ام را دريافتى سريع حركت كن و به نزد من آى تا پاداش ترا بر كارى كه انجام داده اى بدهم .
0ابن زياد با تـمـام اعـضاء استاندارى به قصد شام حركت كرد، يزيد دستور دادتمام افراد خاندان بنى اميه از او و همراهان استقبال كنند، و چون بر يزيد وارد شد يزيد او را در آغـوش گـرفـت و سخـت فـشرده و مـيان پيشانيش ‍ را بوسيد، و در كنار خود روى تخت سلطنتـى نشانيد، به آواز خـوانان دستـور آوازو به ساقى دستور مى داد و خود با خوشحالى تمام به وجد آمده، اين اشعار را مى خواند:
اسقـنى شربة تـروى فـواءدى

ثـمـّ صل واسق مثلها ابن زياد

موضع السرّوّ الامانة عندى

و على ثغر مغنمى و جهادى
1 ـ ((شرابى به مـن ده كه قـلبم را سيراب نمـايد و مثل آنرا به ابن زياد بخوران.))
2 ـ ((كه او مركز اسرار و امين من در جهاد و غنائم جنگى است.))
نكتـه:يزيد مـلعـون از كشتن امام حسين عليه السلام تعبير به جهاد مى كند كه يكى از واجبات اسلامـى است! ابن زياد را يك مـاه پـيش خـود نگـهداشت و يك مـيليون درهم (مـعـادل شصت مـيليون تومان) به او و همين مقدار به عمر سعد جايزه داد، و به اضافه مـاليات عراق را به ابن زياد بخشيد و در اندرون و كنار زنان و عيالاتش از او پذيرائى مى كرد.
و مـوقـعـى كه مـسلم برادر ابن زياد نزد يزيد آمد او را زياد احترام كرد و گفت : محبت و دوستى شما بر آل ابى سفيان واجب است، و او را بر استان خراسان حكومت داد.
آرى يزيد اين چنين از قاتل پسر پيغمبر تقدير مى كند.(395)
جابر و زيارت كربلا در اربعين
عطيهعوفى كه از رواة حديث است نقل مى كند كه : با جابر بن عبدالله انصارى به قصد زيارت قـبر حسين خارج شديم چون به كربلا رسيديم روز بيستم ماه صفر بود،جابر نزديك فرات رفت و غسل كرد و با سعد خود را معطر گردانيد و به جانب قبر روان شد و قـدمـى برنمـى داشت مگر با ذكر خدا، چون در كنار قبر رسيديم گفت : دست مرا بر قبر بگذار، همينكه دستش به قبر رسيد سه بار گفت :الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر.و بيهوش ‍ شد و روى قبر افتاد. آب به صورتش پاشيدم تا بهوش آمد، سه بار گفت: يا حسين! يا حسين! يا حسين! سپس گفت: حبيبلا يجيب حبيبه. ((آيا دوست جواب دوستش را نمـى دهد؟))
آنگـاه گـفـت: چگونه مى توانى جواب دهى در حالى كه ميان سر و بدنت فـرسنگـها جدائى افتاده، شهادت مى دهم كه تو پسر خاتم النبيين و فرزند سرور مؤ مـنان و هم سوگند تقوائى، خامس اصحاب كساء و فرزند فاطمه زهرا سيده زنان، چرا چـنين نباشى در حالى كه از انگـشتان رسول خدا تغذيه شدى و در دامن متقين پرورش ‍ يافتى و از پستان ايمان شير خوردى و با اسلام از شير بريدى، زندگى سعادتمندو مرگ شرافتمندانه داشتى، آنگاه زيارتى خواند كه به جهت اختصار از ذكر آن صرفنظر مى كنيم سپس فرمود: گواهى مى دهم به راهى رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا به آن راه رفـت، سپس زيارت ساير شهدا سلام اللّه عليهم اجمعين بجا آورده و بعد فرمود: قسم به آن كسى كه محمد را به پيامبرى برانگيخت با شما در كارى كه انجام داديد شريكيم.
عـطيه گـفت: چگونه با آنها شريكيم در حالى كه كوهى را بالا نرفتيم و به هيچ وادى فرود نيامديم و شمشيرى نزديم ؟ در حالى كه اين جماعت ميان سر و بدنشان جدائى افتاد و همـسرانشان بيوه شدندو فـرزندانشان يتـيم گـرديدند جابر فرمود: از حبيبم رسول خـدا شنيدم كه فـرمـود: مـن احب قـومـا كان مـعـهم و مـن احبّ عـمـل قـوم اشرك فى عملهم والّذى بعث محمدا بالحق نبيا انّ نيّتى و نيّة ـ اصحابى على ما مضى عليه الحسين و اصحابه. ((يعنى كسى كه قومى را دوست بدارد با آنها محشور مـى شود وهر كه عمل قومى را دوست بدارد در اجر با آنها شريك است قسم به آنكه محمد را به پـيامـبرى مـبعوث گردانيد نيت من و يارانم بر آن چيزى است كه حسين و اصحابش انجام دادند.))(396)
---------------------------------------------
1-حياة الامام الحسين ج 3 ص 392.
396- مقتل مقرم ص 455 - بحار ج 101 ص 329 نفس المهموم ص 543.
اربعين:
درمـيان همـه قـبايل و امـم بشرى رسم است كه از امـوات خـودشان تجليل مى كنند و براى آنكه فراموش ‍ نشود در ايامى خاص يادش را تجديد و گرامى مى دارند، مخصوصا چهل روز پس از در گذشتش ‍ مراسم خاصى را به اجرا در مى آورند، و در اسلام هم اين مـعـنى عـنايت شده است چنانكه در روايتى از حضرت امام حسن عسگرى عليه السلام آمـده است:علامات المومن خمس: صلاة احدى و خمسين، و زياره الاربعين، و الجهر ببسم الله الرحمـن الرحيم، و النختم باليمين، و يعفير الجبين. ((علامات مومن پنج چيز است: پنجاه و يك ركعت نمازدر شبانه روز (17 ركعت واجب و سى و چهار ركعت نافله) و زيارت روز چـهلم، وبلند گفتن بسم الله الرحمن الرحيم در نمازها و انگشتر در دست راست نهادن ودر سجده پيشانى را بخاك ماليدن.
اين روايت مـطلق است و شامل زيارت همه مومنين مى شود، چنانكه ابوذر غفارى و ابن عباس نيز از رسولخدا صلى الله عليه و آله روايت كرده اند كه فرمود:ان الارض لتبكى على المومن اربعين صباحا. ((يعنى زمين چهل روز بر مومن مى گريد.))
ليكن در روايات بيشمار ديگرى درباره حضرت حسين عليه السلام تاءكيد خاصى شده است ، چـنانكه زراره از امام صادق عليه السلام روايت كرده: ان السماء بكت على الحسين اربعين صباحا بالدم ، و الارض ‍ بكت عليه اربعين صباحا بالسواد، و الشمس بكت عليه اربعين صباحا بالكسوف و الحمره و الملائكه بكت عليه اربعين صباحا و ما اختضبت امراءه مـنا و لا ادهنت و لا اكتحلت و لا رجلت حتى اتانا راءس ‍ عبيدالله بن زياد مازلنا فى عبره من بعده .
((يعـنى آسمـان چـهل روز بر حسين خـون گـريه كرد و زمـين چـهل روز بر حسين گـريه كرد با تـيره شدنش، خـورشيد چـهل روز گـريه كرد با خـسوف و سرخـى، فـرشتـگـان چـهل روز بر او گـريه كردند، هيچ زنى از ما آرايش نكرد تا آنكه سر عبيدالله زياد را آوردند، ما در اين مدت سرگرم گريه بوديم .
(مقتل مقرم ص 460. بحار ج 101 ص 329.)
اينروايت مـى گـويد: همـه مـوجودات و عـوالم هستى بر حسين گريه كردند بنابراين سزاوار است هر سال در اربعين و سالگرد شهادتش اقامه عزا شود تا مكتب و مرام حسينى احيا گردد چنانكه مسلمين انجام مى دهند بحمد الله .
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
همسران ابى عبدالله عليه السلام

يكىاز همسران عالى مقام حضرت ابى عبدالله الحسين عليه السلام شهربانو دختر يزد جرد (يزد گـرد سوم) آخـرين پادشاه ساسانيان است كه مادر حضرت امام زين العابدين عـليه السلام مـى باشد و اين مـوضوع را عـده اى از مـورخـين نقل كرده اند:
1 ـ زمـخشرى متوفاى 538 در كتاب ربيع الابرار آورده است : هنگامى كه اسراى فارس را به مدينه نزد عمر بن الخطاب بردند در ميان ايشان سه نفر از دختران يزد جرد بودند، خليفه تصميم گرفت كه آنها را همانند ساير اسراء بفروشد، حضرت على بن ابيطالب عـليه السلام فـرمـود: با دخـتـران سلاطين مانند ساير اسيران نبايد رفتار كرد، عمر پرسيد: پس چه بايد كرد؟ علىعليه السلام فرمود: بايد آنان را به قيمت رسانيد و در انتـخـاب همـسر آزادگـذاشت هر كه را اختيار كردند آن شخص قيمت را مى پردازد، پس از تـقـويم على قيمت هر سه را پرداخت و آنان را در اختيار گرفت ، يكى از بعقد عبدالله بن عمر در آورد و سالم از او متولد گرديد دومى را به عقد محمد بن ابى بكر در آورد و قاسم از او مـتـولد شد، شهربانو را كه نام اصليش شاه زنان است باحسين عليه السلام كابين بست و از او حضرت امـام زين العـابدين متولد گرديدحضرت زين العابدين نسبت به مـادرش ‍ زياد احتـرام مـى كرد، حتى گفته شده با مادرش در يك ظرف غذا نمى خورد و مى فـرمـود: مـى تـرسم دستم به لقمه اى دراز شود كه مادرم آنرا بخواهد.(1) ليكن عـلمـاى تاريخ اتفاق دارند كه شهربانو هنگام زايمان وفات كرد و امام زين العابدين در دامـن خـاله اش پـرورش يافت ، ظاهرا نحوه رفتار حضرت با خاله اش بوده است كه او را بجاى مادر به حساب مى آورد.
2 ـ در اصول كافـى اين داستـان بدين تـرتـيب نقـلشده است : چـون دختر يزد جرد را به نزد عمر آوردند، مسجد مدينه از پرتو جمالش درخـشان شد، عـمـر خـواست صورت او را ببيند او صورت خود را پوشانيد وگفت : اف بيروج بادا هرمز، عمر گفت مرا دشنام مى دهيد؟ و در مقام تصميم گيرى براى فروش وى بر آمـد، امـيرالمـؤ مـنين فـرمـود: اين كار درباره بزرگان درست نيست بلكه او را آزاد بگذاريد يك نفر از مسلمانان را به همسرى انتخاب كند و قيمتش را از سهم او بحساب آور، عـمـر او را در انتـخـاب همسر مختار گردانيد، او دست بر سر حسين عليه السلام گذاشت ، سپس ‍ على عليه السلام فرمود: نامت چيست؟
گـفـت : شاه زنان ، فـرمـود: نه شهربانويه است، سپس به حسين فرمود: خدا از اين زن فـرزندى به تـو كرامـت خـواهد كرد كه بهتـرين اهل زمـين باشد حضرت عـلى بن الحسين متولد گرديد از اينرو على بن الحسين را ابن الخـيرتين مى گفتند كه چون رسول خدا فرموده است :ان للّه عباده خيرتين فخيرته منه العرب قريش و من العجم فارس.
((خدا در ميان بندگانش دو گزيده دارد گزيده اش از عرب قريشى است و از عجم فارس.))
روايت شده كه ابوالاسود دئلى درباره امام زين العابدين گفته است:
و ان غلاما بين كسرى و هاشم

لاكرم من نيطت عليه التمائم
((پـسرى كه از كسرى و هاشم متولد شده گرامى ترين انسانى است كه آويزه چشم زخم بر او آويخته اند.))(2)
3ـ حافظ ابونعيم متوفاى 430 در كتاب مواليدالائمه گفته است مادرش ‍(امام سجاد) خوله دختر يزد جرد پادشاه فارس كه امير مؤمنان او را شاه زنان ناميد.(3)
4 ـ و نيز از كتـاب يواقيت ابو عمر زاهد نقل شده كه گفته است :مادرش ‍ دختر كسرى است،(4) و در بحث اولاد حضرت از ارشاد مـفـيد نقل شد كهمادر حضرت زين العابدين عليه السلام شاه زنان دختر يزدجرد بوده است .
5ـ ابن شهر آشوب مـتـوفـاى 588 همـانند ربيع الابرار نقـل كرده مـنتـهى با اين تـفـاوت كه عـلى عـليه السلام از رسول خدا روايت نمود:اكرموا كريم قوم وان خالفوكم .
((يعـنى بزرگ هر قومى را احترام كنيد هر چند در عقيده مخالف شما باشند.))
و سپس فرمود: من سهم خود و بنى هاشم را از اسرا آزاد ساختم .
مـهاجرو انصار نيز به تبعيت از على عليه السلام از سهم خود گذشتند. آنگاه على عليه السلام پـيشنهاد پاسخ به خواستگاران فرمود، شهربانو حسين عليه السلام را انتخاب نمود.(5)
6 ـ مـرحوم شيخ مفيد متوفاى 413 در ارشاد آورده است:امام بعد از امام حسين فرزندش زين العـابدين عـليهمـاالسلام است، مادرش شاه زنان يا شهربانو دختر يزد جرد فرزندش شهريار فرزند كسرى است، سپس ‍ مى گويد:
امير مؤ منان حريث بن جابر حنفى را حكومت بخشى از مشرق زمين داد او دو نفر از دختران يزد جرد را براى حضرت فـرستاد، على عليه السلام شاه زنان را به حسين بخشيد كه امام زين العـابدين از او مـتـولد شد و ديگرى را به محمد بن ابى بكر بخشيد و قاسم از او مـتـولد گـرديد(6) اينها مداركى بودكه در دسترس نويسنده قرار داشت والا مدرك زياد است بنابراين در اينكه شهربانو دختر يزد جرد، همسر حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام بوده است ترديدى وجود ندارد.
---------------------------------------------
1-وفيات الاعيان ج 2 ص 429.
2-اصول كافى باب مولد على بن الحسين .
3-كشف الغمه ج 2 ص 317.
4-كشف الغمه ج 2 ص 319.
5-بحار ج 45 / ص 330.
6-ارشاد ص 253.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
ورود اهل بيت به مدينه منوره

چـونامـام سجاد و اهل بيت ابى عبدالله عليه السلام نزديك مدينه رسيدند دستور فرمود خـيمـه ها را سرپا نمايند و زنان و اهل بيت در خيمه ها جاى گرفتند و به بشير بن جذلم كه يكى از همـراهان بود فرمود: خدا پدرت را رحمت كند مرد شاعرى بود آيا تو هم از شعر بهره اى دارى؟ عرض كرد آرى يا بن رسول الله .
فـرمـود:بشير وارد مدينه شو و مردم را از شهادت ابى عبدالله و آمدن ما خبر كن؟ بشير وارد مـدينه شد هر كه او را مـى ديد و خـبر مـى پـرسيد جواب مى داد: خبر در كنار قبر رسول خدا است چون وارد مسجد شد صدايش ‍ به گريه بلند شد و گفت:
يا اهل يثـرب (1) لا مـقـام لكم بها

قتل الحسين فادمعى مدرارا

الجسم منه بكر بلا مضّرج

و الرّاءس منه على القّناة يدار

يثـربيان رخـت زين ديار ببنديد

زانكه حسين كشته گشت و گريه كنم زار

پـيكر پاكش به كربلا شده در خون

بر سر نى شد سرش بكوچه و بازار
كنيزىبا گـريه و شيون بشير را خطاب كرد و گفت: اى مرد اندوه ما را در ماتم ابى عـبدالله تازه كردى زخمهائى را كه هنوز بهبود نيافته بود خراشيدى كيستى؟ خدا رحمتت كند گـفـتـم: مـن بشير بن جذلم فـرستاده امام سجاد، هان! على بن الحسين با عمه ها و خـواهرانش بيرون دروازه مدينه اند و مرا فرستاده تا مكانش را به شما معرفى نمايم . مـردم شتـابان به خارج مدينه هجوم آوردند، زنى در مدينه نماند كه بيرون نيامده باشد همـگـى صدايشان به ناله و شيون بلند بود، مدينه يكپارچه ضجه و ناله شد كه كسى تا آن روز اين چنين گريه و زارى را نديده بود. مردم مرا گذاشتند و از من پيشى گرفتند به اسبم ركاب زدمديدم خيابان را جمعيت پر كرده و راه عبور ندارم از اسب پياده شدم از روى دوش مردم خود را به خيمه امام زين العابدين رساندم.(2)
سخنرانى امام سجاد عليه السلام در بيرون شهر مدينه
وقـتـىمردم شهر مدينه نزديك خيمه هاى اهل بيت رسيدند امام زين العابدين از خيمه بيرون آمـد در حاليكه گريان بود و دستمالى در دست داشت كه اشكهايش را پاك مى كرد، غلامى از پـشت سر صندلى با خـود حمل مى كرد تا جلو جمعيت رسيد صداىمردم به گريه و شيون بلند شد و حضرت را تعزيت و تسليت مى گفتند.
امام روى كرسى قرار گرفت سپس با دست اشاره كرد كه ساكت شويد، خروش مردم فرو نشستامام سجاد ضمن ايراد خطبه فرمود: خدا را حمد و سپاس مى گويم كه ما را با ابتلاء به مـصيبتهاى بزرگ در معرض ‍ امتحان و آزمايش قرار دارد، مصائبى كه در برگيرنده شكست بزرگ در اسلام بود: حسين و افراد اهل بيتش را كشتند و زنان و كودكانش را اسير كردند و سر بريده اش را شهر به شهر بالاى نيزه ها گردانيدند و اين مصيبتى است كه مثل و مانند ندارد.
مـردم! كدام يك از شما مى تواند پس از كشته شدن حسين شاد و خرم باشد و كدام قلبى است كه براى او اندوهگـين نباشد، با اينكه آسمانهاى هفتگانه براى كشته شدنش گـريستـند ودرياها با امـواج و فـرشتـگـان خـدا و اهل آسمان همه و همه گريه كردند.
مـردم! از شهر خـود رانده شديم و مـا را در بيابانها گـردانيدند كه گـويا اهل تـركستان و كابليم بدون آنكه جرمى مرتكب شده باشيم يا شكافى در اسلام پديدهآورده باشيم . به خدا سوگند اگر پيغمبر به جاى سفارش به نيكى به اينان پيشنهاد جنگ با ما را مى داد بيشتر و بدتر از آنچه با ما رفتار كردند انجامنمى دادند، چه مصيبت بزرگ و جانسوز و رنج دهنده اى بود كه بما رسيد، و ما به حساب خدا مى گذاريم كه او عزيز است و انتقام گيرنده.(3)
ورود اهل بيت به مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
طبيعتااهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از يك سفر طولانى و پر ماجرا هنگـام ورود به شهر قـبل از رفـتـن به مـنازلشان در كنار قـبر مـطهر رسول خـدا مـى روند تـا گـزارش سفـرشان را خـدمـت رسول خـدا بدهند و مـسلمـا جناب زينب و ساير زنان حرم با رسول خدا گفتگوهائى داشتند و درد دلها نمودند اما تاريخ از بيان همه آنها ساكت است و آنچه در تاريخ آمده ايناست :
زينب سلام اللّه عـليها دستـها را به دو طرف درب مـسجد قـرار دادو سر را داخـل مـسجد و صدا زد:يا جداه انى ناعـية اليك اخـى الحسين . يا جداه خـبر قـتل برادرم حسين را آورده ام ! سكينه با صداى بلند فرياد كشيد:يا جداه اليك المشتكى بما جرى علينا. ((اى جد گرامى از آنچه بر ما گذشته است شكايت پيش تو آورده ام ، به خدا قسم سنگدل تر از يزيد نديدم و كافر و مشركى بدتر از او نشنيديم و خشن تر از او سراغ ندارم، با چـوب خـيزران بر لب و دندان پدرم حسين مى زد و مى گفت: كيف راءيت الضرب يا حسين؟((حسين چوبها را چگونه مى بينى؟))(4)
---------------------------------------------
1-يثرب نام اصلى مدينه است .
2-لهوف ص 197 بحار ج 45 ص 147 - نفس المهموم ص 467 حياة الحسين ج 3 ص 423 ينابيع الموده ص 353.
3-لهوف ص 197 - بحار ج 45 ص 147 - نفس المهموم ص 469 - حياة الحسين ج 3- ص ‍ 425.
4-مقتل مقرم ص 472 - نفس المهموم ص 471.
------------------------------------
برچسب ها :
فرزندان ابى عبدالله عليه السلام
در تـعـدادفـرزندان حضرت ابى عـبدالله الحسين عليه السلام ميان مورخين اختلاف است مـرحوم شيخ مـفـيد و عـده اى فرزندان آن حضرت را شش ‍ نفر دانسته اند چهار پسر و دو دخـتـر، پـسران : 1 ـ حضرت عـلى بن الحسين الاكبر زين العابدين ، مادرش شاه زنان (شهربانو) دخـتـر يزد جرد آخرين پادشاه ساسانى 2 ـ على بن الحسين الاصغر، كه در كربلا همراه پدر به شهادت رسيد مادرش ليلى دختر ابين مرة بن مسعود ثقفى مى باشد 3 ـ جعـفـر بن الحسين ، كه در زمـان حيات امام حسين وفات كرد مادرش زنى از قبيله بين قـضاعـه است 4 ـ عـبدالله بن الحسين،(عـلى اصغـر) كه در حال شير خوارگى در كربلا به شهادت رسيد.
دخـتـران :1 ـ سكينه بنت الحسين كه مادر او و عبدالله رضيع (على اصغر) رباب دختر امرءالقيس بن عدى كلبى است كه شرح حال مادر و دختر در وقايع روز عاشورا گذشت 2 ـ فاطمه بنت الحسين ، مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبيدالله تيمى است كه در روز عاشورا امام وصيتنامه خود را به او سپرد تا به على بن الحسينعليهماالسلام بسپارد.
و ديگـران مـانند كمـال الدين بن طلحه ده فـرزند براى امـام ذكر كرده كه در مقابل تفصيل از نه نفر نام برده است شش پسر 1 ـ على اكبر 2 ـ على اوسط (زين العابدين) 3 ـ عـلى اصغـر 4 ـ مـحمد 5 ـ عبدالله 6 ـ جعفر و از دختران 1 ـ سكينه 2 ـ زينب 3 ـ فاطمه كه عـلى اكبر در كربلا جنگيد تا كشته شد على اصغر نيز در آغوش پدر بود كه با تير دشمن شهيد گرديد و گفته شده كه عبدالله نيز شهيد شده است .(1)
تـوضيح : در اينكه ميان فرزندان امام حسين سه نفر بنام على بوده اند ترديدى نيست اما اينكه آيا على اكبر شهيد است و امام زين العابدين على اوسط است چنانكه ابن طلحه گفته است يا عـلى اكبر زين العابدين است چنانكه مرحوم مفيد و بعضى ديگر گفته اند اختلاف است و چـنانكه اشاره كرديم على اكبر را از آن جهت اكبر گفته اند كه بزرگتر از على اصغر شهيد بوده است در حقيقت بين دو شهيد او اكبر است و ديگرى اصغر و اينكه در بيشتر تـواريخ نام طفـل شير خـوار را عبدالله ذكر كرده اند دليلش همين است زيرا كسانى كه براى حضرت چهار پسر نامبرده اند چاره اى ندارند كه بگويند رضيع عبدالله بوده و آنها كه شش پـسر ذكر كرده اند على اصغر را شير خوار بحساب آورده اند و شهادت عـبدالله را بصورت احتـمـال بيان داشتـه اند، و محتمل است كه زينب دختر ابى عبدالله همان رقيه خاتون باشد كه در شام مدفون گرديده است.
---------------------------------------------
1-ارشاد مفيد ص 253- كشف الغمه ج 2 ص 250.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
ثواب زيارت ابى عبدالله عليه السلام
در مورد ثواب زيارت حضرت سيدالشهدا حسين بن على عليه السلام روايات بسيار زياد است از جمله:
1ـ قال ابو جعفر عليه السلام لمحمّد بن مسلم : مروا شيعتنا بزيارة الحسين بن على عليه السلام فانّ اتيانه مفترض على كل مؤ من يقرّ للحسين بالامامه من اللّه عزّوجلّ.
((امـام باقـر عليه السلام به محمد بن مسلم فرمود: بهشيعيان ما امر كنيد حسين بن على را زيارت كنند كه زيارت او بر هر مؤ منى كه به امامت او اقرار دارد واجب است.))
2 ـ امـام صادق عـليه السلام فرمود: اگر كسى در تمام عمرش هر ساله حج كند و حسين را زيارت نكند هر آينه حقى از حقوق رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ترك كرده زيرا رعايت حقحسين بر هر مسلمانى فريضه الهى است .
3 ـ امـام صادق به ابان بن تغلب فرمود: ابان ! كى حسين را زيارت كردى؟ عرض كرد: يابن رسول اللّه خيلى وقت است كه حسين را زيارت نكرده ام .
امام فرمود: سبحان ربى العظيم و بحمده .شما از رؤ ساى شيعه باشيد و حسين را زيارت نمى كنيد، هر كه حسين را زيارت كند در برابر هر قدمى كه بر مى دارد خداوند حسنه اى برايش مى نويسد و گناهىاز نامه عملش ‍ محو مى كند و گناهان گذشته و آينده اش را مى آمرزد.غفر له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخر.
تـوضيح : مـقصود از آمرزش گناهان آينده آن است كه زيارت امام حسين عليه السلام موجب ترك بعضى از گناهان مى گردد و همين معنى آمرزش ‍ است كه اگر حسين را زيارت نكرده بود چه بسا گناهانى را مرتكب مى شد كه آمرزيده نمى شد.
4 ـ امـام صادق عـليه السلام فـرمـود: روزى حسين در دامـن رسول خـدا صلى الله عـليه و آله و سلم بود با او بازى مى كرد و او را مى خندانيد، عـايشه عـرض كرد: يا رسول اله مـا اشدّ اعـجابكبهذا الصبىّ. اى رسول خدا چقدر اين كودك را دوست مى دارى؟
پـيامـبر فـرمـود: واى بر تـو چـگـونه دوست نداشتـه باشم كه او مـيوه دل و نور چشم من است .
بدان كه امت من او را مى كشند، هر كه او را پس از مرگش زيارت كند خداوند ثواب يك حج از حجهاى مرا برايش مى نويسد.
عايشه تعجب كرد و گفت : ثواب يك حج تو را؟
رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى ثواب دو حج مرا به او مى دهند.
تعجب عايشه زياده شد و عرض كرد: دو حج؟
و پيامبر همچنين زياد مى كرد و مضاعف مى گردانيد تا به نود حج و نود عمره رسانيد.
5ـ ابن ابى يعـفـور مـى گـويد: به امـام صادق عليه السلام عرض كردم: خيلى مشتاق زيارتتان بودم، و سخت به زحمت افتادم تا خدمت رسيدم .
حضرت فرمود لا تشك ربّك ((از خدايت شكايت مكن))، چرا به زيارت كسى كه حق او بزرگتر از حق من است نرفتى؟
راوى گـويد: اين جمله حضرت: حق او از من بيشتر است، آنچنان بر من گران آمد كه جمله: از خدا شكايت مكن، آنقدر گران نيامد.
گفتم : كيست آنكس كه حق او بر من بيش از حق شما است؟
فرمود: حسين عليه السلام ، چرا به حرم حسين نرفتى تا خدا را در آن مكان مقدس بخوانى و حاجات خود را از او بخواهى .(1)
6ـ محمد بن مسلم كه از اصحاب اجماع است از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه مى فـرمود: بدرستيكه حسين بن على عليه السلام نزد پروردگارش قرار دارد و از آنجا به مـحل لشگرگاه خود و جايگاه فرود آمدن شهدائى كه با او بودند نظر مى كند و زائران خـود را هم مـى نگرد و آنها را با نام و نشان و اسامى پدرانشان مى شناسد و مقام و درجه ايشان را نزد خداى عزوجل مى داند و شناسائى او نسبت به آنان بيشتر از آشنائى هر يك از شما نسبت به فرزندانتان مى باشد و آن حضرت مشاهده مى كند كسانى را كه براى او گريه مى كنند پس براىآنها طلب مغفرت مى نمايد و از پدران گرامى خود اميرالمؤ منين و پـيامـبر اكرم صلى الله عـليه و آله و سلم هم مسئلت مى نمايد كه درباره آنان طلب مغفرت كنند.
سپـس امام صادق اضافه فرمود: حسين عليه السلام مى گويد: اگرزائرينم بدانند كه خـدا چـه چيزى براى آنان آماده كرده است خوشحاليشان بيش‍ از جزع آنها خواهد بود و به تحقيق زائر او برمى گردد در حالى كه براى اوگناهى باقى نخواهد ماند.(2)
7 ـ عـبدالله بن بكير هم كه از اصحاب اجماعاست روايت مى كند كه با امام صادق عليه السلام به حج مشرف شده بودم و از حضرتش پرسيدم كه اگر قبر امام حسين را نبش كنند چيزى بدست مى آيد؟
امـامصادق فرمود: چه سؤ ال بزرگى نمودى حسين بن على با پدر و مادر و برادرش در مـنزل رسول خدايند و با رسول خدا روزى مى خورند و او طرف راست عرش را گرفتهو مى گويد: يا رب انجزلى ما وعدتنى .
((يعنى پروردگارم آنچه را كه وعده فرمودى به من عنايت فرما.))
ونظر مـى كند به زائران قـبر خـود و او مـى شناسد آنانرا و مى داند نامشان ونام پـدرانشان و آنچـه را كه از زاد و تـوشه با خـود دارند حتـى بهتر از پدر نسبت به فرزندش آنها را مى شناسد.(3)
به زوار قبر حسين امان نامه از آتش مى دهند
سليماناعمش گويد: در كوفه همسايه اى داشتم كه گاهى با او مى نشستم، شب جمعه اى بود از او پـرسيدم: عـقـيده ات درباره زيارت قبر حسين چيست؟ گفت :بدعة و كلّ بدعة ضلالة و كلّ ضلالة فى النّار. ((بدعت است و هر بدعتى گمراهى است وهر گمراهى در آتـش است!))
ناراحت شدم و خـشمـناك از نزد او خـارج گـشتـم ، و با خود گفتم : سحرگـاه مـى روم و از فـضائل اميرالمؤ منين برايشآنقدر مى گويم تا خدا چشمش را با اشك گـرم كند مـوقـع سحر رفـتـم و در را كوبيدم ، از پـشت در جواب دادند: اوائل شب به زيارت حسين بن على رفته است، تعجب كردم و به سرعت به حرم حسينى رفـتـم ديدم در حال سجده است ، و از ركوعو سجود خـستـه نمـى شود، او را گفتم : اول شب معتقد بودى كه زيارت حسين بدعت است چه شد كه خود به زيارت آمدى ؟
گفت: سليمان مرا سرزنش مكن كه من معتقد به امامت اين خاندان نبودم ليكن ديشب خواب ديدم كه سخت مرا تكان داد.
گفتم: چه خواب ديدى؟
گـفـت:در خـواب مـردى بسيار زيبا و با عظمت ديدم كه نمى توان حسن و زيبائى او راتـوصيف كرد، افراد زيادى اطراف او را گرفته و سوار مردى در جلو او در حركتاست از يك نفـر از همـراهانش پـرسيدم: اين شخـصيت بزرگ كيست؟ گفت: محمد بنعبدالله، پـرسيدم: آن سوار كيست؟ گـفـت: عـلى بن ابيطالب عـليه السلام وصىرسول خـدا است: ناگـهان متوجه شدم ناقه اى از نور ميان زمين و آسمان در حركت است و هودجى بر آن بستـه اند پـرسيدم: اين ناقـه از آن كيست؟ گـفـتـندمـال خـديجه بنت خويلد و فاطمه دختر رسول خدا است گفتم: آن جوان كيست؟ گفتند او حسن بن عـلى است. كجا مى روند؟ به زيارت شهيد مظلوم كربلا حسين بنعلى مى روند، ديدم از هودج نامه هايى بر زمين مى ريزد كه در آن نوشته بود:امانا من اللّه جلّ ذكره لزوّار الحسين بن علىّ ليلة الجمعة .سپس منادى ندا در داد: آگاه باشيد كه ما و شيعيانمان در درجات بالاى بهشتـيم، سليمان من از اين مكان خارج نمى شوم تا روح از بدنم مفارقت كند.(4)
---------------------------------------------
1-نفس المهموم ص 531 بحار ج 101 ص 3 و 35 و 46.
2-بحار ج 44 ص 281.
3-بحار ج 44ص 282 و 289.
4-نفس المهموم ص 539.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
گريه هاى امام سجاد در طول زندگى
امام سجاد عليه السلام پس از واقعه كربلا تا آخر عمر اشك چشمش ‍ خشك نشد. چنانكه سيد بن طاووس در لهوف آورده است: از امـام صادق عـليه السلام روايت شده است كه زين العـابدين حدود چـهل سال بر پدر بزرگوارش گريست در حالى كه روزها را روزه مى گرفت و شبها را به عبادت مى پرداخت، هنگام افطار غلام آن حضرت غذايش را حاضر مى ساخت و عرض مى كرد: غذايتان را ميل فرمائيد.
امـام فـرمـود: قـتـل ابن رسول اللّه جائعـا قـتـل ابن رسول اللّه عطشانا.
((پسر پيغمبر را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند))
آنقدر تكرار مى فرمود و گريه مى كرد تا غذا با اشك چشمش مخلوط مى گرديد.
يكىاز غـلامـان حضرت گفت: امام سجاد روزى راه صحرا را پيش گرفت، من در پى اش رفـتـم ديدم روى سنگ خشنى به سجده افتاده و صداى گريه اش بلند است، و مكرر مى گـويد: لا اله الا اللّه حقا حقا لا اله الا الله تعبدا ورقا لا اله الاالله ايمانا و تصديقا و صدقا.
من تا هزار بار اذكار حضرت را بر شمردم!
آنگاهسر از سجده برداشت صورت و محاسن شريفش را ديدم كه گويا با آب شسته شده گـفـتم: مولاى من آيا وقت آن نرسيده كه اندوهتان تمام شود و گريه تان پايانپذيرد؟ فـرمـود: واى بر تـو يعقوب پيغمبر و پسر پيغمبر بود و دوازده پسر داشت خدا يكى از آنان را پـنهان داشت موى سرش از اندوه سفيد شد و كمرش از غم خميد و ديدگانش را به سبب گريه از دست داد در حاليكه مى دانست فرزندش زنده است، ليكن پدر و مادر و هفده نفر از بستگانم را ديدم كه به خون آغشته به روى زمين افتاده اند چگونه اندوهم پايان يابد و گريه ام بكاهد.(1)
---------------------------------------------
1-لهوف ص 209 نفس المهموم 427 - حياة الحسين ج 3 ص 427.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
البكاؤن خمسه
از امـام صادق عـليه السلام روايت شده كه فرمود: در تاريخ آنها كه بسيار گريستند پنجنفرند: 1 ـ حضرت آدم عليه السلام 2 ـ حضرت يعقوب عليه السلام 3 ـ حضرت يوسف عليه السلام 4 ـ زهراى مرضيه (س) 5 ـ امام زين العابدين عليه السلام ،اما حضرت آدم در فراق بهشت آنقدر گريست كه در چهره اش بر اثر سوزش اشك مانند دو نهر گود افتاد، و امـا يعـقـوب در فـراق يوسف آنقدر گريست كه چشمانش نابينا شد و خانواده اش به او اعـتـراض كردند و گـفـتـند:تـاللّه تـفـتـوا تذكر يوسف حتى تكون حرضا او تكون من الهالكين .(1) ((بخدا سوگند آنقدر يوسف يوسف مى كنى كه مى ترسيم مريض شوى مشرف به مرگ، يا بميرى.))
امـايوسف در زندان آنقدر گريه كرد كه زندانيان به تنگ آمدند و گفتند: يا روز گريه كن و يا شب آرام بگير و يا شب گريه كن و روز آرم باش .
امـا حضرت زهرا (س) آنچنان گريه كرد كه مردم مدينه به تنگ آمدند و گفتند: گريه تـو مـا را آزرده است لذا زهرا به مـقـابر شهدا مى رفت و گريه مى كرد و شب به خانه بازمـى گـشت امـا عـلى بن الحسين عـليه السلام چـهل سال در عزاى پدر گريست وقتى نبود كه غذا برايش آورند و او با ديدن غذا گريه نكند تا آنكه غلامش عرض كرد: پسر پيغمبر مى ترسم خود را هلاك كنى؟ فرمود: هرگاه كشتار فرزندان فاطمه را به ياد مى آورم گريه گلويم را مى فشارد.(2)
---------------------------------------------
1-سوره يوسف آيه 85.
2-روضة الواعظين، فتال نيشابورى ص 145.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
اولين بناء و تحولات بعدى بارگاه حسينى
اولين بناىقبر منور سيدالشهداء ابا عبداللّه الحسين عليه السلام بدست قوم بنى اسد انجام گـرفـت ، در آن هنگام كه اجساد پاك و مطهر شهدا را دفن مى كردند سپس سقيفه اى (سايبان يا اطاق كوچـك) به آن اضافـه شد، و چـنانكه عـلى بن طاووسدر اقـبال از حسين بن ابى حمزه روايت نموده است. آن اطاق داراى دربى بوده كه به باب الحائر مـعروف بوده است، و راوى خود براى زيارت قبر امام حسين عليه السلام از آن در وارد شد. و از روايتـى كه ابن قـولويه در كامـل الزيارة نقـل نمـوده كه امام صادق عليه السلام به ابوحمزه ثمالى فرمود: فاذا اءتيت الباب الّذى يلى الشّرق فـقـف عـلى الباب و قـل ... ((هنگامى كهبه درب شرقى رسيدى بايست و چنين بگو...))
و همچنين از روايت صفوان بن مهران كه در كتاب مزار شيخ مفيد مذكور است آمده: هنگامى كه به باب حائر رسيدى بايست ... سپس وارد بارگاه مى شوى و طرف سر حضرت ابى عـبدالله بايست ... آنگاه از درى كه زير پاى على بن الحسين عليه السلام است خارج شو سپـس شهدا را زيارت مـى كنى و بعـد به زيارت قـبر حضرت ابى الفضل مى روى .
ازاين روايات به خوبى مستفاد مى شود كه حرم مطهر سيدالشهدا درهاى متعددى داشته و همـچنين حرم جناب ابى الفضل العباس داراى ساختمان كوچك بوده و درى هم داشته است، و مسجدى نيز در كنار قبر امام عليه السلام در اواخر حكومت بنى اميه احداث گرديده بود تا آنكه هارون الرشيد به خلافت رسيد، دستور داد بقعه و بارگاه امام حسين عليه السلام را خراب كردند و درخت سدرى هم آنجا بود كه آنرا نيز قطع نمودند.
دومـين بناء: وقـتـى مـاءمـون به خـلافـت رسيد دوباره تـجديد بناء نمـود، تا آنكه مـتـوكل عـباسى بر مـسند خـلافـت قـرار گـرفـت، در سال 236 زوار را از زيارت مـنع كرد و گـنبد و بارگـاه امـام را خـراب نمـود كه تفصيل آن خواهد آمد.
سومـين بناء: منتصر پسر متوكل كه به خلافت رسيد قبر مطهر امام و حائر آن را تجديد بنا نمود و منارهاى نيز براى حرم حسينى احداث كرد و مردم را به زيارت قبر آن حضرت امر نموده و نسبت به علويين خدمت شايانى كرد.
چهارمين بناء: بين سالهاى 279 تا 289 محمد بن زيد بن حسن معروف به داعى صغير كه سلطنت طبرستـان بعـد از برادرش حسن مـلقـب به داعـى كبير به او انتـقـال يافـت ساخـتمانهائى به مشهدين (قبر منور اميرالمؤ منين و قبر مطهر سيدالشهدا) افزود و بازسازى كرد.
پـنجمـين بناء: عـضدالدوله ديلمـى (ابن بويه) در مقام تعمير و تزئين و نوسازى و بازسازى مشهدين برآمد و موقوفاتى براى آنها قرار داد.
ششمـينبناء: حسن بن فـضل مـعـروف به ابومـحمـد رامـهرمـزى وزير سلطان آل بويه بهعلت آتش سوزى كه 14 ربيع الاول سال 407 در بقعه مباركه امام حسين عليه السلام رخ داده بود تجديد بنا نمود و ديوارى نيز اطراف حاير حسينى بنا كرد كه تا سال 588 وجود داشته است .
هفـتـمـين بناء: عـمـارتـى كه هم اكنون مـوجود است سلطان اويس ايلخـانى در سال 767 بنا نموده كه تاريخ آن بالاى محراب قبله موجود است و پسرش ‍ احمد بن اويس نيز تـكمـيل بنا كرده است و شاه اسمـاعـيل صفـوى در سال 930 صندوق بديعـى اهداء نمـوده و بالاخـره در سال 1048 سلطان مـراد عـثـمـانى آخـرين قـبه را بنا كرده و گـچـكارى نمـود ودر سال 1135 همـسر نادرشاه افشار مبالغ هنگفتى صرف تعمير روضه مباركه نمودو در سال 1232 فتحعلى شاه قاجار بقعه شريفه را طلا كارى كرده است.(1)
---------------------------------------------
1-اعيان الشيعه ج 1ص 627.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
متوكل و قبر امام حسين عليه السلام
مـتـوكل عـباسى در سال 236 امر كرد قبر حسين عليه السلام و ساختمانهاى اطراف آن را خراب كنند و زمين آن را شخم بزنند و بذر بكارند و مردم را از زيارت منع نمايند.
رئيس شرطه (پليس) متوكل اعلان كرد: بعد از سه روز هر كه را در اطراف قبر بيابم او را زندانى خواهم كرد، مردم فرار كردند و اطراف حرم خالىاز سكنه شد.(1)
گـفـتـه شده است سبب تـخـريب قـبر حسين عـليه السلام اين بود كه زن آوازه خوانى قـبل از خـلافـت مـتـوكل دخـتـران آوازه خـوان از شاگـردان خـود را براى مـتـوكل مـى فـرستاد، هنگام شرب خمر برايش آوازه خوانى مى كردند، پس ‍ از رسيدن به مـقام خلافت سراغ زن آوازه خوان فرستاد، خبر شد كه در شهر نيست و زن به زيارت قبر حسين عـليه السلام رفـتـه بود در كربلا به او خـبر دادند كه مـتـوكل وى را طلبيده است ، زن به بغـداد بازگـشت و يكى از دخـتـرانى كه متوكل از آوازخوانى او خوشش مى آمد نزد او فرستاد.
مـتـوكل پرسيد: در اين مدت كجا بوديد؟ دخترك گفت: استادم به حج رفته بود و ما را با خود برده بود.
ـ شما در ماه شعبان كجا حج كرديد؟
ـ در كنار قبر حسين عليه السلام .
بااين پـاسخ دود از كله مـتـوكل برآمـد كه شيعـيان ابى عـبدالله زيارت او رامعادل حج مى دانند!! دستور داد آن خانم را به زندان بيفكنند و اموالش را مصادره كرد، يكى از ماءمورانش را به نام ديزج كه قبلا يهودى بود و اسلام اختيار كرده بود ماءمور كرد تا قبر را شخم زد و خانه هاى اطراف آن را خراب كرد و آب بست، و ماءموران مسلح در اطراف گماشت تا احدى نتواند به زيارت محلقبر برود.(2)
---------------------------------------------
1-طبرى ج 11ص 1407.
2-مقاتل الطالبين ص 597.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
يزيدبن معاويه لعنت الله عليه

يزيد فـرزند مـعـاوية بن ابى سفـيان در سال 25 يا 26 هجرى متولد و در 14 ربيع الاول يا 17 صفر سال 64 به هلاكت رسيد.
در مـدت سه سال و هفـت مـاه و بيست و دو روز حكومتش سه فاجعه بزرگ براى اسلام و مسلمانان آفريد:
1 ـ شهادت حضرت حسين بن على سبط رسول گرامى اسلام.
2 ـ قـتـل عـام مـدينه منوره و كشتن زن و مرد و بسيارى از اقراء و صحابه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم.
3 ـ به آتش كشيدن خانه كعبه و تخريب آن.
فسق و فجور يزيد
مـسعودىمى نويسد، يزيد عياش و خوشگذران بود و همواره به لهو و لعب مى پرداخت، او داراى پـرندگـان و سگـهاى شكارى و يوزپـلنگ و ميمونهاى بسيارى بود كه بيشتراوقاتش را به آنها مى گذرانيد و هم نشينانى در شرابخوارى داشت.
روزى بربساط شراب نشست در حاليكه ابن زياد در طرف راست او بود، و اين داستان پـس از شهادت امـام حسين عـليه السلام واقـع شد، در اين حال به ساقى بزم شراب رو كرد و گفت:
اسقـنى شربةّ تـروى مـشاشى

ثـمـّ مل فاسق مثلها بن زياد

صاحب السّر و الامانة عندى

و لتديد مغنمى و جهادى

شرابىبه مـن بياشام كه از درون سيرابم سازد، سپـس مـثـل آنرا به ابن زياد بياشام كه او صاحب اسرار و امين من در جهاد و به دست آوردن غنائم است.
آنگاه آواز خوانان را دستور داد تا اين اشعار را با غنا بخوانند.
درحكومـت يزيد اعمال ناپسند او در ميان همه كاركنانش رواج داشت، و غنا در مكه و مدينه رايج شد، و وسائل لهو و لعـب را همـگـان بكار گـرفـتـند و استـفاده مى كردند، مردم شرابخوارى را علنى انجام مى دادند!
او را مـيمـونى بود كه ابوقـيس نام نهاده و در مـجالس رسمـى او را در كنار رجال مـى نشانيد و برايش تخت و متكاى مخصوصى قرار داده بود، و آن ميمون خبيثى بود كه كارهاى زشت انجام مى داد، و خر وحشى را رام كرده بودند و بر آن زين ويراق نهاده و اين ميمون بر آن سوار مى شد و با اسبها مسابقه مى داد، و بر او قبايى از ابريشم سرخ و زرد مـى پوشانيد و كلاه ابريشمى بر سرش مى نهاد كه داراى رنگهاى مختلف بود، و براى الاغ نيز زين ابريشمى رنگارنگ ساخته بودند كه انسانها بر آن لباسها و زين و برگ غبطه مى خوردند.
يكى از روزها ابوقيس برنده مسابقه شد، يكى از شعراى شام چنين سرود:
تمسّك ابا قيس بفضل عنانها

فليس عليها ان سقطت ضمان

الا من راءى القردّ الّذى سبقت به

جياد اميرالمؤ منين! اءتان
اى ابوقيس عنان مركبت را محكم نگهدار كه اگر بيفتى الاغ ضامن جان تو نيست.
چـه كسى ديده است كه ميمونى بر ماده الاغى سوار باشد و بر اسبهاى اميرالمؤمنين سبقت بگيرد.(1)
آرىاز كسى كه از حكومت بر مسلمين جهان اين چنين چهره بهره بردارى مى كند كشتنفرزند پيامبر هم بعيد نيست، شگفت تر اينكه كسى را با چنين اعمالى جانشين پيامبر معرفى كنند.
---------------------------------------------
1-مروج الذهب ج 3/ص 67.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
چرا با امام حسين (ع)دشمني كرد ؟يزيد لعنت الله عليه
يكى از دلائل دشمـنى زمـامـداران عـمـوما با اولياء خدا ترس ازدست دادن حكومتشان وسيله اولياء اللّه بوده و اين معنى از اول خلقت تا امروز صادق است اما اينمعنى ملازم با دشمنى درونى نيست بلكه هرگاه احساس مى كردند كه وجود كسى براى حكومت و سلطنتشان مضر است با او به ستيز بر مى خواستند.
امـا عـداوت برخـى از انسانها با اولياء خـدا ذاتـى و درونى است و اين نوع عـداوت مخصوصى افراد حرامزاده است چنانكه در روايات بسيارى آمده است ولدالزنا دوستدار على و اولادش نخواهد بود.
قال على عليه السلام لا يحبّنى كافر و لا ولدزناء
على عليه السلام فرموده: كافر و زنازاده نمى تواند مرا دوست بدارد.(1)
قـالابو سعـيد الحدرى :كنّا نختبر اولادنا بحبّ على بن ابى طالب عليه السلام فمن احبّه عرفنا انّه منّا.(2) ابو سعيد خدرى گفت: فرزندانمان را با دوستى على بن ابيطالب عليه السلام امتحان مى كرديم، هر يك كه على را دوست مى داشتمى دانستم كه فرزند ما است.
قـال جابر الانصارى: مـا كنّا نعـرف المـنافـقـين عـلى عـهد رسول الله الاّ ببغضهم عليّا و ولده.(3)
جابرانصارى گويد: ما در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم منافقان را با دشمنى على و اولادش مى شناختم ! و يكى از دلائل دشمنى يزيد با خاندان پيامبر همين معنى است ، كه محدث بزرگ مرحوم حاج شيخ عباس قمى در كنار كتاب تتمة المنتهى مى گويد: ميسون مادر يزيد غلام پدر خود را به خود تمكين داد وبه يزيد حامله شد.(4)
بنى اميه تحمل فضائل امامان را نداشتند
يكىديگر از دلائل دشمنى بنى اميه و ساير خلفاء با امامان عليهم السلام اين بود كه امامان داراى فضائل بى شمارى بودند كه ديگران فاقد آن بودند و با وجود آنكه تمام قـدرت و امـكانات را در اخـتـيار داشتـند اما مى ديدند كه مردم علاقمند امامان اند برايشان گـران مـى آمـد و تـحمـلش را نداشتـند و برايشان حسد مـى بردند فـضائل ائمـه عـليهم السلام كتابها را پر كرده، مخصوصا تاريخ حضرت رضا و امام جواد عـليهمـاالسلام و جلساتـى كه مـاءمـون عـباسى تـشكيل داد و اين بزرگـواران مـناظراتـى با عـلمـاى اديان داشتـند تـا حدى پرده از فضائل اهل بيت عليه السلام برمى دارد.
و در كتاب بحارالانوار مجلسى رضوان الله تعالى عليه در باب زندگى هر يك از ائمه علهيم السلام ابوابى از فضائل هر يك ديده مى شود.
---------------------------------------------
1-بحار ج 39/ص 296 و 302.
2-بحار ج 39/ص 296 و 302.
3-بحار ج 39/ص 296 و 302.
4-تتمة المنتهى ص 92.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
يزيد و سوزاندن خانه كعبه

پساز آنكه مسرف بن عقبه از سركوبى مردم مدينه فارغ شد عازم مكه مكرمه گرديد،اما چـون به قـدير رسيد جان به مالك دوزخ تسليم كرد، حصين بن نمير كه جانشين مسرف بود به فرماندهى سپاه شام وارد مكه شد.
شهر مكه را محاصره نمود، عبدالله بن زبير كه قدرت جنگيدن با وى را نداشت به خانه كعـبه پـناهنده شد، و او خود را: العائذ بالبيت مى ناميد، و به همين لقب مشهور شدحتى شعرا در اشعار او را با اين لقب نام مى بردند.
حصين بن نمير از بالاى كوههاى مسجدالحرام و دره هاى اطراف منجنيق ها نصب كردند و به وسيله آن سنگ و آتش و نفت و چيزهاى سوزنده به خانه كعبه مى ريختند تا آنكه خانه را خراب كرده و سوزانيدند.
و خـداوند بزرگ نيز قدرت نمائى كرد و در حمايت از خانه اش صاعقه اى فرستاد كه يازده نفـر از كسانيكه با منجنيق كار مى كردند طعمه حريق شدند و اين حادثه در سوم ربيع الاول يازده روز قبل از مرگ يزيد اتفاق افتاد، فشار بر مردم مكه و ابن زبير سخت شد، كه ابو وجزة مدنى در اشعارش چنين سروده است:
ابن نمير بئس ما تولى

قد احرق المقام والمصلّى
پـسر نمـير چـه كار زشتـى را مـرتـكب شد كه مـقـام ابراهيم و محل نماز را سوزانيد.(1)
---------------------------------------------
1-مروج الذهب ج 3، ص 71.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
يزيد و قتل عام مردم مدينه
پـس از شهادت حضرت سيدالشهداء جمـاعـتـى از مردم مدينه از جمله عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه به شام رفتند و با يزيد ديدار كردند، يزيد جوائز فراوان به آنها داد، چون فرستادگان به مدينه برگشتند در ميان مردم بدگوئى او را آغاز كردند، و گفتند: مـا از نزد كسى مى آئيم كه دين ندارد، شراب مى آشامد و آوازخوانان و نوازندگان همواره در مـجلس او به نواختن تار و طنبو و آوازخوانى مشغولند، او سگ باز است و آنقدر شراب مى خورد و در مستى مى گذراند كه از نماز غفلت مى ورزد، شما را گواه مى گيريم كه او را از خلافت عزل كرديم .
مـردم مـدينه حاكم يزيد را عزل نمودند و با عبدالله بن حنظله بيعت كردند، و بنى اميه را از مـدينه بيرون كردند، و آنها داستان را به يزيد نوشته و از وى استمداد نمودند، يزيد، عمروبن سعيد را خواست به او پيشنهاد رفتن به مدينه نموده عمرو گفت: همه جا در تـحت فـرمـان تـو بوده امو همـه جا را امـن ساختم اگر بنا باشد كه خون افراد قريش ريخـتـه شود حاضرنيستم، يزيد كه از جانب عمرو ماءيوس گرديد به سراغ عبيدالله زياد فـرستاد وبه او پيشنهاد كرد كه مدينه را امن ساخته سپس به مكه رود و ابن زبير را مـحاصره نمـايد، ابن زياد گـفـت :واللّه لا جمـعـتـهمـا للفـاسق قـتـل ابن رسول اللّه و غـزو مـكه . يعـنى كشتن پسر پيغمبر و جنگ با كعبه را براى فـاسقـى تـواءمـا مرتكب نمى شوم . آخرالامر مسلم بن عقبه را خواست و با دوازده هزار نفر به طرف مـدينه فرستاد و دستور داد سه روز به آنها مهلت بدهاگر مطيع نشدند با آنها بجنگ ولى متعرض على بن الحسين عليه السلام مشو كه او خاندان مروان را پناه داده است.
مـوقـعـيكه خبر حركت مسلم بن عقبه بهمردم مدينه رسيد بر بنى اميه سخت گرفتند و به آنها پيشنهاد كردند كه يا باما عهد كنيد كه بر كسى از ما ستم نكنيد و كسى را بر عليه مـا راهنمـائى نكنيد و به دشمن ما كمك ننمائيد و يا با شما مى جنگيم و شما را مى كشيم، بنى امـيه شرايط پيشنهادى را پذيرفتند و راه شام را در پيش گرفتند، تا وقتيكه به مـسلم بن عقبه برخوردند، ابن عقبه پسر عثمان را خواست و از وضع مدينه جويا شد، ولى او بر طبق پيمانى كه سپرده بود گفت: من نمى توانم چيزى بگويم زيرا پيمان سپرده ام. مـسلم گـفـت: اگر پسر خليفه نبودى ترا گردن مى زدم ، مروان به پسرش عبدالملك گـفـت: نزد مـسلم برو شايد مرا نخواهد تا مجبور شوم برخلاف پيمان بگويم عبدالملك نزد مـسلم رفت ، پرسيد: چه خبر؟ و چه بايد كرد؟ عبدالملك گفت: مى روى تا وقتى به نخـله رسيدى در سايه درخـتـان استـراحت مـى كنى اول آفـتـاب از جانب حره طرف شرقى مدينه شروع بهجنگ مى كنى تا وقتى كه آفتاب بر پـشت شما و بر صورت مردم مدينه بتابد آن وقت چشم ايشان بر اثر تابش آفتاب بر زره ها و خودها و سرنيزه ها و شمشيرهاىشما خيره خواهد شد، مسلم بن عقبه گفت: خدا پدرت را خير دهد از اين فرزندى كه دارد!
مسلم بن عقبه طبق دستور عبدالملك پيش رفت تا با مردم مدينه روبرو شد به آنها گفت كه اميرالمؤمنين! گمان مى كند شما اصل و ريشه اسلاميدو دوست ندارد خون شما ريخته شود بنابراين سه روز به شما مهلت مى دهيم اگر توبه كرديد و تسليم شديد از شما مى پـذيرم و من هم به مكه مى روم ولى اگر سرپيچى كنيد از ما رفع عذر نموده آن وقت به حساب شما خواهم رسيد. پس از سه روز پرسيد: چه مى كنيد آيا تسليم مى شويد يا مى جنگيد؟ مردم مدينه گفتند: بلكه با شما مى جنگيم.
روز چـهارم مردم مدينه به فرماندهى عبدالله بن حنظله آماده نبرد شدند مسلم بن عقبه هم از طرف شرقـى مـدينه مهياى كارزار شد، براى مسلم كه پيرمرد و مريض بود كرسى در وسط دو جمـعـيت قـرار دادند و بر آن نشست. لشكر شام حمله را آغاز كردند تا اكثر مردم مـدينه شكست خـوردند، ولى عبدالله بن حنظله با عده قليلى كه در اطرافش بودند حمله سختى نمود و لشكر شام را به عقب نشينى مجبور ساخت تا نزديك بود خود را به كرسى مسلم برساند كه او لشكر شام را تهديد و تحريك نمود و دوباره جنگ درگير شد.
دراين مـيان فـضل بن عـباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب با بيست نفر به كمك عـبدالله شتـافت و به او گفت : به هر طرف كه من حمله كردم شما هم به همان طرف حمله كنيد كه تصميم گرفته ام تا خود را به مسلم فرمانده شاميان نرسانم دست نكشم يا او را مـى كشم يا خـود كشتـه مـى شوم، حمـله نمـودند تـا فـضل خـود را به پـرچـمـدار شام رسانيد و او را به خـيال مـسلم كشت و آواز برداشت كه مسلم را كشتم، مسلم پاسخش داد كه اشتباه كردى، مسلم خـود پـرچـم شامـيان را بدست گـرفـت و پـيش ‍ مـى رفـت تـا فـضل كشتـه شد، عـبدالله پـس از كشتـه شدن فـضل با عـده كمـى كه همـراه داشت مشغول جنگ شد ومردم را به جنگ تحريك مى نمود تا برادر مادريش محمدبن ثابت بن قيس كشته شد، هشت پسر داشت هر يك پس از ديگرى شهيد شدند و سرانجام عبدالله بن حنظله به شهادت رسيد و مدينه به تصرف مسلم و لشكر شام درآمد.
مـسلم سه روز جانو مـال و نوامـيس مـردم مـدينه را بر شامـيان حلال كرد چـه خونهائى كه نريختند و چه اموالى كه به غارت نرفت و چه نواميسى كه هتـك نشد پس از سه روز مسلم از مردم مدينه بيعت گرفت كه همگى برده زرخريد يزيدند هر كه نمى پذيرفت طعمه شمشير مى شد فقط حضرت سجاد عليه السلام محفوظ ماند و چهارصد خانواده اى كه در خانه خود پناه داده بود نيز از اين مهلكه نجات يافتند.
ازابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة نقل شده : كه افرادى را با سخت ترين شكنجه ها از بين بردند هزار و هفتصد نفر از بزرگان و مهاجرين و قريش و وجوهمردم كشته شد، و مـجمـوع كشتـگـان بجز زنان و كودكان به ده هزار نفـر رسيد، از ابن ابى الحديد نقل شده: كه آنچه مسلم بن عقبه در مدينه كشت از آنچه بسر بن ارطاة در سفر حجاز و يمن كه در حدود سى هزار نفر را هلاك كرد كمتر نبود.
مـردى از اهل شام بر زنى كه تـازه وضع حمـل نمـوده و بچـه اشرا در بغـل گـرفـتـه شير مـى داد وارد شد، گفت: هر چه دارى براى من حاضر كن ، زن گفت : چيزى براى ما باقى نگذاشتند، شامى گفت : چيزى به من بده وگرنه بچه ترا مى كشم، زن گـفـت: واى بر تـو اين پـسر ابى كبشه انصارى يار رسول خـدا است، سپس گفت: فرزندم اگر چيزى داشتم فداى تو مى نمودم، مرد شامىپـاى طفـل را گـرفـت در حالى كه پـستـان در دهن داشت چـنان به ديوار كوبيدكه مغز طفـل مـتلاشى و بر زمين پخش شد، ولى آن مرد هنوز از خانه خارج نشدهبود كه صورتش سياه شد.
ابو سعـيد خـدرى در خـانه پنهان شده بود كه چند مرد شامى وارد خانه شدند و نامش را پرسيدند؟ پاسخ داد؟ من ابو سعيد خدرى يار پيامبرم، گفتند: آرى نامت را زياد شنيده ايم خـوب كارى كردى كه در خـانه نشستـى و با مـا نجنگـيدى حال هرچه دارى بياور، گفت چيزى ندارم، موهاى صورتش را كندند و او را چندين بار زدند و هر چه يافتند بردند حتى از سير و پياز و يكجفت كبوتر كه در خانه بود نگذشتند.
انس گـويد: در واقعه حره هفتصد نفر از قراء و حافظين قرآن كشته شدند بحدى از مردم مـدينه كشته شد كه مى توان گفت يك نفر باقى نماند، از جمله كسانيكه كشته شدند دو نفـر از پـسران زينب دخـتـر ام سلمـه همـسر مـكرمـه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد.(1)
---------------------------------------------
1-كامل ابن اثير ج 4/ص 103 و 111 سفينه (سرف و سعد).
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
بي شرمي يزيد
زيد در زمـان معاويه به عنوان امير حاج به حج رفت، در مراجعت به مدينه برگشت، و درآنجا بساط شراب بگسترانيد در اين حال امام حسين عليه السلام و عبدالله بن عباس خواستند بر او وارد شوند يزيد گفت: وارد شوند، او را گفتند: ابن عباس بوى شراب را مى فهمد. گفت: حسين را اجازه دهيد و ابن عباس را اجازه ندهيد!
حسينعـليه السلام كه وارد شد بوى شراب را همراه بوى عطريات فراوان دريافت . حضرت فرمود: چه عطر خوبى، اين عطر چيست؟ يزيد گفت: اين عطرى است كه در شام تهيه مى شود.
آنگـاه كاسه شراب طلبيد و خود آشاميد، كاسه ديگر طلبيد، چون حاضر كردند به امام حسين عليه السلام حواله كرد!!
حضرت فـرمـود: عـليك شرابك ايّها المـرء. شرابت مال خودت اى شخص ‍ يزيد اشعارى با اين مضامين خواند:
اىرفـيق، عـجب است كه ترا دعوت به شراب مى كنيم و تو اجابت نمى كنى و به زنان جوان و شهوات و شادى و شرابى كه بزرگان عرب بر آن نشسته اند دلت را ترو تازه مى كند.
امـام عـليه السلام برخاست و فرمود: بلكه دل ترا تر و تازه مى سازد اى پسر معاويه.(1)
اينعمل يزيد نشان مى دهد كه آنقدر شراب خورده كه عقلش را از دست داده بود وگرنه با توجه به مذاكرات او با نمايش قبل از حضور امام اين رفتار تناسب ندارد.
خـلاصه زشتـيهاى يزيد و اعـمـال ناشايست او بقدرى است كه زبان ازبيان و قلم از تـحرير آن قـاصر و ناتوان است، تاريخ ننگين زندگى كوتاه يزيد بشريت را به شرمندگى و سرافكندگى وا مى دارد.
رفـتـار مـعـاويه پـسر يزيد كه پـس از مـرگ پـدرش او را به خلافت برگزيدند، و استـعـفـايش، واكنش رفتار يزيد است، او انديشيد پدرش آبروى خلافت را برده و چنين خـلافـتـى باعث شرمسارى هر انسان عاقل است، وگرنه در تاريخ سابقه ندارد كه كسى از حكومت روى گردان باشد.فعليه لعنة اللّه و الملائكة و النّاس اجمعين.
---------------------------------------------
1-
كامل ابن اثير ج 4/ص 127.
--------------------------------------
آيت الله محمد على عالمى
برچسب ها :
000
بنام خدا
انشائ الله در هفته هاي آينده اين وبلاگ با چند زبان زنده دنيا به بيان مفاهيم اسلام ميپردازد
Name of God God Created the blog in the coming weeks with more languages to express the Islamic concepts
بسم الله
خلق الله بلوق في الأسابيع المقبلة مع لغات أخرى للتعبير عن المفاهيم الإسلامية
Имя Бога
Бог создал блог в ближайшие недели с более языках, чтобы выразить исламские понятия
भगवान का नाम
भगवान इस्लामी अवधारणाओं को व्यक्त करने के लिए और अधिक भाषाओं के साथ आने वाले हफ्तों में ब्लॉग बनाया

برچسب ها :
The word Ashura
The tenth day of Muharram, known as Ashura, the tenth and say ten in Arabic dictionaries this word is a word in Arabic is cited as Ashura - Shvra’ - Ashura - Ashura Shvra- Aaron weight (1) in some Books Arabic lexicon, the ninth day of Muharram Ashura also have (4), and scholars have disputed word in the word Ashura, some say Ashura is an Arabic word for the Hebrew word, others have called Ashura. Government names the name of Ashura در مورد نامگذاري اين روز به نام عاشورا اقوال و روايات متعددي ذكر شده است، بعضي مي گويند كه سبب نامگذاري عاشورا به اين نام همانا دهم ماه محرم است و اين قول واضح تر و نزديكتر به دهم ماه محرم است، و گفته شده است كه عاشورا ten day that the Lord God has honored his Messenger with dozens of dignity that follows. One of these days, God gave Moses, peace be upon him victory, he opened the way to the sea, was rescued from the hands of Pharaoh, and Pharaoh's army drowned. يك مرورگر جديد داراي ترجمه خودكار را امتحان كنيد.دانلود Google Chromeناديده گرفتن ترجمهSecond, in the days of Noah, peace be upon ships safely by Judy (the name of one of the mountains) was established. Third: The days of Jonah in the belly of the whale was rescued PBUH. Fourth: In the Days of Allah PBUH people Tvbh accepted. Fifth: In the days of Joseph (pbuh) was removed from the bottom of a dark well. Sixth: In the days of Jesus (pbuh) was born on the same day was taken up into heaven. Title: On the day of the Lord's peace be upon Dawood your forgiveness. Eighth in the days of Abraham (pbuh) was born. Nine days in the eyes of Jacob (pbuh) was sighted again was clear. Pro: past and future sins in the day of the Great Prophet of Islam, Muhammad pbuh was forgiven. Many features of Ashura history book states that it has no relevance to name, and in the prophets, the higher the number, characteristics and their greatness, and some have suggested that the Ashoura, the name is named after the ummah that Allah Muhammad pbuh to ten greatness, Musharraf made a brief speech, we have 1 month of Rajab over other months is a virtue. 2-month of Shaban which has other virtues months. 3 virtues of Ramadan, it is obvious to everyone. 4 Night of Power is better than a thousand months. 5-Day is the feast day of rewarding the servants of God. 6 Day of Ten Foundation (Dhul Hijjah), the day of the Lord. 7 days fasting on the Day of Arafa Kfarh sins of two years. 8-day Eid al-Adha or the day of sacrifice which would be close to God. 9 Fridays are the best days of the week. The 10-day Ashura fasting Kfarh sins of the previous year. (Reference R Truth Ashura book author, translator near Rhyl Mhmdvdh obedient to Allah)
برچسب ها :
محرم و صفر
محرم في الثقافة الإسلامية هو التاريخ الحي، ثورة دموية، وهو البراءة واضحة ويحتوي على مجموعة من ملحمة فريدة من نوعها. محرم إله القمر. قد دم الله على الأرض، وعلم الصرف من المصلين من أسوأ المخلوقات على الأرض بالشهادة. الزنبق موسم محرم انفجار دموي المقاومة الإسلامية Ast.hman أنها فاسدة وبداية تراجع القاعدة. سار عمر بن Lyk Lslam أو آثار الله وزملائه الورثة أو الحسين بن علي Ylk أو Alshhyd الفوركس Almzlvm Yabn النبي. محرم في الثقافة الإسلامية هو التاريخ الحي، ثورة دموية، وهو البراءة واضحة ويحتوي على مجموعة من ملحمة فريدة من نوعها.
برچسب ها :
يا خدا

ميـــــميرم بـــرات،ميميرم برايـــــه تو غــــــم چـــشات

ميـــميرم برات همه حاجت سگ رو سيات شده كربـــلا

جونيم آقا نظر روضه هات ميميرم برات ،ميميرم برات

من تــــو رو ميخوام ، به خودت قــسم بيشتر از چشام

كــــي ميشه بيام پايه شـــــيش گوشه بگــــم الـــــسلام

چه جوري بگم اي غريب حسيــــن من تو رو مــيخوام

مـــــــنو ول نكن سگ رو ســــيام، تو خـــــجل نكــــن

مگه تينتم غير كربلاست منو محروم از آب و گل نــكن

يــــا مــــــنو بـــــخر يـــــــا مــــن بـــبر دل، دل نكــــــن

اي شه كرم عمري نوكرم نزار عقده شه ديـــــدن حـــرم

رحـــمي كن آقـــا به دل منو جونـــيم اين چشايــــه تـــرم

عمريــــه ميــــگم تشـــــــنه لب حسيــــــــــن دربــــه درم

اي حسيـــــــــــــن مــــن پرچم ســـــياهت نور عينه مــــن

گــــــير يك نگـــــات ،امضاء براتـــــه بين الحرمينه مـــن


برچسب ها :
فلسفه لعن در دين

فلسفه لعن كردن چيست؟لعن به معناي طلب دوري از رحمت الهي نسبت به كافران و ظالمان است و حكمت هاي آن از قرار زير است:

ادامه مطلب دارد

برچسب ها :
مربوط به مديريت


برچسب ها :
درباره وبلاگ
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 149693
تعداد نوشته ها : 56
تعداد نظرات : 4
پخش زنده حرم وصیت شهدا
زیارت عاشورا
روزشمار فاطمیه
پیج رنک گوگل حدیث موضوعی مهدویت امام زمان (عج)
روزشمار غدیر انقلاب اسلامی سوره قرآن تاریخ روز
روزشمار محرم عاشورا ساعت فلش مذهبی دانشنامه عاشورا جنگ دفاع مقدس آیه قرآن تصادفی
وضعیت یاهو مذهبی
ا
تن /></a></center> </div> </div> </div> <!-- WeblogState --> </div> <div class="Box3 Behavior"> <div class="HeadBox3">پخش زنده</div> <embed src="https://www.tebyan.net/js/weblog/weblog10971/player/vplayer.swf" width="190" height="149" allowscriptaccess="always" allowfullscreen="true" flashvars="height=149&width=190&file=rtmp://5.79.66.80/live/&id=ih&autostart=false"> </div> </div> </div> <div class="FooterBlog"></div> </div> </body> </html> <div id="divAdv" class="publicityBox" onclick="this.style.display='none'"> <div class="HeaderPB"> <span class="ClosePB">X</span> </div> <div class="ContentPB"> <div id="ShowScriptBanner1_divScript" style="display:inline;width:120px;height:240px;"> <div id=