روح و زندگي پس از مرگ
نگاهى به پديده «تجربه نزديك مرگ»)
«مردن، ارزشش را دارد، اگر بر اثر آن، معناى زندگى را بيابيم».
(تى. اس. اليوت)
مرگ، واقعيتى است غيرقابل انكار! رسيدن به مرگ براى هر موجود، ضرورىتر از حيات اوست. «همگان طعم مرگ را مىچشند»(سوره عنكبوت، آيه 57). آدمى از اوّلين روزهاى تاريخ حيات فكرى خويش به تأمل در ماهيت «مرگ» پرداخته و اين كاوش همچنان ادامه دارد.
در اين نوشتار، به «تجربيات نزديك به مرگ»(1) كه برخى افراد مىتوانند به آنها دست يابند، مىپردازيم. آنچه در اين تجربهها روى مىدهد، سست شدن ارتباط روح و بدن مادى است. در پى ضعف اين رابطه، روح، آزادىاى مىيابد و به مشاهداتى نائل مىشود كه پيش از آن برايش ميسّر نبوده است. ماوراى مادّه را مىبيند و از ناديدههايى آگاه مىگردد كه تا آن زمان از ديدن آنها محروم و ناتوان بوده است.
مطرح كردن تجربيات نزديك به مرگ، از اين جنبه اهميت دارد كه باعث مىشود افراد بسيارى كه مشابه تجربيات مزبور را داشتهاند، جرئت كافى پيدا كنند تا موارد تجربه خود را جدّى گرفته، از زير ضربات جبرانناپذير اتهاماتى از قبيل: اختلال حواس، هذيان گويى، توهّمزدگى و... نجات يابند و همچنين پيشرفتهايى در اين باره ايجاد كنند؛ زيرا اين گونه تجربهها، دست كم، پيامآور از جهان ديگرند و به صورت هشدار دهنده عمل مىكنند.
تجربه نزديك مرگ، چيست؟
در مصاحبه با افراد مختلف در چند كشور، ويژگيهاى مشترك «تجربيات نزديك مرگِ» آنان طبقهبندى شده است. بروز يك يا چند تا از اين ويژگيها، معرّف «تجربه نزديك مرگ» است كه از اين پس، آن را «ت.ن.م» مىناميم:
1 . احساس مُردن
بسيارى از مردم تشخيص نمىدهند كه تجربه ويژهاى دارند كه ربطى به مرگ دارد. آنها مىبينند از ارتفاعى در بالاى بدنشان به بدن خود نگاه مىكنند و يكباره احساس ترس و يا حيرت و سردرگمى مىكنند. يك بانوى 65 ساله ساكن شيكاگو پس از ايست قلبى مىگفت: «به سختى مىتوان اين مطلب را توضيح داد. من لحظاتى را احساس كردم كه در آنها ديگر من همسرى براى شوهرم نبودم؛ مادر بچههايم نبودم؛ فرزند پدرم هم نبودم. من فقط و فقط خودم بودم».
2 . آرامش و نبودن درد
زمانى كه روح بيمار در بدن خود است، درد شديدى را احساس مىكند؛ امّا هنگامى كه بندها پاره مىشوند، احساس كاملاً واقعى از آرامش و تسكين بروز مىكند. يك بانو كه پس از تصادف اتومبيل از نظر پزشكى مرده بود، مىگفت: «به نظر مىآمد رشتههايى كه مرا به جهان متصل كرده بودند، گسستهاند. از آن به بعد، احساس ترس نداشتم و بدنم را احساس نمىكردم و سر و صداهاى پزشكان و پرستاران را مىشنيدم كه در اطراف من مشغول كار بودند؛ ولى همه اينها بىمعنا بودند».
3 . تجربه خروج از بدن
در اين مرحله، فرد احساس مىكند كه بالا مىرود و از آنجا به بدن خود نگاه مىكند. در اغلب افراد، وقتى كه اين امر اتفاق مىافتد، آنها احساس مىكنند كه نوعى بدن دارند، هرچند كه در بدن فيزيكى (مادّى) خود نيستند. بدن روحانى (قالب مثالى)، داراى شكل و تركيبى غير از بدن فعلى ماست؛ ولى آنان نمىتوانند شكل آن را توصيف كنند. يك بيمار، پس از شوك دارويى مىگفت: «مىتوانستم از بالا به كالبدم در پايين نگاه كنم كه روى تخت بيمارستان بودم و پزشكان و پرستاران با عجله به فعاليت مشغول بودند. پس از آن، ناگهان وارد جسمم شدم. خوب به ياد دارم كه پس از اينكه بيدار شدم به پايين تخت نگاه مىكردم تا خود را از آنجا پيدا كنم».
4 . تجربه گذر از دهليز
اين مرحله، پس از جدايى روح از بدن رخ مىدهد. در اين لحظه دهليز يا تونلى براى افراد تجربه كننده باز مىشود و آنها به درون تاريكى به پيش رانده مىشوند و به درون فضايى تاريك، شروع به حركت مىكنند و در پايان به يك نور بسيار روشن مىرسند. برخى از افراد به جاى دهليز از پلكان بالا مىروند و برخى نيز خود را در عبور از درهاى پرجلال و جبروتى ديدهاند كه نماد مشخصى از گذرگاهى به عالمى ديگر به نظر مىرسيدند. بعضى در عبور از دهليز، يك صداى زوزه و يا صداى همهمه يا نوسان و لرزش برق يا زمزمهاى را مىشنوند. در منظره جلوى تصوير، افرادى در حال مرگ ديده مىشوند. اطراف آنها را ارواحى احاطه كردهاند كه سعى دارند توجه آنها را به بالا معطوف كنند. آنها از درون يك دهليز تاريك گذركرده، به نورى راه پيدا مىكنند و در حال ورود به اين نور، احساس احترام نسبت به آن دارند. اين دهليز از لحاظ درازا و پهنا، بىنهايت و مالامال از نور است.
اين مرحله را مردى امريكايى اينگونه تجربه كرده است: «مشغول بازى گلف بودم كه ناگهان توفان شد و گلولهاى از نور به كالبد من اصابت كرد. سپس خودم را بالاى كالبدم ديدم. پس از مدّتى احساس كردم بدنم به سوى تونلى كشيده مىشود. احساس مىكردم كه به سرعت به طرف جلو حركت مىكنم و بعد از آن، داخل تونلى قرار داشتم و شاهد نورى در دهانه خارجى آن بودم كه لحظه به لحظه بزرگتر و بزرگتر مىشد».
5 . رؤيت افراد نورانى
هنگامى كه فرد در درون دهليز جاى مىگيرد، موجوداتى نورانى را ملاقات مىكند. آنها با تلألؤ زيبايى مىدرخشند؛ تلألؤى كه به نظر مىآيد در همه چيز نفوذ كرده، شخص را با عشق و محبّت فرا مىگيرد؛ امّا علىرغم شدت درخشندگىاش چشم را ناراحت نمىكند.
در اين مرحله شخص با دوستان و اقوام خويش كه قبلاً مردهاند، ملاقات مىكند. گاهى اوقات افرادى صحبت از شهرهاى زيباى نورانى مىكنند كه شكوهى توصيفناپذير دارند. در اين حالت، ارتباطات از طريق كلمات - به گونهاى كه ما با آن مأنوسيم - صورت نمىگيرد؛ بلكه از طريق تلهپاتى (ارتباط ذهنى) و بدون رد و بدل شدن الفاظ انجام مىشود كه بلافاصله (بدون گذشت زمان) فهميده مىشود.
پسر دهسالهاى كه بر اثر ايست قلبى، ت.ن.م را چشيده بود مىگفت: «در قسمتهاى انتهايى تونل به انسانهايى برخورد كردم كه از كالبد آنها نور تابيده مىشد، مانند آباژورها. من هيچ كدام از آن انسانها را نمىشناختم ولى همه آنها به شدّت و عاشقانه مرا دوست داشتند».
6 . رؤيت موجود نورانى برتر
فردى كه ت.ن.م داشته، معمولاً يك موجود نورانى برتر را ملاقات مىكند كه در نظر او مقدّس است. اين امر، چنان است كه برخى مىخواهند براى هميشه با او باشند؛ امّا نمىتوانند و كار موجود نورانى آن است كه آنها را به مرور كردنِ زندگى گذشتهشان قادر سازد. سپس توسط موجود نورانى به آنها گفته مىشود كه بايد به بدن خاكى خود بازگردند.
يك بانوى ميانسال در مورد اين تجربه، در زمان كودكى خود چنين مىگويد: «در آن لحظات، خود را در يك باغ بزرگ مملو از گل يافتم. داشتم به اطراف نگاه مىكردم كه كالبد نورانى را مشاهده كردم. اين باغ، فوقالعاده نورانى، با طراوت و زيبا بود؛ ولى در مقايسه با موجود نورانى، بسيار بىفروغ و رنگ پريده به نظر مىرسيد. من احساس مىكردم كه شديداً از سوى آن كالبد نورانى مورد عنايت و محبت هستم. اين، بهترين و جالبترين احساسى بود كه در عمرم با آن مواجه شدم و هنوز اين خاطره را به ياد دارم».
7 . مرور كردن زندگى
در اين تجربه، معمولاً كل زندگى فرد در پيش چشم او حاضر است و در واقع، مرورى بر زندگى گذشته صورت مىگيرد. چشماندازى فيلم گونه، رنگى و سه بعدى از تك تك همه كارهايى كه فرد در زندگىاش انجام داده، در پيش رويش وجود دارد. در اين حالت، فرد، نه فقط هر عمل خويش، بلكه حتّى اثرات هر يك از اعمال خود را بر روى افرادى كه در زندگى در اطرافش بودهاند نيز درك مىكند. مثلاً اگر كار محبتآميزى براى كسى انجام دهيم، بلافاصله به جاى آنها، احساس خوشحالى و خوشى آنها را درمىيابيم. همچنين موجود نورانى مىپرسد كه: با عمر خود چه كردهاى؟ تقريباً همه كسانى كه اين مرحله را مىگذرانند، با اين عقيده به زندگى بازمىگردند كه مهمترين چيز در زندگىشان عشق و محبت است و پس از آن، دانش. اينگونه افراد در بازگشت خود، عطشى براى كسب دانش پيدا مىكنند.
يك بيمار ساكن اوهايوى امريكا، در سن 23 سالگى چنين مىگويد: «روزى در زمانهاى كودكى يك سبد را از دست خواهرم ربودم، به اين علّت كه عروسكى در آن بود كه من آن را دوست داشتم. در اين مرور بر اعمال گذشته (به كمك موجود نورانى)، من از احساس خواهرم در آن لحظه آگاه شدم و به اين دليل، بسيار ناراحت و پشيمان گرديدم. زمانى كه با انسانهايى برخورد مىكردم كه آنها را رنجانده بودم، ناراحت مىشدم و اگر به كسانى كمكى كرده بودم، از اين عملم شاد مىگشتم».
8 . عروج سريع به آسمان
همه افرادى كه ت.ن.م داشتهاند، به تجربه دهليز دست نيافتهاند، بلكه برخى تجربه غوطهور شدن را گزارش دادهاند. در اين حالت، آنان به سرعت به آسمان عروج كرده و كيهان را از نظرگاهى كه فقط مخصوص اقمار مصنوعى و فضانوردان است، ديدهاند. يكى از كودكان در اينباره مىگفت: «خود را بسيار بالاتر از زمين ديدم، از ميان ستارهها گذشتم و با فرشتگان ملاقات كردم».
9 . اكراه از بازگشت
براى برخى از افراد، ت.ن.م چنان رويداد لذّتبخشى است كه ديگر نمىخواهند از آن بازگردند و از كسى كه باعث بازگشتشان مىشود (پزشك)، عصبانى هستند. البته اين، احساسى موقتى است كه بعد از يافتن امكان زندگى مجدد، خوشحال مىشوند. شخصى در مورد اين موضوع چنين مىگويد: «پس از مشاهده مجدد زندگى گذشتهام، ديگر براى بازگشت به بدنم رغبتى نداشتم. در آنجا من راحت بودم و احساس مىكردم كالبد نورانىاى كه نزديك من آمد و با نورهاى گستردهاش اطرافم را احاطه كرد، عشق و محبت فوقالعادهاى نسبت به من دارد. او از من پرسيد كه آيا مىخواهم به زندگى برگردم. من به او جواب منفى دادم؛ ولى او به من تأكيد كرد كه بايد به زندگى برگردم؛ زيرا كارهاى زيادى هست كه بايد انجام دهم. در همين لحظات، احساس كردم كه به طرف بدنم كشيده مىشوم. سپس چشمانم را گشودم و پزشكى را مشاهده كردم. براى يك لحظه از بازگشت به زندگى عصبانى شدم و از بىارادگى مطلبى ناجور به پزشك معالجم گفتم. پس از مدتى از بيان آن مطلب، پشيمان شدم؛ چون او براى نجات من زحمات زيادى را متحمّل شده بود».
10 . فضا و زمان متفاوت
افرادى كه ت.ن.م داشتهاند مىگويند: زمان به شدّت متراكم است و هيچ شباهتى به زمان عادى ندارد. آنها مىگويند: زمان در جريان ت.ن.م مثل حضور در ابديت است. از زنى سؤال كردند كه: تجربه شما چه مدت به طول انجاميد؟ وى گفت: «مىتوانيد بگوييد يك ثانيه و يا ده هزار سال به طول انجاميد و هيچ فرقى نمىكند كه كدام يك را مطرح كنيد».
همگام با سفر
كسانى كه تا نزديك مرگ رفته و جرعهاى از تجربيات آن را چشيدهاند، پرواز روح، گذر از دهليز، مشاهده برخى مردگان، ديدار افراد و انسانهاى نورانى و... را گزارش مىدهند.
پرواز روح، بر اثر كاهش ارتباطش با جسم يا وابستگىاش به آن است و دهليز، حجاب بين عالم ماده و برزخ است كه در گذر از آن، در انتها به مشاهده نور نائل مىآيند. مردگانى كه شخص در ت.ن.م مىبيند، برخى از كسانى هستند كه به دليل ارتباط يا علاقه يا نسبت با اين شخص، روحشان در اطراف او قرار دارد و تا آن هنگام، حجاب مادّه، مانع از رؤيت آنها بوده است.
حجاب چهره جان مىشود غبار تنم
خوشا دمى كه از آن چهره، پرده برفكنم!
(حافظ)
ما در پاسخگويى به سؤالهاى بنيادين زندگى اُخروى، از انسان هزاران سال پيش، جلوتر نيستيم و هنوز هم بسا سؤالهاى بدون جواب هست كه انسان به دنبال آنها به جستجو و تحقيق مىپردازد؛ امّا بسيارى از مردم عادى وجود دارند كه ت.ن.م را داشته و بعضى مراحل آن را طى كردهاند.
بازگشت از سفر
پژوهشگران، پس از بررسى مراحل گفته شده از ت.ن.م و خاطرات برخى افراد تجربه كننده، دريافتهاند كه اين گونه افراد، پس از بازگشت، هيچگاه مانند گذشته نيستند، بلكه پس از اين ماجراها دچار تحولات عميق روحى و عاطفى مىشوند و به استعدادهاى روحى فراوانى دست مىيابند. سقراط مىگويد: «ما از مرگ مىترسيم؛ ولى در عين حال اصلاً نمىدانيم كه مرگ چيست». راستى چرا كسانى كه ت.ن.م پيدا كردهاند، كمتر از مرگ مىترسند؟ در واقع، اين افراد، كسانى هستند كه مرگ را تجربه كرده و پس از آن، بار ديگر به زندگى برگشتهاند. آنها به صورت عينى دريافتهاند كه جريان مردن، ترسناك نيست. اين يكى از سؤالات اساسى در زمينه اثرات اين تجربه است؛ ولى اين تنها اثر آن نيست. در اينجا ما به اثرات پس از بازگشت افراد از ت.ن.م مىپردازيم.
رهاورد سفر
1 . عدم ترس از مرگ
كسانى كه ت.ن.م داشتهاند، ديگر ترسى از مرگ ندارند. اين موضوع براى افراد مختلف، معانى متفاوتى دارد. از نظر برخى ترس اوليه ناشى از درد وحشتناكى است كه به نظر آنها در موقع مرگ بر انسان تحميل مىشود. برخى ديگر از اين امر نگران هستند كه در غياب آنها چه كسى مراقبت از عزيزانشان را به عهده خواهد گرفت. بعضى ديگر از اين مىترسند كه آگاهى و شعورشان به يكباره از دست برود. ترس از جهنم و دوزخى شدن نيز خود، عاملى ديگر از آن جمله است. بعضى از افراد هم از ناشناختهها مىترسند.
كسانى كه ت.ن.م داشتهاند، موقعى كه مىگويند ترس از مرگ را از دست دادهاند، منظورشان اين نيست كه علاقه دارند زودتر بميرند؛ بلكه بيش از هر زمان ديگر به ادامه زندگى علاقه نشان مىدهند. در واقع، احساس مىكنند كه اكنون تازه زندگى آنها شروع شده است. اگرچه ترس آنها از مرگ كاهش يافته، ولى اراده زندگى و علاقه به زندگى در آنها كم نشده است. اينگونه افراد در مقايسه با قبل، از لحاظ روحى - روانى انسانهاى سالمترى شدهاند.
2 . حس كردن اهميت عشق و محبت
همه آنهايى كه ت.ن.م داشتهاند، پس از بازگشت مىگويند كه: علّت حضور ما در اين جهان، عشق و مهرورزى است و غالباً بر اين باورند كه دوستى و محبّت، نشان بارز خوشبختى و اطمينان است، به گونهاى كه مابقى ارزشها در كنار آن، رنگ مىبازند. اين آگاهى باعث تغيير و تحوّل شديدى در ساختار فكرى عموم اين افراد مىشود. اگر قبلاً براى مردم ارزشى قائل نبودهاند، اكنون به هر كسى به عنوان فردى قابل دوست داشتن نگاه مىكنند، يا در صورتى كه قبلاً ثروت، تنها قله آرزوهاى آنها بوده است، اكنون محبت برادرانه بر روح و انديشهشان حكمفرما شده است.
3 . احساس ارتباط ميان همه چيزهاى جهان
آنان اين احساس را دارند كه همه چيزهاى جهان با يكديگر مرتبط هستند و غالباً حالت احترام جديدى نسبت به طبيعت و جهان اطراف خود مىيابند. ما با همه چيز، مرتبط و متّصليم و اگر محبت و عشق خود را در راستاى اين پيوندها و قواعد و ضوابط آنها خرج كنيم، باعث خوشحالى و خوشبختى خود ما مىشود.
4 . عشق به آموختن
كسانى كه ت.ن.م داشتهاند، احترام جديدى نسبت به دانش پيدا مىكنند. وجود نورانى به آنها گفته است كه: دانش اندوزى با مرگ خاتمه نمىيابد و دانش، چيزى است كه انسانها آن را با خود به عنوان ذخيره به جهان ديگر مىبرند و متذكر مىشود كه قلمرو كاملى از عالم آخرت به پيگيرى شوقانگيز علم و دانش اختصاص دارد. اين امر، باعث شده است تا در بازگشت، تشنه علم و آموختن شوند.
5 . احساس جديد كنترل
همه اين نوع افراد، احساس مسئوليت بيشترى در مورد روند و جهت زندگى خود پيدا مىكنند. آنها در مورد نتايج آنى و دراز مدّت اعمال خود به شدّت حساس هستند. وقتى كه انسان در قيد حيات است، وقت را به بطالت مىگذارند، عذر و بهانه مىآورد و حتى حقايقى را مىپوشاند كه پوشاندن آنها، خود، باعث افسرده شدن مىشود. قرآن در سوره قيامت (آيات 14 و 15) مىفرمايد: «انسان بر نفس خود، آگاه است، هرچند كه عذر و بهانه بياورد».
فردى پس از ت.ن.م، در مصاحبهاى، آن احساس كنترل را اينگونه تعريف مىكند: «هنگامى كه آنجا بودم و زندگى خويش را مرور مىكردم، هيچ مطلبى پوشيده نبود. من با همان كسانى بودم كه آزارشان داده بودم و با كسانى بودم كه كمكشان كردم تا خوشحال شوند. اميدوارم راهى پيدا كنم تا به هر كسى بفهمانم كه دانستن اين مطلب كه انسان مسئول اعمال خويشتن است، امرى بسيار لذّت بخش است. علاوه بر اين، آرزو داشتم راهى پيدا كنم تا لذت چنين تجربهاى را - كه نمىتوان در نهايت از رو به رو شدن با آن اجتناب كرد - به انسانها بفهمانم. اين تجربه آزادترين احساسى است كه در جهان وجود دارد. اين اتفاق (تجربه) محرّكى قوى براى هر روز از زندگى من است كه بدانم موقعى كه بميرم، با يكايك اعمال خود دوباره رو به رو خواهم شد؛ امّا تفاوتى كه در آن حالت وجود دارد، اين است كه تأثيرات اعمال و رفتارم بر ديگران را احساس خواهم كرد. البته چنين ادراكى مرا به صبر و تفكّر وا مىدارد كه از آن، لذّت مىبرم».
6 . درك ارزش و ضرورت زندگى
تجربهكنندگان غالباً به شدّت نگران هستند كه اين جهان با نيروهاى مخرّب گستردهاى كه در آن است، صرفاً در دست انسانهاى جايزالخطاست و همين احساسها باعث مىشود تا اينگونه افراد، اهميت و ارزش زندگى خود را بسيار جدّى بگيرند و فرصت «زندگى» را غنيمت بشمارند. آنها مىگويند كه زندگى فرصت بسيار عزيزى است كه بايد از آن به بهترين شكلى بهره برد و معناى كامل آن را درك كرد.
7 . تعلّق خاطر به امور روحى
ت.ن.م، معمولاً منجر به كنجكاوى در امور روحى و معنوى مىشود. بسيارى از افراد، پس از تجربه مورد بحث، آموزشهاى روحانى پيشوايان بزرگ دينى را مورد مطالعه و پذيرش قرار مىدهند. تقريباً حرف همه آنها اين است كه تجربه جديد آنها، كشف يك دنياى واقعى است كه هيچ وقت تا اين اندازه به وجود آن، باور نداشتهاند. حالا يقين دارند كه آن دنياى ديگر، وجود دارد و اتفاقاً قواعد و ارزشهاى خاصّى هم بر آن، حاكم است، از آن گونه كه در كتابهاى آسمانى و تعاليم انبياى بزرگ، ديده مىشود. جريان وقايع هم بسيار شبيه شرحى است كه كتابهاى آسمانى از چگونگى مرگ و خروج روح و جهان برزخ ارائه مىكنند.
8 . ميل بازگشت به جهان واقعى
افلاطون در كتاب «جمهوريت» خود درباره جهان پايين (ماده) و جهان ديگر (معنا) مثالى را مطرح مىكند. او مىگويد: «ما در اين جهان، همانند زندانيان زنجير شده در درون يك غاريم كه از هنگام تولّد، تنها و تنها رو به انتهاى غار زيستهايم و آن را ديدهايم. در پشت سرِ ما و در بيرون غار، آتشى روشن است و اشيا و موجوداتى از جلوى آن در حركتاند؛ امّا ما از همه آنها فقط سايههايى را بر روى ديوار انتهايى غار مىبينيم و تصوّر مىكنيم كه اين سايهها، موجوداتى واقعىاند، در حالى كه زندگى در پشت سر ما جريان دارد و حقيقتى است غير از اين سايهها. براى زندانىاى كه حتّى لحظهاى بيرون غار را ديده باشد، بازگشت به داخل غار، سخت و غير قابل تحمّل است». به همين ترتيب، كسانى كه ت.ن.م داشتهاند به بازگشت به همان جهان عشق و نور و... ميل وافرى دارند
تشابه فيزيكي و اخلاقي
پدر و مادر اغلب به فرزندان خود شباهت فيزيكي خود را انتقال مي دهند. آيا شباهت معنوي خود را هم انتقال مي دهند؟
نه زيرا آنها نفس يا روح مختلفي دارند , جسم از جسم ناشي مي شود اما روح از روح ناشي نميشود . بين فرزندان نسلها چيزي جز همخوني وجود ندارد.
تشابه معنوي كه گاهي بين پدر و مادر و فرزندان پيدا مي شود از كجا مي آيد؟
آنها ارواح علاقمندي هستند كه شبيه كساني مي شوند كه به آنها علاقمند هستند.
آيا روح پدر و مادر بعد از تولد طفل اثري بر روي آن ندارد؟
چرا اثر بزرگي دارند همانطور كه گفتيم ارواح بايد يكديگر را در پيشرفت كمك كنند. روح پدر و مادر رسالت دارند تا روح اطفال خود را با تعليم و تربيت رو به اعتلاء ببرند , اين براي روح پدر و مادر يك وظيفه است اگر شكست بخورد مجرم است.
چرا پدر و مادر خوب و با فضيلت بچه هايي را بوجود مي آورند كه داراي سرشت منحرف هستند؟ بعبارت ديگر چرا صفات خوب پدر و مادر از طريق علاقه يك روح خوب را جذب نمي كند تا وارد بدن كودك آنها بشود؟
يك روح بد مي تواند خواستار پدر و مادر خوب باشد باين اميد كه پندهاي آنان او را به راه درست هدايت كند و اغلب خداوند اين درخواست را اجابت مي كند.
آيا پدر و مادر مي توانند با فكر و دعاي خود يك روح خوب را بيش از يك روح بد به جسم فرزند خود جذب كنند؟
نه اما آنها مي توانند روح كودك خود را بهتر كنند , اين وظيفه آنهاست , فرزندان شرور آزمايش پدر و مادر هستند.
تشاب خصوصياتي كه بين دو برادر وجود دارد بخصوص دوقلوها از كجا ناشي مي شود؟
ارواحي كه به يكديگر علاقه دارند از لحاظ احساسات بيكديگر شبيه هستند و از اينكه با هم باشند خوشحالند.
بچه هايي كه بدن هاي آنها بهم چسبيده است و برخي اندامهاي مشترك دارند آيا دو روح يا بعبارتي دو نفس دارند؟
بله اما شباهت آنها غالبا بچشم شما بصورت واحد جلوه گر مي شود.
وقتي ارواح دوقلوهايي كه بهم علاقمندند تجسد مي يابند تنفري كه گاهي اوقات بين آنها ايجاد مي شود از كجا مي آيد؟
اينكه دوقلوها داراي ارواح علاقمند با يكديگر هستند يك قاعده نيست , ارواح بد مي توانند با يكديگر در زندگي مبارزه كنند.
درباره داستان بچه هايي كه در شكم مادر با يكديگر مي جنگند چه فكر مي كنيد؟
يك چيز مجازيست براي اينكه بگويند تنفر آنها ريشه دار است آنرا به قبل از تولدشان مي كشانند. به استعاره ها و مجازهاي شاعرانه توجه نكنيد.
خصوصيات متمايز هر ملتي از كجا مي آيد؟
ارواح همچنين داراي خانواده هايي هستند كه به خاطر علاقه اي كه بين آنهاست و بر طبق اعتلايشان پاك شده اند , دور هم جمع شده اند . خوب , يك ملت يك خانواده بزرگ است كه ارواح علاقمند دور هم جمع ميشوند . تمايلي كه اعضاء اين خانواده ها به اتحاد دارند منبع تشابهي است كه در خصوصت متمايز هر ملتي وجود دارد . آيا فكر مي كنيد ارواح خوب و با فضيلت ملتي خشن و نا متمدن را انتخاب مي كنند؟
نه ارواح به توده مردم علاقمند همانطور كه به همه افراد علاقه دارند , آنجا ارواح در محيط خود هستند.
آيا بشر در وجودهاي مجديد خود آثاري از خصوصيت اخلاقي وجودهاي پيشين را حفظ مي كند؟
بله مي تواند ومجود داشته باشد اما به نحو بهتري انسان تغيير مي كند . وضعيت اجتماعي مي تواند همان نباشد , اگر ارباب تبديل به برده شود سليقه هاي او بكلي متفاوت خواهد شد و اگر آنرا شما بفهميد رنج خواهيد برد. اگر روح در تجسدهاي مختلف يكي باشد تظاهرات او در هر تمجسد ممكن است تشابهاتي داشته باشد اما با تغييراتي در عادت هاي جديد او دگرگون مي شود تا اينكه يك كمال چشم گير مي تواند خصوصيت او را بكلي تغيير دهد زيرا اگر او خودخواه و بدجنس باشد مي تواند با توبه فروتن و انسان شود.
آيا انسان در تجسد هاي مختلف خود آثاري از خصوصات فيزيكي وجودهاي قبلي خود را حفظ مي كند؟
بدن متلاشي شده و بدن جديد هيچ ارتباطي با بدن قديم ندارد . معذالك روح بر بدن انعكاس دارد , مسلما بدن چيزي جز ماده نيست اما عليرغم اين روح برطبق ظرفيتهاي بدن شكل مي گيرد و روح خصوصات معيني را بر روي آن باقي مي گذارد , بخصوص در روي چهره و اين واقعيت كه گفتنه اند چشمها آيينه روح هستند يعني اينكه چهره بويژه منعكس كننده روح است , زيرا شخصي كه فوق العاده زشت باشد اگر داراي روحي خوب و خردمند و انسان باشد چيز خوش آيندي در چهره خود دارد در حاليكه چهره اي بسيار زيبايي هستند كه هيچ علاقه اي را ايجاد نمي كنند و حتي گاهي اكراه هم ايجاد مي كنند . شايد اينطور فكر مي كنيد كه تنها بدنهاي زيبا حامل ارواح كامل هستند در حاليكه هر روز انسان هاي خوبي را مشاهده مي كنيد كه بدشكل هستند . آنچه كه حال و هواي خانوادگي مي نامند تشابه سليقه ها و علائق است , بدون اينكه يك تشابه لفظي داشته باشد.
بدن كه نفس را مي پوشاند در يك تجسد جديد هيچ رابطه ضروري با بدني كه آنرا ترك كرده است ندارد زيرا مي تواند بدن را از يك ريشه ديگري بگيرد بيهوده است كه نتيجه گيري كنيم كه در توالي وجودها هميشه شباهت وجود دارد اين شباهت اتفاقي است . معذالك صفات روح اغلب اندامهايي را كه براي تظاهر بكار مي رود اصلاح مي كند ولي صفات روي چهره اثر مي گذارد و حتي در مجموع حالات يك نشان مشخص دارد بدين ترتيب است كه در زير متواضع ترين بدن انسان مي تواند نشانه بزرگي و شرافت را ببينيد درحاليكه زير نقاب يك ارباب بزرگ گاهي اوقات حالت پستي و ننگ ديده مي شود . بعضي از اشخاص بزرگ را بخود ميگيرند . بنظر مي رسد كه اين اشخاص با اين عمل به اصل خود رجعت مي كنند در حاليكه ديگران عليرغم تولد و تعليم و تربيتشان در موقعيت هاي مختلف تغيير وضع مي دهند. اين وضعيت را چگونه مي توان توضيح داد جز اينكه بگويي انعكاسي از روح است.
تا كنون از ارواح زيادي در مورد چگونگي مرگ و حيات پس از ان سوالات بسياري شده كه درصد زيادي از آنان مرگ وزمان مردن و رسيدن به عوامل يا جهانهاي روحي را با تعغيرات بسيار جزئي به طوري كه نتيجه گفتار آنان يكسان بودهشرح داده اند و گفته هاي يكايك آنان را كه از طريق روشهاي گوناگون تماس مانند الهامي - حلولي - كتابت يا گردونه دوار ويا به شكل تجسدي و ... بيان كرده اند
ميتوان چنين جمع بندي نمود
بدن بشر به وسيله سياله هاي حياتي به جسم اثيري و روح وصل شده كه اين سياله ها ممكن است گاهي تا ميليون ها كيلومتر بدون اينكه از جسم مادي كاملا جدا شوند امتداد يابند
در زمان قبل از مرگ طبيعي تعدادي از اين سياله ها به ترتيب توان حياتي خود را از دست مي دهند وبتدريج از بدن جدا مي شوند و پس از جدايي كامل از جسم به تنپوش متصل و جزئي از آن مي گردند و نيروي از دست رفته خود را پس از جذب كاملبه جسم اثيري باز مي يابند
پس از جدائي كامل رشته هاي حيات از بدن از آن زمان است كه مرگ كامل فرا مي رسد و از اين موقع به بعد جسم مادي رو به خرابي و فساد مي رود
لحظه اي كه جدايي كامل رشته هاي نقره اي تنپوش از بدن فرا رسيد زماني است كه روح وتنپوش توانسته اند به طور كامل از جسم مادي جدا شوند كه در اين زمان سلولهاي بدن از فعاليت هاي حياتي باز مي ايستند و كليه حركات آن مانند ضربان قلب و كار ريه و ... قطع مي شود و بدن نيز سرد مي گردد
گاهي اوقات در زمان مرگ برخي افراد مشاهده مي شود كه جسم و روح آمادگي جدا شدن از هم را ندارند زيرا در اين حالت تمام رشته هاي نقرهاي حيات از بدن پاره نشده اند و در اين حالت وابستگي كامل جسم وروح مشخص مي شود زيرا آنها نمي خواهند ديگري را تنها بگذارند و اين عمل اغلب منجر به خستگي فراوان روح و جسم در آخرين لحظات زندگي مادي افراد مي شود كه در چنين شرايطي مشاهده مي شود كه فردي ساعت و روزها بدون حركت در بستر افتاده و در حال جان كندن است ولي آثار حيات هنوز در وجودش به چشم مي خورد و در نهايت پس از مدتي كليه اتصالات رشته هاي نقره اي تن پوش از جسم پاره مي شود در اين جدا سازي نزديكان و دوستان وي كه در زمان حيات خود با وي داراي تجانس روحي بوده اند و قبل از او به عوامل روحي پيوسته اند به روح آن شخص كمك كرده و با كمك روح راهنما و ... كليه رشته هاي حيات را از جسم وي خدا مي كنند تا مرگ فرا رسد
از اين زمان به بعد است كه كليه حركات و اعمال . ظواهر حيات در بشر قطع مي شوند و روح شخص از فرط خستگي زمان طولاني گسيختن رشته هاي نقره اي حيات به آرامش فرو مي رود و اين حالت را مي توان زمان بي خبري ارواح ناميد كه البته اين زمان كوتاه است ولي در بعضي مواقع ديده مي شود كه اين زمان تا پوسيدگي كامل جسم مادي ادامه مي يابد و در چنين حالتي پي از پوسيدگي كامل جسم مادي . روح آخرين علاقه و كنش هاي حيات مادي را از جسم جدا كرده و نا گزير جسم را ترك مي نمايد
بايد توجه داشت كه تماس با ارواح نشان مي دهد كه آنان از افراد زنده عالم خاكي به مراتب به ما نزديكتر بودهو هر زماني كه بخواهيم مي توانيم با آنان در تماس باشيم و ارواح با روي گشاده به نزد ما مي آيند و با ما گفتگو مي نمايند چون زندگي مادي خارج از وجود روح نيست و اين روح قادر به انجام اعمال و افعال خاصي مي باشد و در زمان آزاد شدن از جسم صاحب قدرت بيشتري مي باشد
ارواح پس از جدائي كامل از بدن مايل هستند كه با نزديكان . عزيزان خود تماس هايي را برقرار كنند ولي اغلب آنها در بر قراري اين نوع تماس ها موفق نمي شوند و در نهايت از تلاش خود خسته مي شوند و از آنان دور مي گردند
اگر مردم از وجود ارواح آگاهي داشته باشند و روش تماس با آنها را بدانند از آن پس مي توانند به سادگي با در گذشتگان خود در تماس باشند
ارواحي كه به سادگي توانسته اند جسم را رها كنند و به عالم روحي سفر كنند از همان لحظه جدائي جسم و روح در صورت موافقت روح مي توان با آنان تماس گرفت ولي چنانچه روحي پس از مرگ نتواند وابستگي هاي حيات را كاملا از خود جدا سازد تا زمان جدائي كامل وي از ماده نمي توان با روح تماس برقرار كرد
در بعضي مواقع ديده شده است فردي از نظر پزشكي كاملا مرده است ولي با سرسختي و مقاومت روح كليه الياف و رشته هاي حيات مجددا از تنپوس به جسم مادي وصل شده وحيات مادي مجددا شكل مي گيرد چون بعضي مواقع مشاهده شده كه اجساد مردگان در گور يا محل ديگري زنده شده است
اكثر ارواح تا مدت ها پس از مرگ جسم مادي در نزد عزيزان يا وابستگان خود باقي مي مانند و در ميان آنان زندگي مي كنند به طوري كه اگر فرد روشن بيني در جمع آن خوانواده باشد در شرايط خاصي مي تواند آنان را مشاهده كند
در جسم مادي و اثيري بشذ مراكز قدرتمندي وجود دارد كه برخي از آنان امواجي از جود صاطع مي كنند كه نوع و مقدار آن در افراد بشر متفاوت است ودر زمان بر قراري تماسها معمولا ارواح به سوي گروه خاصي از اين امواج كشيده و جذب مي شوند .اين امواج مربوط به كساني است كه قدرت مديومي بيشتري نسبت به سايرين دارند و وجود اين نيرو در هيچ يك از افراد بشر به صفر نمي رسد.
افراد نادري نيز وجود دارند كه به اين نيرو ها پي برده اند به طوري كهبه راحتي مي توانند به راحتي جسم خود را در يك محل رها كرده و مرزهاي جهان را در نوردند كه گاهي اين عمل را خود مديوم انجام مي دهد گاهي توسط افراد ديگر انجام مي پزيرد
از روحي درباره چگونگي زمان مرگ سوال شد و او در پاسخ گفت
زمان مرگ بسيار زيبا و ملكوتي است و هر يك از ارواح آن را به نحوي حس كرده اند ولي من در زمان مرگ مدتي در بي خبري بودم كه نا گاه متوجه شدم مانند دانه كه از غلاف خود خارج مي شود من هم از جسم به صورت روپوش بيرون مي آيم گويي تا آن زمان در داخل كيسه اي سر بسته قرار داشته ام كه روي آن كيسه بارهاي زياد و سنگيني بود ولي من به آساني و بدون كوچكترين سنگيني و درد از داخل آن به صورت غلافي خارج شدم و به همان نسبت هم هر چه بيشتر از جسم خود بيرون مي آمدم بيشتر احساس لذت مي كردم
پس از جدا شدن مشاهده كردم كه شخص ديگري درست شبيه من در اتاق خوابيده و تا به حال سنگيني او نمي گذاشت تا از زير آن بارها رها شوم. زماني كه از او جدا شدم به گوشه اي رفتم و به آن كالبد هيولايي خود نگريستم و فورا از او دور شدم چون وحشت داشتم كه مبادا مجددا گرفتار عذاب آن گردم
از روحي ديگر درباره چگونگي زمان مرگ سوال شد و او در پاسخ گفت
پس از رهايي از جسم مادي با گروهي از خويشان كه به ديدن من آمده بودند به سوي محلي جذب شدم كه قبلا هيچ اطلاعي از آن نداشتم در بين راه سفر به عالم جديد با خويشان و دوستاني بر مي خوردم و از ايشان مي گذشتم پس از اندك زماني به محلي رسيدم كه بسيار پر شكوه وديدني بود و در آنجا همه چيز وجود داشت پس از گذشت زماني كوتاه براي بدست آوردن و تهيه كايه وسايل مورد نياز زندگي فردي و... مجاز گشتم و به راحتي مي توانستم تمام خواسته هاي خود را بدست آورم
از روحي ديگر درباره چگونگي زمان مرگ سوال شد و او در پاسخ گفت
قبل از مرگ مدتي بيمار بودم و از درد جسماني رنج فراوان مي كشيدم . يك روزحس كردم كه درد من كمتر شده به طوري كه رغته رفته كليه درد و رنجهاي موجود از وجودم دور شد . چند روزي را به همين حالت و بدون احساس نمودن كوچكترين درد يا ناراحتي گذراندم و پس از مدتي در وجود خود كوچكترين حركتي را نيز حس نمي كردم و بدنم از نك انگشتان شروع به سرد شدن كرد سرمايي شديد و سخت بود كه به تدريج رو بهبالا تنه بدنم مي آمد .اين سرما را تا نزديكي گردن احساس كردم كه ناگاه متوجه شدم بدنم با حرارتي زياد از درون به حركت در آمد و گرماي تنم به تدريج از سرما خارج مي گردد و در اين حالت جسم خودم را كاملا از سرما بيرون كشيدم و از آن كوه يخي نجات پيدا كردم . در اين لحظه همه چيز آرام و ساكت شده بود و ديگران را مي ديدم كه اطراف جسم سرد من در حركت هستند ولي كسي آن را لمس نمي كرد .پس از مدتي آن را از منزل خارج كردند و چون از آن جسم متنفر بودم به دنبالش نرفتم تا اطلاعي از سرنوشت آن بدست آورم.مدتي در منزل بودم و كوشش كردم با همه افراد فاميل كه در آنجا جمع بودند صحبت كنم ولي من هر چه مي گفتم كسي توجهي به گفته هاي من نمي كرد لذا پي از مدتي تلاش در نهايت همراه برخي از دوستان و اقوام روحي به عالم روحي سفر كرديم
در برخي مرگ هاي ناگهاني كه تنپوش و جسم به علت جدايي سريع جسم مادي از زمان وقوع آن اطلاعي ندارد حالت تشنج و تحريك سريعي در بدن به وجود مي آيد كه در اين صورت جان دادن بسيار شديدي را به وجود مي آورد. در اين حالتتن پوش و جسم از بروز اين واقعه ناگهاني مضطرب شده و جهت رهايي و پاره كردن رشته هاي نقره اي حيات تلاش فراواني را مي كنند تا در نهايت رشته ها پاره شده به تنپوش متصل شوند. در اين نوع مرگ ها تا مدت زيادي آن روح جسم خود را به طور كامل ترك نمي كند و زماني با آن مي ماند و تلاش بسياري مي كند كه مجددا به جسم وارد شود ولي تمام اين اعمال و تلاش ها بي نتيجه است . زماني كه جسم را متلاشي شده مي بيند آنگاه براي هميشه از آن دست بر مي دارد و براي گذران زندگي خاويدان خود به جهان روحي خواهد شتافت
چطور روح كه در زندگي زميني به كمال نرسيده است , قادر به پالايش خود خواهد بود؟
با آمدن مجدد بر روي زمين اين كار را مي كند.
روح چگونه اين وجود جديد را به دست مي آورد؟ آيا از طريق تغيير شكل مانند روح اين كار را انجام مي دهد؟
نفس از طريق پاك كردن خود , بدون شك دچار تغيير شكل يا استحاله مي شود اما براي اين كار به زندگي زميني نيازمند است.
بدين سان آيا نفس داراي چندين وجود زميني است؟
بله همه ما داراي چندين وجود هستيم . آنهايي كه خلاف اين را مي گويند مي خواهند ما را همانند خودشان در جهل نگه دارند . اين خواسته آنهاست.
هدف از بازگشت چيست؟
كيفر ديدن و بهبود تدريجي اسنانيت , بدون آن عدالت چه خواهد شد.
آيا تعداد وجودهاي زميني محدود است يا روح تا ابد دچار بازگشت مي شود؟
روح در هر وجود جديد قدمي در اه پيشرفت بر مي دارد و زماني كه از همه ناخالصي ها و ناپاكي ها پاك گرديد , ديگر نيازي به زندگي زميني ندارد.
آيا تعداد بازگشت ها براي همه ارواح مساوي است؟
نه آنهايي كه سريع پيشرفت مي كنند كمتر عود مي كنند معذالك بازگشت هاي مكرر خيلي متعدد هستند , زيرا پيشرفت تقريبا نا متناهي است.
روح پس از آخرين بازگشت خود چه سرنوشتي پيدا مي كند؟
روحي سعادتمند و پاك خواهد شد.
عدالت بازگشت
جزميت بازگشت بر چه استوار است؟
بر عدالت خداوند و مكاشفه , زيرا لاينقطع آنرا تكرار مي كنيم : يك پدر خوب هميشه براي فرزندانش در توبه و پشيماني را باز مي گذارد . آيا منطق به تو نمي گويد كه اين ظالمانه است كه همه آن كساني را كه مي خواهند خود را خوب كنند از رسيدن به سعادت ابدي محروم كنند.
آيا همه انسان ها فرزندان خدا نيستند؟ فقط در ميان انسان هاي خودخواه است كه بي انصافي , نفرت شديد , و مجازات هاي بدون جبران ديده مي شود.
همه ارواح ميل به كمال دارند و خداوند وسيله آن را با آزمايش هاي بدن زميني براي آنها فراهم مي كند اما خداوند در عدالت خود با آنها فرصت مي دهد تا آنچه را كه انجام نداده يا تمام نكرده اند در زندگي هاي جديد به انجام برسانند.
انصاف و رافت خداوند در اين نيست كه آن كساني را كه در بهبود خود با مانع روبرو شده و يا نتوانسته اند اراده كنند و يا محيط آنها را منع كرده است مورد تنبيه قرار دهد.
اگر سرنوشت انسان بطور تغيير ناپذيري پس از مرگ تعيين مي شد خداوند اعمال همه را در يك ترازو نمي سنجيد و همه را با بي طرفي مورد قضاوت قرار نمي داد.
آموزه بازگشت (عود) , آموزه ايست كه براي انسان چندين زندگي متوالي مي شناسد و تنها آموزه ايست كه به عدالت خداوند درباره انسان هايي كه از لحاظ اخلاقي فرومايه هستند پاسخ مي دهد و تنها آموزه ايست كه آينده را براي ما به تصور كشيده و به ما اميد مي بخشد , زيرا به ما فرصت جبران خطاهاي خود را با امتحانات جديد مي دهد . عقل آن را حكم مي كند و ارواح آنرا به ما مي آموزند.
انسان كه به پايين بودن خود در آفرينش آگاه است در آموزه بازگشت به دنبال يك اميد تسلي بخش است . اگر انسان به عدالت خداوند معتقد باشد نمي تواند اميدوار باشد كه تا ابد مساوي آن كساني باشد كه از او در زندگي بهتر عمل كرده اند . اين فكر كه اين پستي در آفرينش براي هميشه از نيكي مطلق باقي نمي ماند و با كوشش هاي جديد مي توان بر اين پستي فائق شد , از اين عقيده دفاع مي كند . چه كسي است كه در خط مشي كاري خود از اينكه تجربه اي را دير بدست آورده متاسف نباشد؟ اين تجربه دير بدست آمده هرگز از دست نمي رود , شخص از آن در يك زندگي جديد استفاده مي كند.
چطور روح كه در زندگي زميني به كمال نرسيده است , قادر به پالايش خود خواهد بود؟
با آمدن مجدد بر روي زمين اين كار را مي كند.
روح چگونه اين وجود جديد را به دست مي آورد؟ آيا از طريق تغيير شكل مانند روح اين كار را انجام مي دهد؟
نفس از طريق پاك كردن خود , بدون شك دچار تغيير شكل يا استحاله مي شود اما براي اين كار به زندگي زميني نيازمند است.
بدين سان آيا نفس داراي چندين وجود زميني است؟
بله همه ما داراي چندين وجود هستيم . آنهايي كه خلاف اين را مي گويند مي خواهند ما را همانند خودشان در جهل نگه دارند . اين خواسته آنهاست.
هدف از بازگشت چيست؟
كيفر ديدن و بهبود تدريجي اسنانيت , بدون آن عدالت چه خواهد شد.
آيا تعداد وجودهاي زميني محدود است يا روح تا ابد دچار بازگشت مي شود؟
روح در هر وجود جديد قدمي در اه پيشرفت بر مي دارد و زماني كه از همه ناخالصي ها و ناپاكي ها پاك گرديد , ديگر نيازي به زندگي زميني ندارد.
آيا تعداد بازگشت ها براي همه ارواح مساوي است؟
نه آنهايي كه سريع پيشرفت مي كنند كمتر عود مي كنند معذالك بازگشت هاي مكرر خيلي متعدد هستند , زيرا پيشرفت تقريبا نا متناهي است.
روح پس از آخرين بازگشت خود چه سرنوشتي پيدا مي كند؟
روحي سعادتمند و پاك خواهد شد.
عدالت بازگشت
جزميت بازگشت بر چه استوار است؟
بر عدالت خداوند و مكاشفه , زيرا لاينقطع آنرا تكرار مي كنيم : يك پدر خوب هميشه براي فرزندانش در توبه و پشيماني را باز مي گذارد . آيا منطق به تو نمي گويد كه اين ظالمانه است كه همه آن كساني را كه مي خواهند خود را خوب كنند از رسيدن به سعادت ابدي محروم كنند.
آيا همه انسان ها فرزندان خدا نيستند؟ فقط در ميان انسان هاي خودخواه است كه بي انصافي , نفرت شديد , و مجازات هاي بدون جبران ديده مي شود.
همه ارواح ميل به كمال دارند و خداوند وسيله آن را با آزمايش هاي بدن زميني براي آنها فراهم مي كند اما خداوند در عدالت خود با آنها فرصت مي دهد تا آنچه را كه انجام نداده يا تمام نكرده اند در زندگي هاي جديد به انجام برسانند.
انصاف و رافت خداوند در اين نيست كه آن كساني را كه در بهبود خود با مانع روبرو شده و يا نتوانسته اند اراده كنند و يا محيط آنها را منع كرده است مورد تنبيه قرار دهد.
اگر سرنوشت انسان بطور تغيير ناپذيري پس از مرگ تعيين مي شد خداوند اعمال همه را در يك ترازو نمي سنجيد و همه را با بي طرفي مورد قضاوت قرار نمي داد.
آموزه بازگشت (عود) , آموزه ايست كه براي انسان چندين زندگي متوالي مي شناسد و تنها آموزه ايست كه به عدالت خداوند درباره انسان هايي كه از لحاظ اخلاقي فرومايه هستند پاسخ مي دهد و تنها آموزه ايست كه آينده را براي ما به تصور كشيده و به ما اميد مي بخشد , زيرا به ما فرصت جبران خطاهاي خود را با امتحانات جديد مي دهد . عقل آن را حكم مي كند و ارواح آنرا به ما مي آموزند.
انسان كه به پايين بودن خود در آفرينش آگاه است در آموزه بازگشت به دنبال يك اميد تسلي بخش است . اگر انسان به عدالت خداوند معتقد باشد نمي تواند اميدوار باشد كه تا ابد مساوي آن كساني باشد كه از او در زندگي بهتر عمل كرده اند . اين فكر كه اين پستي در آفرينش براي هميشه از نيكي مطلق باقي نمي ماند و با كوشش هاي جديد مي توان بر اين پستي فائق شد , از اين عقيده دفاع مي كند . چه كسي است كه در خط مشي كاري خود از اينكه تجربه اي را دير بدست آورده متاسف نباشد؟ اين تجربه دير بدست آمده هرگز از دست نمي رود , شخص از آن در يك زندگي جديد استفاده مي كند.
نفس پس از مرگ
نفس در لحظه مرگ چه مي شود؟
او دوباره روح مي شود , يعني به جهان ارواح داخل ميشود كه موقتا آن را ترك كرده بوده است.
آيا نفس بعد از مرگ فرديت خود را حفظ مي كند؟
بله آن را از دست نمي دهد , اگر نفس فرديت خود را از دست ندهد چه مي شود؟
نفس چگونه به فرديت خود پي مي برد حال كه او بدن مادي ندارد؟
نفس هنوز سياله اي دارد كه مختص خود اوست و آن را از اتمسفر سياره اش مي گيرد كه نشانه آخرين تجسدش مي باشد (يعني قالب مثالي اش)
آيا نفس از عالم زميني با خود چيزي نمي برد؟
فقط خاطراتش را و ميلش به رفتن به جهان ديگر را با خود مي برد , اين خاطرات پر از شيريني و تلخي است و اين متناسب با اعمال وي در زندگيش است , نفس هرچه پاكتر باشد به همان اندازه به بيهودگي آنچه كه بر روي زمين گذاشته است پي مي برد.
راجع به اين عقيده كه نفس بعد از مرگ وارد كل كيهان ميشود چه فكر مي كنيد؟
آيا مجموعه ارواح يك كل را نمي سازند؟ اين كل يك جهان نيست؟
وقتي كه تو در يك مجمع هستي بخشي سازنده اي از اين مجمع را بوجود مي آوري , و مع ذالك هميشه فرديت خود را حفظ مي كني.
چه دليلي براي بقاي فرديت روح پس از مرگ در دست داريم؟
آيا اين دليل با ارتباطي كه با ارواح برقرار كرده ايد , بدست نيامده است؟ اگر كور نباشيد آنرا خواهيد ديد , و اگر كر نباشيد آنرا خواهيد شنيد , زيرا اغلب صدائي با شما سخن مي گويند كه نشانه وجودي در وراء شماست.
كساني كه فكر مي كنند با مرگ , نفس همچون قطره آبي كه در اقيانوس مي افتد با پيوستن به كل گيتي فرديت خود را از دست مي دهد در اشتباه هستند , اگر مقصود آنها از كل گيتي , مجموعه موجودات غير مادي است كه هر نفس يا روح يك عنصر آنرا تشكيل مي دهد , نظر آنها صائب است.
اگر نفوس در كل مستحيل شوند , آنها خاصيت كل را پيدا مي كنند و هيچ چيز آنها را از يكديگر متمايز نخواهد كرد , آنها نه هوش خواهند داشت و نه كيفيت خاص , در حالي كه در تمام ارتباط ها , آنها از وجوان من و يك اراده مستقل حرف مي زنند , اختلاف و تنوع بسياري را كه آنها تحت هر عنواني از خود نشان مي دهند , نتيجه فرديت آنهاست . اگر پس از مرگ چيز ديگري غير از كل بزرگ نبود كه همه فرديت ها را به خود جذب مي كرد , اين كل داراي شكل واحد بود و بنابراين كليه ارتباطاتي كه انسان از جه