علل گرايش مردم به خلافت امام علي(ع)
نخستين بحث، بيان علل گرايش مهاجرين و انصار، به زمامداري حضرت علي ـ عليه السلام ـ است، گرايشي كه در مورد خلفاي گذشته نظير نداشت و بعدا نيز مانند آن ديده نشد. هـواداران امـام ـ عـليه السلام ـ پس از رحلت پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - در اقليت فاحشي بودند و جز گروهي از صالحان از مهاجرين وانصار، كسي به خلافت او ابراز علاقه نكرد.ولـي پـس از گـذشـت ربـع قرن از آغاز خلافت اسلامي، ورق آن چنان برگشت كه افكار عمومي متوجه كسي جز علي ـ عليه السلام ـ نبود. پـس از قتل عثمان، همه مردم با هلهله و شادي خاصي به در خانه امام ـ عليه السلام ـ ريختند و با اصرار فراوان خواهان بيعت با او شدند. عـلـل اين گرايش را بايد در حوادث تلخ دوران خليفه سوم جستجو كرد؛ حوادثي كه سرانجام به قـتـل خـود وي مـنـجر شد و انقلابيون مصري و عراقي را بر آن داشت كه تا كار خلافت اسلامي را يكسره نساخته اند به ميهن خود باز نگردند. - ريشه هاي قيام بر ضد عثمان
ريشه اصلي قيام، علاقه و ارادت خاص عثمان به خاندان اموي بود. وي كه خود شاخه اي از اين شجره بود، در راه تكريم و بزرگداشت اين خاندان پليد، علاوه بر زير پا گذاشتن كتاب و سنت، از سيره دو خليفه پيشين نيز گام فراتر مي نهاد. او به داشتن چنين روحيه و گرايشي كاملا معروف بود. هنگامي كه خليفه دوم اعضاي شورا را تعيين كرد در انتقاد از عثمان چنين گفت: گويا مي بينم كـه قـريش تو را به زعامت برگزيده اند و تو سرانجام «بني اميه» و «بني ابي معيط» را بر مردم در آن موقع گروههاي خشمگين از عرب بر تو مي شورند و تو را در خانه ات مي كشند.[1] بني اميه كه از روحيه عثمان آگاه بودند، پس از گزينش او از طريق شورا، دور او را گرفتند و چيزي نگذشت كه مناصب و مقامات اسلامي ميان آنان تقسيم شد و جرات آنان به حدي رسيد كه ابـوسـفـيـان بـه قـبـرستان احد رفت و قبر حمزه عم بزرگوار پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - را كه در نبرد با ابـوسـفـيـان كـشته شده بود زير لگد گرفت وگفت: «ابويعلي، برخيز كه آنچه بر سر آن مي جنگيديم به دست ما افتاد». در نخستين روزهاي خلافت خليفه سوم، اعضاي خانواده بني اميه دور هم گرد آمدند و ابوسفيان رو بـه آنـان كـرد و گـفـت: اكنون كه خلافت پس از قبيله هاي «تيم» و«عدي» به دست شما افـتـاده اسـت مواظب باشيد كه از خاندان شما خارج نگردد و آن را همچون گوي دست به دست بگردانيد، كه هدف از خلافت جز حكومت و زمامداري نيست و بهشت و دوزخ وجود ندارد.[2] از آنـجا كه انتشار اين سخن لطمه جبران ناپذيري بر حيثيت خليفه وارد مي ساخت، حاضران شايسته خليفه اسلامي اين بود كه ابوسفيان را ادب كند و حد الهي در باره مرتد را در حق او جاري سازد. ولـي متاسفانه نه تنها چنين نكرد، بلكه بارها ابوسفيان را مورد لطف خود قرار داد و غنايم بسياري به او بخشيد. علل شورش
عثمان در سوم ماه محرم سال 24 هجري، از طريق شورايي كه خليفه دوم اعضاي آن را بـرگـزيـده بود، به خلافت انتخاب شد و در هجدهم ماه ذي الحجه سال 35، پس از دوازده سال حـكـومـت، به دست انقلابيون مصر و عراق و گروهي از مهاجرين و انصار كشته شد. تـاريخ نويسان اصيل اسلامي علل سقوط عثمان و انقلاب گروهي از مسلمانان را در آثار خود بيان كـرده انـد، هـر چـند برخي از مورخان، به احترام مقام خلافت، از بازگو كردن مشروح اين علل خودداري ورزيده اند. - باري، عوامل زير را مي توان زير بناي انقلاب و شورش گروههاي خشمگين مسلمانان دانست:
1ـ تعطيلي حدود الهي.
2ـ تقسيم بيت المال در ميان بني اميه.
3ـ تاسيس حكومت اموي ونصب افراد غير شايسته به مناصب اسلامي. 5ـ تبعيد تعدادي از صحابه كه خليفه حضور آنان را مزاحم افكار وآمال و برنامه هاي خود مي ديد. عامل نخست: تعطيلي حدود الهي
1 - خليفه، وليد بن عتبه، برادر مادري خود را به استانداري كوفه منصوب كرد. وي مردي بود كه قرآن مجيد او را در دو مورد به فسق و تمرد از احكام اسلامي ياد كرده است.[3]امـا خليفه، گذشته او را ناديده گرفت و استانداري منطقه بزرگي از ممالك اسلامي را به او واگذار كرد. براي فرد فاسق چيزي كه مطرح نيست رعايت حدود الهي و شئون مقام زعامت است. حـاكـمـان آن زمـان، علاوه بر اداره امور سياسي، امامت نمازهاي جمعه و جماعت را نيز بر عهده داشتند.اين پيشواي نالايق (وليد) ، در حالي كه سخت مست بود، نماز صبح را با مردم چهار ركعت برگزار كـرد و مـحـراب را آلوده ساخت! شدت مستي او به اندازه اي بود كه انگشترش را از دست وي در آوردند و او متوجه نشد. مردم كوفه به عنوان شكايت راهي مدينه شدند و حادثه را به خليفه گزارش كردند.مـتـاسـفـانه خليفه نه تنها به گزارش آنها ترتيب اثر نداد بلكه آنان را تهديد كرد و گفت : آيا شما ديـديـد كه برادر من شراب بخورد؟ آنان گفتند: ما شراب خوردن او را نديديم، ولي او را در حال مستي مشاهده كرديم و انگشتر او را از دست وي در آورديم و او متوجه نشد. گـواهـان حـادثـه كـه از رجـال غيور اسلام بودند علي ـ عليه السلام ـ و عايشه را از جريان آگاه ساختند.عـايشه كه دل پر خوني از عثمان داشت، گفت: عثمان احكام الهي را تعطيل و گواهان را تهديد كرده است. امـيرمؤمنان ـ عليه السلام ـ با عثمان ملاقات كرد و گفته خليفه دوم را در روز شورا در باره وي ياد آور شد و گفت : فرزندان اميه را بر مردم مسلط مكن.بايد وليد را از مقام استانداري عزل كني و حد الهي را در حق او جاري سازي. طلحه و زبير نيز از انتصاب وليد انتقاد كردند و از خليفه خواستند كه او را تازيانه بزند. خـليفه در زير فشار افكار عمومي، سعيد بن العاص را كه او نيز شاخه اي از شجره خبيثه بني اميه بود، به استانداري كوفه نصب كرد. وقتي وي وارد كوفه شد محراب و منبر و دارالامامه را شستو داد ووليد را روانه مدينه ساخت. عزل وليد در آرام ساختن افكار عمومي كافي نبود. خليفه بايد حد الهي را كه در باره شرابخوار تعيين شده است در حق برادر خود اجرا مي كرد. عـثـمـان، بـه جهت علاقه اي كه به برادر خويش داشت، لباس فاخري بر تن او پوشانيد و او را در اطاقي نشاند تا فردي از مسلمانان حد خدا را در باره او اجرا كند. افرادي كه مايل بودند او را با اجراي حد ادب كنند، از طريق وليد تهديد مي شدند. سرانجام امام علي ـ عليه السلام ـ تازيانه را به دست گرفت و بي مهابا بر او حد زد و به تهديد و ناروا گويي اعتنا نكرد.[4]
2 - يـكـي از اركـان حـيـات اجتماعي انسان حاكميت قانوني عادلانه است كه جان و مال افراد جامعه را از تجاوز متجاوزان صيانت كند. و مـهـمـتـر از آن، اجراي قانون است، تا آنجا كه مجري قانون در اجراي آن دوست و دشمن و دور و نزديك نشناسد و در نتيجه قانون از صورت كاغذ و مركب بيرون آيد و عدالت اجتماعي تحقق يابد. رجال آسماني قوانين الهي را بي پروا و بدون واهمه اجرا مي كردند و هرگز عواطف انساني يا پيوند خويشاوندي و منافع زودگذر مادي، آنان را تحت تاثير قرار نمي داد. پيامبر گرامي - صلي الله عليه و آله -، خود پيشگامترين فرد در اجراي قوانين اسلامي بود و مصداق بارز آيه (ولا يخ افون لومه لائم) [5] به شمار مي رفت. جـمـله كوتاه او در باره فاطمه مخزومي، زن سرشناس كه دست به دزدي زده بود، روشنگر راه و روش او در تامين عدالت اجتماعي است. فـاطمه مخزومي زن سرشناسي بود كه دزدي او نزد پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - ثابت گرديد و قرار شد كه حكم دادگاه در باره او اجرا شود. گـروهي به عنوان «شفيع» و به منظور جلوگيري از اجراي قانون پا در مياني كردند و سرانجام اسامه بن زيد را نزد پيامبر فرستادند تا آن حضرت را از بريدن دست اين زن سرشناس باز دارد. رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - ازاين وساطتها سخت ناراحت شد و فرمود: بدبختي امتهاي پيشين در اين بودكه اگر فرد بلند پايه اي از آنان دزدي مي كرد.او را مـي بخشيدند و دزدي او را ناديده مي گرفتند، ولي اگر فرد گمنامي دزدي مي كرد فورا حكم خدا را در باره او اجرا مي كردند.به خدا سوگند، اگر دخترم فاطمه نيز چنين كاري كند حكم خدا را در باره او اجرا مي كنم و در برابر قانون خدا، فاطمه مخزومي با فاطمه محمدي يكسان است.[6] پـيـامـبـر گـرامي - صلي الله عليه و آله - امت اسلامي را با اين انديشه پرورش داد، ولي پس از درگذشت آن حضرت، به تدريج، تبعيض در اجراي قوانين در پيكره جامعه اسلامي رخنه كرد.خـصـوصا در دوران خليفه دوم مسئله عربيت و نژاد پرستي و تفاوت اين گروه با گروههاي ديگر به ميان آمد، اما چنان نبود كه مايه شورش وانقلاب گردد.در دوران خـلافـت عـثـمـان، مـسئله تبعيض در اجراي قوانين به اوج خود رسيد و چنان موجب ناراحتي شد كه خشم گروهي را بر ضد خليفه واطرافيان او برانگيخت . از باب نمونه، خليفه دوم به دست يك ايراني به نام ابولؤلؤ، كه غلام مغيره بن شعبه بود كشته شد. ايـنكه علت قتل چه بود، فعلا براي ما مطرح نيست.
جـاي بحث نيست كه موضوع قتل خليفه بايد از طرف دستگاه قضايي اسلام تحت تعقيب قرار مي گـرفـت و قـاتل و محركان او (اگر محركي مي داشت) بنابر احكام و ضوابط اسلامي محاكمه مي شـدند، ولي هرگز صحيح نبود كه فرزند خليفه يا فردي از بستگان او قاتل را محاكمه كند يا او را بـكـشـد، چـه رسد به آنكه بستگان و يا دوستان قاتل را نيز، بدون اينكه دخالت آنان در قتل خليفه ثـابـت شده باشد و بدون محاكمه، بكشد!